در عصر دیجیتال امروز، شبکه های اجتماعی به بخشی جدایی ناپذیر از زندگی روزمره ما تبدیل شده اند. آنها بسترهایی را برای ارتباطات، شبکه سازی و ابراز وجود فراهم می کنند. با این حال، با استفاده گسترده از رسانه های اجتماعی، افزایش تاسف بار رفتارهای منفی از جمله فحاشی، فحش دادن، توهین و تحقیر دیگران مشاهده شده است. در این مقاله به بررسی تأثیر چنین رفتاری در شبکههای اجتماعی میپردازیم و پیامدهایی را که میتواند بر افراد و جامعه آنلاین داشته باشد، مورد بحث قرار میدهیم.
قدرت کلمات در دنیای دیجیتال
واژهها همیشه وزن قابل توجهی داشتهاند، اما در دنیای دیجیتال، تاثیر آنها را میتوان بزرگتر کرد. پلتفرمهای رسانههای اجتماعی حس گمنامی و فاصله را برای افراد آسانتر میکنند تا بدون مواجهه فوری با عواقب آن درگیر رفتارهای مضر باشند. فحش دادن، ناسزا گفتن، توهین و تحقیر دیگران ممکن است برای برخی بی ضرر به نظر برسد، اما می تواند اثرات پایداری بر هدف داشته باشد و به یک محیط آنلاین سمی کمک کند.
تأثیرات منفی بر افراد
هنگامی که افراد در شبکه های اجتماعی مورد فحش، فحش، توهین و تحقیر قرار می گیرند، می تواند تأثیرات مخربی بر سلامت روحی و روانی آنها داشته باشد. چنین رفتاری می تواند منجر به احساس شرم، عزت نفس پایین، اضطراب و افسردگی شود. قربانیان همچنین ممکن است انزوای اجتماعی را تجربه کنند، زیرا نظرات منفی می تواند آنها را از شرکت در بحث های آنلاین یا به اشتراک گذاشتن افکار و نظرات خود به طور آشکار منصرف کند.
علاوه بر این، قرار گرفتن در معرض منفی دائمی میتواند یک محیط آنلاین خصمانه و ناخوشایند ایجاد کند و افراد را از درگیر شدن در تعاملات آنلاین سالم و سازنده باز دارد. این نه تنها بر افراد مورد نظر تأثیر می گذارد، بلکه کیفیت کلی گفتمان را در پلتفرم های رسانه های اجتماعی کاهش می دهد.
تأثیر بر جوامع آنلاین
وجود فحش، دشنام، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی می تواند اعتماد و متانت را در جوامع آنلاین از بین ببرد. هنگامی که افراد شاهد چنین رفتاری باشند، ممکن است منجر به از دست دادن ایمان به توانایی پلتفرم برای حفظ یک محیط امن و محترمانه شود. این می تواند منجر به کاهش تعامل کاربر شود، زیرا افراد ممکن است تصمیم بگیرند که از بحث خارج شوند یا حتی پلتفرم را به طور کلی ترک کنند.
علاوه بر این، گسترش منفیگرایی میتواند یک اثر موجی ایجاد کند، جایی که یک نظر مضر میتواند واکنش زنجیرهای از رفتار منفی بیشتر را ایجاد کند. این امر چرخه ای از سمیت را تداوم می بخشد و مانع گفتگوهای معنادار و سازنده می شود.
پرداختن به موضوع
برای مبارزه با شیوع فحش، فحش، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی، لازم است هم افراد و هم مدیران پلتفرم اقدام کنند.
از دیدگاه فردی، تمرین همدلی و احترام در هنگام تعامل آنلاین با دیگران بسیار مهم است. به خاطر داشته باشید که در پشت هر پروفایل یک شخص واقعی وجود دارد، می تواند به تقویت ذهنیت دلسوزانه و درک کننده کمک کند. انتخاب پاسخ دادن به منفی بافی با مهربانی و گفتگوی سازنده می تواند به کاهش تنش ها و ترویج یک محیط آنلاین سالم تر کمک کند.
مدیران پلتفرم همچنین مسئولیت ایجاد و اجرای دستورالعملهای جامعه را دارند که صراحتاً رفتار توهینآمیز را ممنوع میکند. آنها باید سیستمهای گزارشدهی را پیادهسازی کنند که به کاربران اجازه دهد محتوای توهینآمیز را پرچمگذاری کنند و اقدامات سریعی را علیه متخلفان انجام دهند. علاوه بر این، تقویت حس اجتماعی از طریق تقویت مثبت، تشویق گفتمان محترمانه و فراهم کردن منابع برای حل تعارض می تواند به فضای آنلاین خوشایندتر کمک کند.
نتیجه گیری
تأثیر فحش، ناسزا، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی قابل توجه و گسترده است. این امر بر رفاه ذهنی و عاطفی افراد تأثیر می گذارد، کیفیت جوامع آنلاین را تضعیف می کند و مانع تعامل معنادار می شود. با ترویج همدلی، احترام و مسئولیتپذیری، میتوانیم در جهت ایجاد یک محیط دیجیتالی امنتر و مثبتتر کار کنیم که در آن افراد بتوانند آزادانه بدون ترس از سوء استفاده یا تحقیر، خود را ابراز کنند. بیایید تلاش کنیم تا از قدرت کلمات برای ارتقاء، الهام بخشیدن و تقویت ارتباطات سالم در دنیای آنلاین استفاده کنیم.
ریشه و علت لشکرکشی ابرهه به مکه
اصحاب فیل عنوان قومی است که تنها یک بار در سوره فیل در قرآن آمده و داستان آن در روایات و قصص با حمله ابرهه به مکه مربوط می شود.در روایات از اصحاب فیل به عنوان قومی مهاجم از جنوب حجاز یاد شده است که هدف ویران کردن کعبه را داشتند و شخصی به نام ابرهه ، حاکم یمن فرمانروای آنان بوده است.
همیشه برای من این سوال بود که دلیل لشکرکشی ابرهه به مکه چه بوده است؟ قطعا قصد او برای کشورگشایی و تصرف سرزمین مکه نبوده است ، چرا که سرزمین مکه به علت موقعیت جغرافیایی چندان ارزشی نداشته است. پس چه چیز باعث این عمل گشته؟ آیا ابرهه موحد بود؟ آیا ابرهه به خاطر تخریب بتهای مکه قصد این کار را داشته است؟
کشور یمن در جنوب غربی عربستان واقع شده است . قبایل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنی حمیر که سالها در آنجا حکومت داشتند.زرعه بن تبّان-ذونواس-یکی از پادشاهان این قبیله در یکی از سفرهایش به شهر یثرب سخت تحت تأثیر تبلیغات یهودیان مهاجر یثرب قرار گرفت و از بت پرستی دست کشید وبه دین یهود درآمد. طولی نکشید ذونواس از یهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیره العرب و شهرهایی که تحت حکومتش بود کمر بست ، تا آنجا که پیروان ادیان دیگر را به سختی شکنجه می کرد تا به دین یهود درآیند. مردم نجران یکی از شهرهای شمالی یمن چندی بود که آیین مسیحیت را پذیرفته بودند و به شدت از آن دفاع می کردند ، به همین جهت از پذیرفتن آیین یهود سرپیچی کرده و از اطاعت یهود سر باز زدند.
ذونواس خشمگین شد وتصمیم گرفت آنها را به سخت ترین وضع شکنجه کند. به همین جهت دستور داد خندقی حفر کردند و آتش یادی در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیاندازند و بیشتر اهالی نجران را در آتش سوزاند و گروهی را با شمشیر سرکوب کرد و جمع کشته شدگان آنروز را بیست هزار نفر نوشته اند.به عقیده گروه زیادی از مفسران قران داستان اصحاب اخدود در قران کریم1 اشاره به همین ماجرا دارد.
یکی از مسیحیان نجران ، ذوس ذی ثعلبان توانست جان سالم بدر ببرد و به سوی روم بگریزد.او توانست خود را به دربار امپراتور روم در قسطنطنیه برساند و خبر این کشتار فجیع را به امپراتور روم که مسیحی بود بازگو کند.از قیصر روم تقاضای لشکری کرد تا به نجران برگرددولی قیصر بهانه آورد که :"یمن از من دور است و لشکر روم رغبتی به آنجا ندارد،ولی من نامه ای به نجاشی پادشاه حبشه می نویسم تا وی شما را یاری کند.” قیصر نامه ای به پادشاه حبشه نوشت که :"دوس ذی ثعلبان می رسد و مراعات وی کنید.” دوس نامه راگرفت و با شتاب به سمت
1.قرآن کریم، سوره بروج ،آیات 1 الی10
نجاشی در حبشه رفت و نامه را به او داد وقصه ظلمی که به اهالی نجران شده را با او درمیان گذاشت و از نجاشی طلب کمک کرد. نجاشی قبول کرد و هفتاد هزار سوار با وی فرستاد. البتهاز گزارشها چنین بر می اید که حبشیان دوبار برای سرکوب ذونواس به یمن تاختند.در حمله نخست سپاهی به فرماندهی ارباط و در دفعه دوم سپاهی به فرماندهی ابرهه به سمت یمن روانه کردند.در هر صورت جنگ به شکست ذونواس انجامید و ذونواس از ترس اسارت سوار بر اسب به سوی دریا رفت و جان باخت.
طبری ابرهه را جاه طلب و سرکش معرفی کرده است او همین قدر که به قدرت رسید نافرمانی کرد و از دادن خراج خودداری نمود به همین دلیل نجاشی سپاهی به فرماندهی ارباط برای سرکوب وی فرستاد ولی ابرهه فرمانده سپاه نجاشی را در جنگ تن به تن به کمک غلام خود کشت.ابرهه پس از شکست رقبای خود و تسلط بر یمن و برای جلب حمایت پادشاه حبشه و امپراتوری روم به فکر ساختن کلیسای بزرگ و باشکوهی افتاد . ابرهه - قُلیس - این کلیسای بی نظیر را در شهر صنعا ساخت و قصد داشت آن را زیارتگاه عرب کند.این عمل به گوش اعراب رسید و برای آنها بسیار گران آمد و تصمیم گرفتند که به نوعی آن کلیسا را تضعیف و تخفیف کنند تا خبرش به همه جا سرایت کند.
“آنگاه عرب شنیدند که ابرهه کلیسایی کرده است و آن چنان عمارتی پدید آورده است و دعوی کرده است که حج جمله عرب باز آنجا افگند از کعبه . ایشان را غیرت برخاست و دربند آن شدند که به نوعی استخفافی بر آن کلیسا آورند که جمله جهانیان را معلوم شود. پس یکی از قبیله بنی فقیم برخاست – و بنی فقیم از قبیله بنی کنانه بودند- و گفت :"من بروم حیلتی بسازم که چهارگوشه ی خانه وی به نجاست بیالایم وکاری کنم تا قیامت از آن باز گویند.” “1و آن عرب چنان کرد.” پس چون خادمان به اندرون آمدند و دیدند که همه جای در نجاست گرفته است و آن مرد این همه حرکتهای خارج کرده است و محراب و چهار گوشه ی کلیسیا به نجاست بیالوده است. خادمان از خود بترسیدند که ابرهه ایشان را سیاست فرماید یا عبرتی با ایشان کند. پس در حال، برفتند و او را از آن حال خبر دادند و گفتند ” ای ملک ، دوش مردی عرب بیامد به حیلت در کلیسا چنین و چنان حرکت ها کرد و ما میدانیم که این اعرابی این حرکت خبث کرده است و این چنین حالی با قلیس به دست آورده است از بهر آن که ایشان شنیده اند که تو چنین عمارتی کرده ای و فرموده ای و این از بهر آن کرده اند که تو حج جمله اعراب باز آن جایگاه افکنده ای تا حج آن جایگاه کنند و ایشان در بند این نکالی شدند و چنین ستیزه ها بر قلیس کردند که خانه توست."."2
1..ابن هشام ، سیرت رسول الله ،ص35.
2. همان ، ص 36
پس ابرهه چون این سخنان را شنید به قلیس رفت و آنچه اتفاق افتاده بود . وابرهه خبر يافت و سخت خشمگين شد و گفت:«عربان به حمايت خانه خويش اين كار كردند به خدا آن را سنگ به سنگ ويران مى كنم.»
و به نجاشى نامه نوشت و قصه را خبر داد و از او خواست كه محمود فيل خود را بفرستد و آن فيلى بود كه در همه زمين به تنومندى و بزرگى و قوت آن بود1. پس سوگند خورد تا نرود و خانه کعبه را خراب نکند و سنگهای خانه کعبه را به یمن نیاورد قرار نگیرد. وبقیه ماجرا که خارج بحث ماست که از ذکر آن در اینجا خودداری می کنم.
کعبه یکی از شعائر و نشانه های خدایی است و حرمت دارد هر چند در زمان جاهلیت در خانه خدا و اطراف آن بت بوده است اما ابرهه به جای آنکه با بت پرستی به مبارزه برخیزد و در مقام نابودی بتها برآید ، به تخریب کعبه روی آورد. ابرهه در صدد برآمد که نشانه و شعائر خدایی را نابود کند. خدا نیز به دفاع از خانه و شعائر خود برآمد. او قصد تخریب کعبه را داشت نه بدان جهت که بتخانه بود، بلکه چون در منطقه یمن که ابرهه در آنجا بود و مردم منطقه عرب بودند ، احترام بسیار به کعبه می گذاشتند و کعبه را زیارتگاهی می دانستند ، وی می -خواست برای زیارتگاه آنان جایگزینی قرار دهد تا مردم به زیارت کعبه نروند . چون در اجرای این نقشه موفق نشد تصمیم به تخریب کعبه گرفت که خداوند شرش را دفع نمود.
1.تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 687
منابع و ماخذ:
1.ابن سعد ، محمد ، طبقات کبری ، مترجم محمود مهدوی دامغانی ،جلد1 ،تهران: فرهنگ و اندیشه، -۱۳۷۴
2.ابن هشام،عبدالمالک ، سیرت رسول الله،
3.دوانی، علی ، تاریخ اسلام از اغاز تا هجرت ، قم : دفتر انتشارات اسلامی
4.رسولی محلاتی ، سید هاشم ،درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام ،ماهنامه پاسدار اسلام ،1367
5.سبحانی ، جعفر ، فروغ ابدیت ، جلد 1 ، قم :دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
6.طبری ، محمد بن جریر ، تاریخ طبری ( الرسل و الملوک) ، جلد 2 ، مترجم ابوالقاسم پاینده ،کتابخانه دیجیتال دانشگاه قران و حدیث
جدال و گفتگو از چهار حال بيرون نيست: يا اينست كه شما در پيرامون آنچه مىدانيد و هر دو عالم هستيد گفتگو مىكنيد. در اين صورت شما هر دو از مرحله خلوص و صفا بيرون رفته و علم و يقين خود را ضايع كرده و طلب رسوايى و فضيحت نموديد.
و يا آنكه هر دو جاهل به آن موضوع مورد بحث هستيد. در اين حالت نادانى خود را آشكار نموده و روى جهل با همديگر مجادله كردهايد. و يا اينست كه تو عالم هستى و با شخصى كه جاهل است گفتگو مىكنى. در اين صورت مقصود تو ظلم كردن و روشن نمودن خطا و لغزش طرف است. و يا آنكه تو جاهل هستى و با شخص عالم وارد بحث و جدال مىشوى. در اين مقام احترام و منزلت او را حفظ نكرده و نسبت به او ستم مىكنى. پس جدال به هر صورت قبيح و ناروا است. و كسى كه انصاف داده و در مقابل حق تسليم باشد، قهرا جدال را ترك خواهد كرد، و در اين حالت ايمان خود را محكم نگهداشته و سلامتى دين خود را نيكو گرفته و عقل خود را از لغزش و اشتباه حفظ كرده است.
شرح
به طورى كه گفتيم گفتگو مىبايد روى اساس تعليم و يا تعلم صورت بگيرد، و تعليم از شخصى سزاوار است كه عالم باشد، و تعلم مخصوص شخص جاهل است. پس گفتگوى طرفين در صورتى كه احد طرفين عالم و به قصد خالص تعليم، سخن مىگويد، و طرف ديگر جاهل و با كمال خضوع در صدد تعلم و استفاده است، مطلوب و پسنديده است. و اما در غير اين صورت كه گفتگو به منظور ياد دادن و ياد گرفتن نيست، به هر فرض و وجهى كه باشد ناپسند و
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، متن، ص: 202
بىفايده است.
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد* زانكه آنجا جمله اعضاء چشم بايد بود و گوش بر بساط نكتهدانان خود فروشى شرط نيست* يا سخن دانسته گو اى مرد عاقل يا خموش[1]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص199
حضرت صادق (ع) فرمود: مجادله كردن بيمارى پست و سختى است، و خصلتى نيست از براى انسان كه بدتر از آن باشد، و آن از اخلاق مخصوص ابليس بوده، و چيزيست كه شيطنت و ابليس بودن ابليس به آن منتهى شده و چون نسب انسان است كه از ريشه و اصل و نسب شيطان محسوب مىشود. و هرگز مجادله نمىكند در هر حالتى باشد مگر آن كسى كه خود را و طرف خود را
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، متن، ص: 200
نشناخته و از معرفت حقايق دين محروم باشد. روايت شده است كه: مردى به حضرت ابى عبد اللَّه الحسين (ع) عرض كرد بنشين تا در اطراف دين مناظره و بحث كنيم! حضرت فرمود: اى مرد من به دين خودم بينا و بصير هستم، و راه حقيقت به نزد من آشكار و روشن است، و اگر تو به دين خود جاهل و در راه حقيقت متردد هستى برو و جوياى حقيقت باش، و من كارى با مجادله و بحث ندارم. و گاهى شيطان وسوسه كرده و مرد را از راه القائات باطنى خود وامىدارد كه وارد مناظره و مجادله با مردم گردد، تا ديگران او را جاهل و عاجز نيانديشند.
شرح
بحث و گفتگو اگر روى حقيقت باشد لازمست عنوان تعليم يا تعلم در آن منظور شود، و آنچه از اين دو عنوان خارج است؛ از مرحله حقيقت بيرون و به منظور خود نمايى و خودبينى خواهد بود. طرفين مناظره و بحث اگر بخواهند از گفتگوى خودشان نتيجه مثبت و مفيد بگيرند؛ مىبايد با كمال خلوص نيت و آزادى فكر در صدد تعليم و تعلم باشند. مجادله و مناظرهاى كه به منظور اثبات سخن خود و يا به خاطر غلبه بر طرف و مغلوب شدن او و يا به عنوان اظهار فضل و دانش است؛ نه تنها بىفايده و بىنتيجه مىباشد، بلكه موجب تيرگى و تاريكى دل و مشتبه شدن حقيقت و پيدايش خلاف و عداوت در ميان مجادلهكنندگان خواهد بود.
علتى بدتر ز پندار كمال* نيست اندر جان تو اى ذو دلال علت ابليس انا خير بد است* وين مرض در نفس هر مخلوق هست هر كه نقص خويش را ديد و شناخت* اندر استكمال خود دو اسبه تاخت بر بليس و ديو زان خنديدهاى* كه تو خود را نيك مردم ديدهاى فتنه تست اين پر طاوسيت* كه اشتراكت بايد و قدوسيت جمله عيب خويش را پوشيدهاى* عيب مردم را به جان كوشيدهاى عيب خود از جمله مردم پيش دان* خلق عالم خوبتر از خويش دان[2]
أصول الكافي / ترجمه كمرهاى ؛ ج5 ؛ ص51
از امام صادق (ع) كه على بن الحسين (ع) بارها مىفرمود:
راستى، شناسائى كمال ديانت مسلمان در ترك سخن بيهوده است، و كم مناقشه و جدال كردن، و در بردبارى و شكيبائى[3]
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم ؛ ص670
هر كس در دين مجادله كند در شكّ و ترديد مىافتد، و اوّلين از مؤمنان از او سبقت مىگيرند و آخرين از آنان به او مىرسند[4]، و سمهاى شيطان او را زير پا مىگذارند.[5]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج3 ؛ ص186
امام صادق عليه السلام فرمود: از تواضع است كه در نشستن بپائين مجلس راضى باشى و بهر كه برخورى سلام كنى و مجادله را ترك كنى، اگر چه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى كه ترا
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 187
بتقوى بستايند.[6]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج3 ؛ ص338
على بن الحسين عليهما السّلام ميفرمود: همانا شناسائى بكمال دين مسلمان (يعنى علامت كمال دينش) ترك كردن سخنى است كه باو مربوط نيست، و كمى مجادله، و خويشتندارى و صبر و حسن خلق.[7]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج3 ؛ ص409
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: از مجادله و ستيزه بپرهيزيد كه دلهاى دوستان و برادران را بيمار كنند و نفاق رويانند (زيرا سلامتى دل بصفا و صميميت است و بيماريش بكينه و اندوه و پريشانى خاطر كه از مجادله و ستيزه برخيزد و دوستان را با يك ديگر دو رو كند).
2-
پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: سه خصلت است كه هر كس خداى عز و جل را با آنها ملاقات
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 410
كند (با اين سه خصلت بميرد) از هر درى كه خواهد داخل بهشت شود: كسى كه خلقش نيكو باشد و در غيبت و حضور مردم از خدا بترسد و مجادله نكند اگر چه حق با او باشد.[8]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج3 ؛ ص410
و باز فرمود: كسى كه خدا را هدف مجادلاتش كند، بتحول بسيار نزديك شود.
شرح-
مرحوم مجلسى، براى اين روايت سه معنى ذكر فرموده كه دو معنى آن قريب بذهن است:
1- در ذات و صفات خدا وارد بحث و گفتگو نشويد و با يك ديگر ستيزه منمائيد، زيرا عقول و افكار بشر از درك آن قاصر است و از اين رو همواره از رأيى برأى ديگر منتقل ميشوند، چنانچه از سخنان حكماء و متكلمين هويداست كه هر كدام مذهب و عقيدهئى دارند، پس بهتر آنست كه بتعليمات قرآن و سنت اكتفا شود، (چنانچه در ص 367 دو مثال از تعليمات قرآن و اخبار را با تعليمات حكما و عرفا تطبيق نموديم) و ممكن است مراد بانتقال، انتقال بكفر و باطل باشد.
2- هنگام مباحثه و مجادله بخدا سوگند ياد نكنيد، زيرا ممكن است، از ترس عذاب و عقاب خدا از آنچه سوگند خوردهايد براى ديگر منتقل شويد و رسوا گرديد.
4-
امام صادق عليه السّلام فرمود: با شخص حليم و سفيه مجادله مكن، زيرا حليم دشمنت دارد و سفيه آزارت رساند.
توضيح
- حليم دو معنى دارد: 1- خردمند و عاقل. 2- خويشتن دارى كه در كارها شتاب نكند و هر دو معنى در اينجا مناسب است و سفيه بيخرد و نادانست.
5-
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: نبود زمانى كه جبرئيل نزد من آيد، جز آنكه غالبا ميگفت:
اى محمد از بغض و دشمنى مردم بپرهيز.
6-
امام صادق عليه السّلام فرمود: جبرئيل به پيغمبر گفت: از گفتگو و ستيزه با مردم بپرهيز.
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 411
7-
امام صادق عليه السّلام فرمود: از برانگيختن شر بپرهيزيد كه موجب گناه و آزار و غرامت شود، و عيب پوشيده را آشكار كند.
8-
و فرمود: از دشمنى با يك ديگر بپرهيزيد، زيرا دشمنى دل را مشغول كند و موجب نفاق شود و كينهها پديد آرد.[9]
گزيده كافى ؛ ج1 ؛ ص45
شنيدم ابو عبد اللَّه صادق (ع) مىگفت: كار خود را به منظور جلب رضاى خدا انجام دهيد نه براى جلب رضاى مردم. آنچه براى مردم باشد به پيشگاه او بالا نمىرود. به خاطر مذهب و اشاعه مكتب با مردم جدل مكنيد كه مجادله دل را مريض مىكند. خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش گفت:
«اين تو نيستى كه هر كس را بخواهى بتوانى به سوى ايمان جلب كنى، بلكه خداوند است كه هر كه را بخواهد به سوى ايمان مىكشاند». و باز به او
گزيده كافى، ج1، ص: 46
گفت: «آيا اين تو هستى كه مىتوانى مردم را وادار كنى تا در شمار مؤمنان قرار گيرند؟». مردم را به حال خود بگذاريد. اين مردم از افرادى مانند خود تعليم گرفتهاند و شما از رسول خدا تعليم گرفتهايد. شنيدم كه پدرم ابو جعفر باقر مىگفت: هر گاه كه خداوند با عزّ و جلال مقرر كند كه يكى از بندگانش وارد مذهب شود، از پرندهاى كه به سوى لانه خود پرواز مىكند شتاب بيشترى خواهد داشت.[10]
تحف العقول / ترجمه جنتى ؛ متن ؛ ص73
پس از بتپرستى چندان كه از مجادله با مردم ممنوع شدهام از هيچ چيز مرا منع نكردهاند.[11]
تحف العقول / ترجمه حسن زاده ؛ ص555
اى پسر نعمان! از مجادله و ستيزه كردن بپرهيز كه كردارت را بر باد دهد و از جرّ و بحث بپرهيز كه هلاكت سازد و زياد به خصومتگرى مپرداز؛ زيرا تو را از خدا دور نمايد. سپس فرمود: به راستى، آنان كه پيش از شما بودند در پى «سكوت آموزى» بودند در حالى كه شما دنبال «سخن آموزى» هستيد! شيوه آنان چنين بود كه هر گاه يكى از ايشان مىخواست «عابد» گردد قبل از آن ده سال به فراگيرى سكوت مىپرداخت، پس اگر خوب از عهده فراگيرى آن برمىآمد و در آن راه استقامت مىورزيد، از عابدان به شمار مىآمد و گر نه مىگفت: من لياقت اين مقام را ندارم[12]
تحف العقول / ترجمه حسن زاده ؛ ص717
اى هشام! آنچه را كه از دانش نمىدانى يادگير و آنچه را كه ياد گرفتهاى به نادان ياد ده، دانشمند را به سبب دانش او، بزرگ دار و مجادله با او را رها كن و نادان را به سبب نادانىاش كوچك شمار ولى او را [از خويش] مران بلكه او را بخود نزديك كن و ياد ده[13]
[1] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[2] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[3] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه كمرهاى - ايران ؛ قم، چاپ: سوم، 1375 ش.
[4] در كتاب تحف العقول عبارت چنين است: هر كس در دينش تردّد داشته باشد اوّلين از او سبقت مىگيرند و آخرين به او مىرسند.
[5] هلالى، سليم بن قيس، أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1416 ق.
[6] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[7] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[8] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[9] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[10] كلينى، محمد بن يعقوب، گزيده كافى - تهران، چاپ: اول، 1363 ش.
[11] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه جنتى - تهران، چاپ: اول، 1382ش.
[12] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه حسن زاده - قم، چاپ: اول، 1382ش.
[13] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه حسن زاده - قم، چاپ: اول، 1382ش.
[1] طرق درمان
براى مبارزه با اين پديدۀ شوم اخلاقى و قطع ريشههاى آن از درون جان آدمى قبل از هر چيز بايد به سراغ انگيزههاى آن رفت، به يقين تا عامل حسد و دنياپرستى و نفاق و حالت آزاردهى و انتقامجويى كه عوامل اصلى پديدۀ شوم نميمه و سخن چينى مىباشد از ميان نرود، اين رذيلۀ اخلاقى از وجود انسان برچيده نمىشود. ممكن است مدتى با اراده و تصميمهاى قوى، محدود يا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد.
فراموش نكنيم كه بسيارى از فضايل اخلاقى يا رذايل اخلاقى در يكديگر تأثير متقابل دارند هركدام مىتواند سبب ديگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و اين در حالات و شرايط مختلف روى مىدهد.
ازسوىديگر دقت در پيامدها و آثار سوء نمّامى و سخن چينى و سعايت و ويرانگرى آن در سطح جامعه و درون خانوادهها و عواقب ناگوارى كه از اين رهگذر دامن همه را مىگيرد، و در بحثهاى گذشته به آن اشاره شد، و همچنين عذابها و مجازاتهاى الهى كه در دنيا و آخرت برآن مترتب است، قطعاً عامل بازدارندۀ ديگرى است.
افراد سخن چين بهويژه كسانى كه به آن عادت كردهاند، بايد آن آثار شوم اجتماعى و كيفرهاى الهى اين عمل را همه روز از نظر بگذرانند، و پىدرپى به خود تلقين كنند كه سرانجام نمّامى و سخن چينى اين است اين!، وگرنه وسوسههاى شيطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت.
برخورد مردم با ايمان با افراد نمّام و سخن چين مىتواند عامل بازدارنده ديگرى باشد. زيرا هنگامى كه به گفتههاى آنها اعتنا نشود، و با بىاعتنائى مواجه گردند، و مردم آنها را طرد كنند، به زودى در مىيابند كه سخنان آنها خريدارى ندارد - و سبب بدبينى و نفرت مردم مىگردد. همين امر ارادۀ آنها را در اين كار زشت تضعيف مىكند.
[1]
اين نكته نيز قابل توجه است؛ كسانى كه سخن چينى ديگران را نزد تو مىكنند دربارۀ تو نزد ديگران نيز سخنچينى خواهند كرد. همان گونه كه در حديثى در روضۀ بحار الانوار از امام صادق عليه السلام نقل شده مىخوانيم: «و من نم اليك سينم عليك؛ كسى كه نزد تو سخن چينى كند، بر ضد تو نيز سخن چينى خواهد كرد».[1]
آخرين سخن در اين زمينه اين است كه غالب مفاسد اخلاقى در صفات رذيله از ضعف ايمان ناشى مىشود هر قدر پايههاى ايمان به روز جزا در دل محكمتر گردد، اين رذايل كمرنگتر و كمرنگتر خواهد شد.
[1]
«يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مىشود سخن چينى است».
خداوند متعال دربارۀ كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مىفرمايد:
هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ[1].
و مىفرمايد: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ[1].
در تفسير اينآيه شريفه گفتهاند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمىشود[1].
و أمير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مىكنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مىاندازند. و براى انسانهاى بىگناه در جستجوى عيبند[1].
امام باقر عليه السّلام فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخنچينان حرام است[1].
سخن چين كيست؟ سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن دربارهاش گفته شده مىرساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مىكند. اعم از اينكه مطلب را به وسيلۀ سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمىكند كه آنچه نقل مىكند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمىكند آنچه را نقل مىكند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابراين حقيقت سخن چينى همان افشاء سرّ و پرده درى است.
[1]
وظيفۀ انسان در مقابل سخن چين
كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مىكند در مقابل او شش وظيفه دارد:
۱ - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مىفرمايد: إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا[1].
۲ - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداىتعالى مىفرمايد: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ[1].
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
۳ - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
۴ - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداىتعالى مىفرمايد:
اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[1].
۵ - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسّس وادار نكند كه خداىتعالى مىفرمايد: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا[1].
۶ - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مىكند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمده و دربارۀ ديگرى بدگوئى كرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مىكنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مىگيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مىكنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم «و دربارۀ آنچه گفتى تحقيق نكنيم» رهايت مىكنيم، عرض كرد: يا امير المؤمنين دست از من بردار[1].
وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً …
حجرات: 12. در اين آيه روشن شده كه غيبت بحكم خوردن گوشت مرده برادر است، تشبيه بمرده ظاهرا از جهت غياب طرف و تشبيه بخوردن گوشتش بنظر ميايد براى آنست كه احترام مغتاب و مورد اطمينان بودنش را از بين مىبرد گوئى گوشت او را خورده و فقط استخوان را از او باقى گذاشته است.
قاموس قرآن، ج6، ص: 185
بموجب اخبار، واقعيّت غيبت همين است و در آخرت نيز بهمان شكل مجسّم خواهد شد در مستدرك كتاب حجّ باب غيبت از قطب راوندى نقل شده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در شب معراج قومى را ديد كه جيفهها ميخورند فرمود:
اى جبرئيل اينها كدام كسانند؟ گفت:
آنانكه گوشتهاى مردم را ميخورند.
در مجمع و جوامع الجامع روايت شده:
ابو بكر و عمر، سلمان را محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرستادند تا طعامى بياورد حضرت بخازنش اسامه حواله كرد، اسامه گفت: چيزى در اختيار من نيست.
سلمان پيش آندو برگشت، گفتند:
اسامه بخل كرده و اگر سلمان را بچاه پر آبى بفرستيم آبش فرو رود. چون ابو بكر و عمر نزد آنحضرت آمدند فرمود: چرا سبزى گوشت را در دهان شما مىبينم؟ گفتند: يا رسول اللّه ما امروز گوشت نخوردهايم! فرمود:
گوشت سلمان و اسامه را ميخورديد پس آيه فوق نازل شد.
نظير اين روايت بدو طريق از درّ منثور در الميزان نقل شده است.[1]
قاموس قرآن ؛ ج5 ؛ ص137
غيبة: بدگوئى در پشت سر ديگرى.
آنچه در غياب شخص بدگوئى ميشود اگر در او باشد آن غيبت است و اگر در وى نباشد بهتان ناميده ميشود و اگر رو برو گفته شود آنرا شتم (فحش) گويند، كلمه غيبت اسم است بمعنى اغتياب و بدگوئى. وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً حجرات: 12. بعضى از شما از بعضى بدگوئى و غيبت نكند آيا يكى از شما خوش دارد گوشت مرده برادرش را بخورد رجوع شود به «لحم».[2]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص963
الهَمَّاز- آنكه عيبجوئى و بدگوئى كسى را كند.[3]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص992
الوَقَّاع- آنكه از مردم غيبت كند، سخن چين[4]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص964
الهُمَزَة- سخنچين و عيبجوى مردم، آنكه ديگرى را غيبت كند.[5]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص937
النَّمِيم- غيبت و سخنچينى.[6]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص936
النَّمْلَة- سخنچينى.[7]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص936
النَّمَم- [نمّ]: سخنچينى[8]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص936
النُّمْلَة- دو بهم زنى، سخنچينى[9]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص936
النَّمِل- سخنچين و دو بهم زن[10]
فرهنگ ابجدى ؛ متن ؛ ص935
نمَ- نَمّاً [نمّ] الحديثَ: سخنچينى كرد و آنرا با فتنهانگيزى آشكار كرد،- الحَديثُ:
سخن آشكار شد،- الشَّىءَ: بوى آن چيز پراكنده شد،،- تِ الريحُ: باد حركت كرد و با خود بوى آورد،- الكَلَامَ: سخن را با دروغ آراست،،- بَيْنَ النّاس: ميان مردم سخنچينى كرد،- عن الشّيءِ: سخنچينى را آشكار و پراكنده كرد.[11]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص203
حضرت صادق (ع) فرمود: غيبت حرام است بر هر مسلمانى، و شخص غيبتكننده در هر حالى باشد گناهكار است. و حقيقت غيبت آنست كه كسى را ياد كنى با يك صفت و عملى كه در نظر تو نامطلوب است، ولى نزد خداوند متعال عيب و اشكالى ندارد، و اهل علم و معرفت هم آن را ناپسند و قبيح نمىشمارند.
و اما ياد كردن كسى به يك عملى كه نزد خداوند متعال ناپسند و بد باشد، و شخص عامل هم نزد اهل معرفت در مورد ملامت و توبيخ قرار گيرد؛ پس آن غيبت نيست، اگر چه آن شخص هم خوش نداشته باشد. و در اين مورد شرط است كه گوينده از آن عمل دور و بر كنار بوده، و نظرى به جز حقيقت و جدا كردن حق از باطل از نظر قول خدا و رسول او نداشته، و هيچ گونه غرض و مقصود ديگرى در قلب او نباشد.[12]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص204
متذكر شدن از حالات و اعمال ديگران بر چهار قسم تصور مىشود:
1- تذكر از حالات و اعمالى كه واقعيت دارد و از نظر شرع بىاشكال است.
2- از آنچه واقعيت دارد و از نظر شرع مقدس ناپسند است.
3- از آنچه واقعيت ندارد و شرعا بىاشكال است.
4- از آنچه واقعيت ندارد و اشكال شرعى دارد.
قسم اول با آن خصوصيات كه مذكور شد مورد غيبت است.
مباش در پى آزار و هر چه خواهى كن* كه در شريعت ما غير از اين گناهى نيست قسم دوم با حفظ شرايط گذشته از مورد غيبت بيرون است.
قسم سوم مورد دروغ است.
قسم چهارم مورد افتراء و تهمت است.
و در ميان اين چهار قسم آنچه از همه آنها كمتر تحقق خارجى پيدا مىكند قسم دوم است، زيرا عارى و خالى بودن گوينده از آن عملى كه متذكر مىشود و در عين حال خالص بودن قلب او از اغراض فاسده و نيات سوء در بيان خود بسيار دشوار است. و چون اين شرايط موجود نباشد؛ تذكر او از جهت اين كه خود او مرتكب اين عمل بوده و بر خلاف كردار خود حرف زده و يا قلب او از اغراض فاسده و سوء نيات خالى نيست؛ باز معصيت خواهد بود.
عيب رندان مكن اى زاهد پاكيزه سرشت* كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش* هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت و در موردى كه (قسم دوم) غيبت جايز بود، شرط مىشود كه گوينده غرض شخصى اهانت و تنزل دادن مقام طرف نداشته باشد، و اگر نه به عنوان ديگر كه سوء قصد و نيت اهانت و ضرر آبروئى باشد، گوينده مؤاخذه خواهد شد، اگر چه طرف در واقع مستحق اين سخن بوده و در حق او واقعيت داشته باشد.
پس در صورتى كه مرتكب غيبت شدى و گفتار غايبانه تو به گوش طرف رسيد، لازم است از او حلاليت بطلبى، و اگر از گفته تو آگاه نشد، براى او طلب مغفرت و آمرزش كن. و غيبت كردن اعمال نيكوى آدمى را محو مىكند چنان كه آتش هيزم را مىخورد. خداوند متعال به حضرت موسى (ع) وحى فرمود: شخص غيبتكننده آخرين كسى است كه داخل بهشت مىشود اگر توبه كند، و اگر توبه نكرد او نخستين كسى خواهد بود كه داخل آتش شود. خداوند متعال مىفرمايد: آيا دوست مىدارد يكى از شما كه گوشت مرده برادر خود را بخورد در صورتى كه آن را شديدا كراهت مىداريد.[14]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص205
غيبت كردن كشف مىكند از وجود، صفتهاى خود بينى و خود نمايى و خودستايى و حسد و بخل و محبت به دنيا، و تا يكى از اين خويهاى درونى جلوه و ظهور نكرده است، آدمى براى بدبينى و بد گويى از ديگران مهيا نخواهد شد.
و داشتن اين صفات حيوانى منافى اخلاص در عمل و توجه به عظمت پروردگار متعال و بندگى و خضوع و خشوع است، و از اين لحاظ طاعت و عبادت با ظهور اين صفات حيوانى و با فقدان اخلاص و توجه و خضوع؛ آن طورى كه بايد و شايد صورت نخواهد گرفت. و ديگر آنكه:
چنان كه شخص مرده هيچ گونه قدرت و اختيار و توجه نداشته، و براى اثبات شخصيت و دفاع از حقوق خود و اعمال نيرو و اظهار مقصود خود توانايى ندارد. همچنين است شخص غائبى كه به ضرر او سخن گفته شده و در مقامى كه دور از توانايى و نفوذ و قدرت او است از او بدگويى شود.
پس غيبت و بدگويى از شخص غائب، مانند حمله كردن به مرده و ضرر زدن به جسم و بدن او است كه كمترين قدرتى براى دفاع از خود نخواهد داشت.[15]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص206
و غيبت جهات و راههاى مختلفى پيدا مىكند مانند ياد كردن و ذكر عيب و نقصى از جهت خلقت و يا اخلاق و يا عقل و يا اعمال و يا معاملات و يا مسلك و مذهب دينى و يا از جهت جهل و يا نقص در طائفه و امثال آن. و منشأ و ريشه غيبت بر ده نوع بود:
1- روى خشم و غيظى كه دارد و مىخواهد با غيبت جوش خود را تسكين بدهد.
2- به خاطر مساعدت و خير خواهى و يا منافرت و بد خواهى به قومى تحريك براى غيبت می شود.
3- براى اينكه كسى را متهم كند شروع به غيبت می كند.
4- چون مىخواهد سخنى را بدون تحقيق و بررسى تصديق كند؛ قهرا لازم مىشود كه براى اثبات آن سخن غيبت كند.
5- چون نسبت به كسى سوء ظن پيدا كرده است: غيبت را تجويز مىكند.
6- چون حسد مىورزد مجبور مىشود به غيبت كردن.
7- براى اينكه استهزاء و مسخره كند غيبت مىكند.
8- تعجب كردن او موجب غيبت مىشود.
9- به خاطر انزجار و ملالتى كه دارد غيبت مىكند.
10- براى زينت دادن كلام و جالب بودن آن غيبت مىكند.
پس اگر مىخواهى كه از غيبت خود دارى كنى، لازمست توجه تو تنها به خداوند متعال بوده، و از ذكر مردم و از توجه به مردم و از فكر و انديشه در باره مردم (كه مبدء ريشههاى دهگانه غيبت است) منصرف باشى، و در اين صورت خداوند متعال عمل غيبت تو را كه از توجه به مردم حاصل مىشد مبدل مىكند به عبرت و پندگرفتن از اوضاع و حالات و اعمال مردم، و بر مىگرداند عقاب و گناه را كه اثر غيبت بود به ثواب و اجر نيكو كه در اثر عبرت حاصل خواهد شد.[16]
مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى ؛ متن ؛ ص207
منشأ اصلى و علت نخستين براى غيبت كردن، توجه به مردم و مراقبه اعمال و حالات آنان است. كسى كه خضوع و خشوع و توجه او نسبت به پروردگار متعال كمتر است، قهرا ارتباط و تماس او با غير خدا بيشتر و عميقتر گشته، و چون قلبش صفاء و روحانيت و نورانيت كامل پيدا نكرده است، در اثر برخوردها و انس و اختلاط، مبتلا به سوء ظن و حسد و تكبر و تعجب و تزين و ساير صفات رذيله شده، و منجر به غيبت و بد گويى خواهد شد. ترك كردن غيبت وقتى براى انسان ميسور است كه: قلب خود را از صفات رذيله و اخلاق سوء حيوانى تزكيه نموده، و از اين راه ريشههاى غيبت را سوزانيده، و از كسى بد گويى نخواهد كرد.[17]
تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) ؛ ج4 ؛ ص95[18]
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عبداللَّه بن سنان، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا نمىخواهيد كه شما را خبر دهم به بَدان يا بدترين شما؟ صحابه عرض كردند: يا رسول اللَّه! بلى، مىخواهيم. فرمود: آنان كه به سخنچينى، بسيار روندگانند در ميان مردمان (يعنى سخن آن را به نزد اين، و سخن اين را به نزد آن مىبرند، تا فتنه و نزاع در ميان ايشان اندازند)، و آنان كه در ميان دوستان جدايى مىاندازند، و از براى بىگناهان، عيب يا عيبها مىجويند»[19]
تحف العقول / ترجمه حسن زاده ؛ ص25
اى على! از غيبت و سخن چينى بر حذر باش؛ زيرا غيبت روزه را مىشكند و سخنچينى سبب عذاب قبر مىشود.[20]
ترجمه من لا يحضره الفقيه ؛ ج6 ؛ ص311
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به اصحاب خود فرمود: آيا شما را از شريرترينتان باز نگويم؟ گفتند: چرا، يا رسول اللَّه. فرمود: آرى آنان كسانى هستند كه راه نمّامى را همى پويند، و دوستان را از هم جدا ميسازند، و از پاكان و پاكيزگان عيبجوئى ميكنند.[21]
پاداش نيكيها و كيفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال ؛ ص726
كسى كه در نزد حاكمى نسبت به برادر دينى خود بدگويى كند، اگر از جانب آن حاكم، گزندى به او نرسد خداوند متعال تمام اعمال آن شخص بدگو را تباه مىسازد، ولى اگر در اثر بدگوئى او آسيبى از جانب حاكم به آن شخص برسد، خداوند او را با هامان (وزير فرعون) در يك طبقه از جهنّم قرار خواهد داد.[22]
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه انصارى ؛ ص285
. ابو الورد از امام باقر (ع) نقل كرده است كه فرمود: هر كس نزد او از برادر مؤمنش بدگويى شود و از او حمايت و دفاع كند، خداوند او را در دنيا و آخرت يارى مىكند. و هر كس نزد او از برادر مؤمنش غيبت شود و با اينكه قدرت بر دفاع از او دارد او را يارى نكند و از او دفاع ننمايد، خداوند او را در دنيا و آخرت پست خواهد ساخت.[23]
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى ؛ ص564
از آن كسى كه از گوشت بدن خويش ميخورد پرسند كه قصّه او چيست و اين بينوا چه كرده كه از عذابش ما با همه بدبختيهائى كه خود داريم در شكنجهايم، گويد: اين فلك زده گوشت مردم را بسبب غيبتى كه از آنها ميكرده خورده، و براى نمّامى و سخن چينى گام برميداشته است.[24]
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى ؛ ص654
هر كس غيبت برادر مسلمان خود را بنمايد روزهاش باطل شود[25] و وضويش بشكند، و چنانچه در آن حال بميرد در حالى مرده است كه حرام خدا را حلال شمرده (1) و هر كس بقصد نمّامى و سخن چينى ميان دو تن گام بردارد، خداوند در قبر بر او مسلّط سازد آتشى را كه او را بسوزاند تا روز قيامت، و چون از قبر بيرون آيد خداوند بر وى مسلّط نمايد اژدهائى را كه پيوسته گوشت بدن او را بگزد تا اينكه آن شخص بدوزخ رود.[26]
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى ؛ ص655
هر كس در مجلسى بد گوئى و غيبتى را كه در باره برادر هم كيشش ميشنود ردّ كند و از او دفاع نمايد، خداوند هزار باب از شرّ و بدى را در دنيا و آخرت از او بگرداند، و چنانچه غيبت را شنيد و ردّ نكرد بلكه او را خوش آمد گناه و كيفر او مانند گناه و كيفر آن كس باشد كه خود غيبت و بدگوئى نموده است[27]
الخصال / ترجمه فهرى ؛ ج1 ؛ ص73
رسول خدا (ص) فرمود: غيبت كردن از زنا كردن سختتر است عرض شد: يا رسول اللَّه براى چه؟ فرمود: آنكه زنا كند اگر توبه نمايد خداوند توبهاش را مىپذيرد ولى آنكه غيبت ميكند اگر توبه كرد تا آن كس كه از او بدگوئى شده از حق خود نگذرد خداوند توبه بدگو را نمىپذيرد.[28]
الخصال / ترجمه فهرى ؛ ج1 ؛ ص239
كسى كه بدون جهت از برادر مؤمن بدگوئى كند شيطان در سرشت او دست داشته است[29]
الخصال / ترجمه فهرى ؛ ج2 ؛ ص755
مبادا بدگوئى مسلمانى بكنيد كه مسلمان از برادر خود بدگوئى نميكند با اينكه خداى عز و جل اين كار را نهى كرده و فرموده است برخى از شما برخى را بدگويى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر خود را در حالى كه مردار است بخورد؟ (حجرات 14).[30]
نهج البلاغة / ترجمه دشتى ؛ ص261
1 پرهيز از شنيدن غيبت
اى مردم! آن كس كه از برادرش، اطمينان و استقامت در دين و درستى راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم در باره او گوش ندهد.
آگاه باشيد! گاهى تير انداز، تير افكند و تيرها به خطا مىرود، سخن نيز چنين است، در باره كسى چيزى مىگويند كه واقعيّت ندارد و گفتار باطل تباه شدنى است، و خدا شنوا و گواه است.
بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.[31]
نهج البلاغة / ترجمه دشتى ؛ ص259
پرهيز دادن از غيبت و بدگويى
به كسانى كه گناه ندارند، و از سلامت دين برخوردارند، رواست كه به گناهكاران ترحّم كنند، و شكر اين نعمت گزارند، كه شكرگزارى آنان را از عيب جويى ديگران باز دارد، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايى كه گرفتار است سرزنش مىكند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشى فرمود؟ چگونه ديگرى را بر گناهى سرزنش مىكند كه همانند آن را مرتكب شده! يا گناه ديگرى انجام داده كه از آن بزرگتر است؟ به خدا سوگند! گر چه خدا را در گناهان بزرگ عصيان نكرده و تنها گناه كوچك مرتكب شده باشد، اما جرأت او بر عيب جويى از مردم، خود گناه بزرگترى است.
اى بنده خدا، در گفتن عيب كسى شتاب مكن، شايد خدايش بخشيده باشد، و بر گناهان كوچك خود ايمن مباش، شايد براى آنها كيفر داده شوى! پس هر كدام از شما كه به عيب كسى آگاه است، به خاطر آنچه كه از عيب خود مىداند بايد از عيب جويى ديگران خود دارى كند،[32]
الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى ؛ متن ؛ ص155
اسحاق بن عمار: از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود: اى كسانى كه به زبان ايمان آورده و هنوز ايمان بدلهاى شما راه پيدا
الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى، متن، ص: 156
نكرده، از عيوب مؤمنين پىجوئى نكنيد، و بدگوئى مسلمانان ننمائيد، كه هر كس از مؤمنين عيبجوئى كند خداوند از عيوب او پىجوئى نمايد، و هر كس كه خدا از عيوبش پىجوئى نمايد او را در اندرون خانهاش رسوا سازد (يعنى هر چند كه كار زشت را پنهان انجام دهد).[33]
الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى ؛ متن ؛ ص205
نعمان گويد: امام باقر (ع) فرمود: هر كس از احوال دوستان جويا شود از احوال وى پى جو شوند، و هر كس كه در حوادث ناگوار روزگار صبر پيشه نسازد در برابر آنها زبون بماند، و اگر از مردم بدگوئى كنى از تو بدگوئى كنند، و اگر از آنان دست بدارى تو را رها نسازند. گفتم: پس چه كنم؟ فرمود: از آبروى خود براى روز فقر و تنگدستى خويش بآنان وام بده.[34]
نزهة النواظر / ترجمه معدن الجواهر ؛ ص130
نمامى يعنى سخن چينى كردن بگفتن يا نوشتن يا صراحت يا اشاره و آن رذل ترين صفات خبيثه است و ثلث عذاب قبر بواسطه اين صفت است بلكه از كلام الهى استفاده كردهاند كه نمّام اولاد حرام است و هر كه حقيقت اين صفت خبيثه را بشناسد ميداند كه سخن چين بدبختترين مردمان و خبيثترين ايشان است
ميان دو كس جنگ چون آتش است
سخن چين بدبخت هيزم كش است
كنند اين و آن خوش دگر باره دل
وى اندر ميان كوربخت و خجل
ميان دو تن آتش افروختن
نه عقلست خود را در آن سوختن
و بدترين انواع سخن چينى سعايت است يعنى نمّامى كردن نزد كسى كه از او بيم ضررى و اذيّت و كشتن باشد مانند سلاطين و حكّام و رؤساء[35]
مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص237
حرف سخن چين را باور نكن، زيرا او فاسق است و شهادتش پذيرفته نيست، خداى متعال فرموده است: «… اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، بررسى كنيد، مبادا از روى نادانى به شما آسيب رساند! …» (1) پس لازم است كه او را نهى كنيد، و نصيحت كنيد، و بدكارى او را بازگو كنيد. خداى متعال فرموده است: «به نيكى امر كن و از بدى بازدار.»[36]
مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص238
نقل شده است كه دانايى از دانايان يكى از برادرانش را ملاقات كرد و از كسى گزارشى به او داد، آن مرد دانا گفت: دير به ديدار من آمدى، وقتى هم آمدى سه جنايت با خود آوردى: برادرم را با من دشمن كردى، و قلب خالى مرا پريشان كردى، و خودت را نيز متهم كردى.[37]
إرشاد القلوب / ترجمه رضايى ؛ ج1 ؛ ص281
يكى ديگر از صفات زشت سخنچينى است سخن چينى گناهش از غيبت بزرگتر و وزر و وبالش بيشتر است زيرا كه نمّام غيبت ميكند و سخن را هم از جايى بجاى ديگر نقل ميكند او را
إرشاد القلوب / ترجمه رضايى، ج1، ص: 282
گمراه مىنمايد در نتيجهى سخنى كه باو رسانده و شخص نمّام سخن را انتشار ميدهد.
خداى تعالى اصلا باب سخنچينى را بسته و منع فرموده كه سخن او را بپذيريد چنانچه ميفرمايد:
إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ[38] اگر فاسقى خبرى آورد تحقيق كنيد و زود باور مكنيد كه از روى نادانى مردمى را برنج اندازيد بعد هم پشيمان شويد درين آيه نمّام فاسق ناميده شده و نيز دستور داده كه حرف او را قبول نكنيم مگر پس از بررسى و تحقيق يا بعد از اقرار به سخن چينى و نيز آن كس را كه حرف سخن چين را بپذيرد جاهل و نادان شمرده.
مردى بحضرت على بن الحسين عليه السّلام عرضكرد كه فلان شخص در بارهى شما چنين و چنان ميگويد حضرت باو فرمود: كه حق برادرى برادرت را بجا نياوردى با اينكه او ترا امين دانست تو در بارهى او خيانت كردى و نيز احترام ما را هم نگاه نداشتى زيرا كه ما از تو سخنى شنيديم كه نياز و احتياجى به شنيدن آن نداشتيم آيا نميدانى كه سخن چينان سگهاى دوزخند ببرادرت بگو مرگ براى همهى ماست و قبر ما را در برگيرد روز قيامت وعدهگاه ماست خدا در آن روز بين ما قضاوت كند[39]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى ؛ ج1 ؛ ص129
اگر توبه مربوط به آبروى ديگران و دشنام و تهمت و سخنچينى و غيره است، لازم است كه صاحب حق را راضى نمايد و به هر شكل ممكن برائت او را در ميان مردم ابراز نمايد و دروغ خود را براى مردم روشن سازد (تا از صاحب حق اعاده حيثيّت به عمل آورده باشد) و اگر توبه مربوط به كشتن و شكستن عضوى از طرف باشد، و يا جراحت و آسيبى به او رسانده باشد، لازم است خود را در معرض صاحب حق قرار دهد تا قصاص كند و يا ديه بگيرد و خلاصه به نحوى از انحا رضايت وى را به جاى آورد.[40]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى ؛ ج1 ؛ ص304
َيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ[41]: واى بر هر عيبجوى مسخرهكنندهاى! فرمودهاند: «همزه» يعنى: كسى كه به مردم طعنه مىزند و «لمزه» يعنى: كسى كه با غيبت گوشت مردم را مىخورد.
سزاوار است كه وقتى انسان مىخواهد عيبت ديگران را ذكر كند، به ياد عيبهاى خود بيفتد و آنها را در وجود خود ريشهكن سازد و از آنها استغفار نمايد. بر شما باد كه هميشه خدا را ياد كنيد، زيرا درمان بيماريهاى روحى و جسمى شما همان است و از بدگويى ديگران حذر كنيد كه سبب بيمارى شما مىگردد.
روزى حضرت عيسى عليه السّلام با حواريون خود از كنار سگى متعفّن[42] مىگذشت، حواريون گفتند: چه بوى بدى مىدهد؟ آن حضرت فرمود: عجب دندانهاى سفيدى دارد، كنايه از اينكه زبانت را (اى شنونده) جز بر خير حركت مده.[43]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى، ج1، ص: 305
حقيقت غيبت چيست؟
حقيقت غيبت آن است كه چيزى را به ديگرى نسبت بدهى كه اگر به گوشش برسد، آن را ناخوش دارد و به آن راضى نباشد، و اين نسبت در همه چيز صادق است، مثلا: راجع به نسبت و خاندان وى، چيزى گفته شود (كه بىاصل و نسب است) و يا بدنش فلان نقص را دارد، و يا مثلا ديوانه و كم عقل است، و يا كارهايش از روى حساب و كتاب نيست يا دينش سست است، يا بد اخلاق و رياكار است و يا لباسش چرك است،[44] (خلاصه تحت هر عنوانى او را تحقير كنى، شرعا حرام است و انسان در مورد آن كيفر مىشود).[45]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى ؛ ج1 ؛ ص305
تعريف و معنى غيبت، و پاداش جلوگيرى از غيبت
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: حد غيبت اين است كه در باره ديگرى چيزى بگويى (كه اگر به گوشش برسد او را ناخوش آيد) و آن صفت در او باشد، و اگر دروغ گفته باشى؛ تهمت محسوب مىگردد و كسى كه در مجلس غيبت حاضر شود و به آن گوش دهد، در آن شريك است و اگر از آن جلوگيرى كند، خداوند او را مىبخشد.[46]
و نيز پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه از ريختن آبروى مسلمانى جلوگيرى نمايد، خداوند در قيامت او را از آتش دوزخ نجات مىدهد.[47] و فرمود: خوشا به حال كسى كه به عيبهاى خود بينديشد، و به عيوب مردم نپردازد.[48]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى ؛ ج1 ؛ ص306
انگيزه غيبت
علت غيبت كردن به سينههاى پر از حسد و خشم نسبت به ديگران باز مىگردد، و اگر اين دو صفت را انسان در خود بكشد، غيبتش نسبت به مردم بسيار كمتر مىگردد.
پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: دوزخ درى دارد كه كسى وارد آن نمىشود، مگر آن كس كه كينه خود را عملى ساخته باشد.
و فرمود: هر كس در حال قدرت، خشم خود را فرو برد، خداوند او را در انتخاب حور العين آزاد مىگذارد و هر چه خواست مىتواند انتخاب نمايد.[49] در كتابهاى آسمانى گذشته چنين آمده بود: اى فرزند آدم در هنگام خشم مرا ياد كن تا من هم در هنگام خشم تو را ياد كنم و تو را با ديگران هلاك نكنم.[50] لازم است انسان خردمند به جاى پرداختن به ديگران، به امور خود و معاش و فرزندان خود بپردازد، در اين صورت از ديگران غيبت نخواهد كرد، و در جايى كه اشتغال انسان به غير از ذكر خدا، خسارت محسوب مىگردد، تكليف غيبت معلوم است، (كه چه زيان بزرگى نصيب او مىگردد).[51]
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى ؛ ج1 ؛ ص307
مذمّت سخنچينى
در مورد سخنچينى بايد گفت: كه گناهش از غيبت بيشتر و بزرگتر است، زيرا سخنچين علاوه بر غيبت، با نقل سخن، ديگران را به آزار برادران خود وامىدارد[52] و سبب ايجاد فتنه و فساد و كينه در جامعه مىگردد، خلاصه اين خصلت ناپسند و پست يكى از بدترين و كثيفترين صفات است. خداوند اين خصلت را نكوهش كرده و سخنچين را فاسق ناميده و ديگران را از قبول سخنهايش بر حذر داشته و فرموده:
إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ[53]: هر گاه فاسقى (سخنچين) خبرى برايتان آورد، (فورى قبول نكنيد)[54]
منهج اليقين (شرح نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان) ؛ ص259
از جمله كبائر- چنانچه از چند حديث ظاهر مىشود-، نَميمه است، و نمّام، كسى است كه شخصى را از ديگرى به سخنان راست يا دروغ برنجاند. و احاديث در مذمّت و عِقاب نميمه، بسيار است[55]
منابع فقه شيعه (ترجمه جامع أحاديث الشيعة) ؛ ج22 ؛ ص497
به تحقيق از بزرگترين افسونگرى، سخنچينى است كه با آن ميان دوستداران جدايى افكنده و ميان دوستان مخلص و صميمى دشمنى ايجاد و به وسيله آن خونها ريخته مىشود و خانهها ويران مىگردد و پردهها برداشته مىشود و سخنچين، بدترين كسى است كه بر زمين گام برمىدارد.[56]
[57]
[1] قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1412ق.
[2] قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1412ق.
[3] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[4] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[5] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[6] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[7] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[8] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[9] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[10] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[11] بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى - تهران، چاپ: دوم، 1375ش.
[12] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[13] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[14] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[15] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[16] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[17] منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام، مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1360ش.
[18] كلينى، محمد بن يعقوب، تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) - قم، چاپ: اول، 1388 ش.
[19] . بنابر اختلاف نسخ كافى.( مترجم)
[20] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه حسن زاده - قم، چاپ: اول، 1382ش.
[21] ابن بابويه، محمد بن على، ترجمه من لا يحضره الفقيه - تهران، چاپ: اول، 1367ش.
[22] ابن بابويه، محمد بن على، پاداش نيكيها و كيفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال - قم، چاپ: اول، 1381ش.
[23] 2 - قم، چاپ: اول، 1382 ش.
[24] ابن بابويه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[25] مراد از بطلان روزه و نقض وضو تباه شدن نتيجه و ثواب آنست نه اينكه غيبت از مفطرات روزه و يا مبطلات وضو باشد بقسمى كه قضاء روزه و تجديد وضو بر او واجب شود.
[26] ابن بابويه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[27] ابن بابويه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفارى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[28] ابن بابويه، محمد بن على، الخصال / ترجمه فهرى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[29] ابن بابويه، محمد بن على، الخصال / ترجمه فهرى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[30] ابن بابويه، محمد بن على، الخصال / ترجمه فهرى - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[31] شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغة / ترجمه دشتى - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1379ش.
[32] شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغة / ترجمه دشتى - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1379ش.
[33] مفيد، محمد بن محمد، الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى - مشهد، چاپ: اول، 1364ش.
[34] مفيد، محمد بن محمد، الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى - مشهد، چاپ: اول، 1364ش.
[35] كراجكى، محمد بن على، نزهة النواظر / ترجمه معدن الجواهر - تهران، چاپ: اول، بى تا.
[36] ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش.
[37] ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش.
[38] حجرات 6.
[39] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه رضايى - تهران، چاپ: سوم، 1377ش.
[40] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه سلگى - قم، چاپ: اول، 1376ش.
[41] الهمزه/ 1
[42] علّامه شعرانى: جائف يعنى: عفن.
[43]
مرّ عيسى عليه السّلام و معه الحواريون بكلب جائف قالوا ما اجيفه؟ فقال هو ما ابيض اسنانه.
يعنى: ما عود لسانه الّا على الخير.
[44] و الغيبة هى ان تذكر اخاك بما يكرهه.
[45] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه سلگى - قم، چاپ: اول، 1376ش.
[46] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه سلگى - قم، چاپ: اول، 1376ش.
[47]
قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم: من ردّ عن عرض اخيه كان حقّا على اللَّه ان يعتقه من النّار.
[48]
قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم: طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس.
[49]
قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم: من كظم غيظه و هو يقدر على امضائه خيّره اللَّه في اىّ حور العين شاء اخذ منهنّ.
[50]
في الحديث: اذكرنى عند غضبك اذكرك عند غضبى فلا امحقك مع من امحقه.
[51] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه سلگى - قم، چاپ: اول، 1376ش.
[52] علّامه شعرانى: من الاعزاء و هو التحريص.
: واداشتن و تحريك كردن به آزار ديگران.
[53] حجرات/ 6
[54] ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب / ترجمه سلگى - قم، چاپ: اول، 1376ش.
[55] گلستانه، سيد علاء الدين محمد، منهج اليقين (شرح نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان) - قم، چاپ: اول، 1429 ق / 1387 ش.
[56] بروجردى، آقا حسين، منابع فقه شيعه (ترجمه جامع أحاديث الشيعة) - تهران، چاپ: اول، 1386 ق.
[57] طرق درمان
براى مبارزه با اين پديدۀ شوم اخلاقى و قطع ريشههاى آن از درون جان آدمى قبل از هر چيز بايد به سراغ انگيزههاى آن رفت، به يقين تا عامل حسد و دنياپرستى و نفاق و حالت آزاردهى و انتقامجويى كه عوامل اصلى پديدۀ شوم نميمه و سخن چينى مىباشد از ميان نرود، اين رذيلۀ اخلاقى از وجود انسان برچيده نمىشود. ممكن است مدتى با اراده و تصميمهاى قوى، محدود يا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد.
فراموش نكنيم كه بسيارى از فضايل اخلاقى يا رذايل اخلاقى در يكديگر تأثير متقابل دارند هركدام مىتواند سبب ديگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و اين در حالات و شرايط مختلف روى مىدهد.
ازسوىديگر دقت در پيامدها و آثار سوء نمّامى و سخن چينى و سعايت و ويرانگرى آن در سطح جامعه و درون خانوادهها و عواقب ناگوارى كه از اين رهگذر دامن همه را مىگيرد، و در بحثهاى گذشته به آن اشاره شد، و همچنين عذابها و مجازاتهاى الهى كه در دنيا و آخرت برآن مترتب است، قطعاً عامل بازدارندۀ ديگرى است.
افراد سخن چين بهويژه كسانى كه به آن عادت كردهاند، بايد آن آثار شوم اجتماعى و كيفرهاى الهى اين عمل را همه روز از نظر بگذرانند، و پىدرپى به خود تلقين كنند كه سرانجام نمّامى و سخن چينى اين است اين!، وگرنه وسوسههاى شيطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت.
برخورد مردم با ايمان با افراد نمّام و سخن چين مىتواند عامل بازدارنده ديگرى باشد. زيرا هنگامى كه به گفتههاى آنها اعتنا نشود، و با بىاعتنائى مواجه گردند، و مردم آنها را طرد كنند، به زودى در مىيابند كه سخنان آنها خريدارى ندارد - و سبب بدبينى و نفرت مردم مىگردد. همين امر ارادۀ آنها را در اين كار زشت تضعيف مىكند.
[57]
اين نكته نيز قابل توجه است؛ كسانى كه سخن چينى ديگران را نزد تو مىكنند دربارۀ تو نزد ديگران نيز سخنچينى خواهند كرد. همان گونه كه در حديثى در روضۀ بحار الانوار از امام صادق عليه السلام نقل شده مىخوانيم: «و من نم اليك سينم عليك؛ كسى كه نزد تو سخن چينى كند، بر ضد تو نيز سخن چينى خواهد كرد».[57]
آخرين سخن در اين زمينه اين است كه غالب مفاسد اخلاقى در صفات رذيله از ضعف ايمان ناشى مىشود هر قدر پايههاى ايمان به روز جزا در دل محكمتر گردد، اين رذايل كمرنگتر و كمرنگتر خواهد شد.
[57]
«يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مىشود سخن چينى است».
خداوند متعال دربارۀ كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مىفرمايد:
هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ[57].
و مىفرمايد: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ[57].
در تفسير اينآيه شريفه گفتهاند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمىشود[57].
و أمير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مىكنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مىاندازند. و براى انسانهاى بىگناه در جستجوى عيبند[57].
امام باقر عليه السّلام فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخنچينان حرام است[57].
سخن چين كيست؟ سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن دربارهاش گفته شده مىرساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مىكند. اعم از اينكه مطلب را به وسيلۀ سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمىكند كه آنچه نقل مىكند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمىكند آنچه را نقل مىكند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابراين حقيقت سخن چينى همان افشاء سرّ و پرده درى است.
[57]
وظيفۀ انسان در مقابل سخن چين
كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مىكند در مقابل او شش وظيفه دارد:
۱ - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مىفرمايد: إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا[57].
۲ - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداىتعالى مىفرمايد: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ[57].
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
۳ - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
۴ - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداىتعالى مىفرمايد:
اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[57].
۵ - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسّس وادار نكند كه خداىتعالى مىفرمايد: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا[57].
۶ - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مىكند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمده و دربارۀ ديگرى بدگوئى كرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مىكنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مىگيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مىكنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم «و دربارۀ آنچه گفتى تحقيق نكنيم» رهايت مىكنيم، عرض كرد: يا امير المؤمنين دست از من بردار[57].
[57]
فضلبن سهل سرخسى، كنيهاش ابوالعباس، وزير ايرانى مأمون خليفۀ عباسى. خاندان او را از بازماندگان خاندانهاى حكومتگر ايرانى پيش از اسلام (اولاد ملوك الفُرس المَجوس) دانستهاند (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج14، ص298؛ ابنطقطقى، ص221). از نسبت او به سرخسى (رجوع کنید به ابنخلكان، ج4، ص41) برمىآيد كه كه زادگاهش شهر سرخس در خراسان بوده است. سال تولد او معلوم نيست. پدر وى، سهلبن زادانفروخ، در دورۀ خلافت مهدى عباسى يا پسرش هارونالرشيد از آيين زردشتى بهاسلام گرويد و تحت حمايت يحيىبن خالد برمكى، وزير هارون، وارد دستگاه ديوانى برمكيان شد (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ابنخلكان، همانجاها؛ براى آگاهى از روايات مختلف در اين خصوص رجوع کنید به جهشيارى، ص229ـ230؛ ابنعمرانى، ص98؛ ابنخلكان، ج2، ص120؛ نيز رجوع کنید به حسنبن سهل*). پسران وى، حسن و فضل، هم زمان با او اسلام آوردند (رجوع کنید به ابنجوزى، ج11، ص240؛ ابناثير، ج6، ص197؛ قس خطيب بغدادى، ج14، ص298ـ299؛ ابنخلكان، همانجا). گفته شده است که حسن و فضل در ابتدا با طالعبينى گذران زندگی مىكردند (ابنعمرانى، همانجا)، اما در پى ورود پدرشان به دربار عباسى، اين دو نيز به خدمت فرزندان يحيى درآمدند(رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج14، ص298؛ قس جهشيارى، ص230). فضل در دستگاه ديوانى برمكيان ارتقا يافت و در شمار ملازمان جعفربن يحيى برمكى قرارگرفت (رجوع کنید به ابنخلكان، همانجا). اين پيشرفت زمانى آغاز شد كه نكتهسنجى و كاردانى فضل نزد يحيى برمكى آشكار شد و يحيى او را به هارون معرفى كرد و از او ستايش نمود و توانايى او موجب توجه هارون به وى گشت. سپس فضلبن سهل با وساطت جعفربن يحيى به خدمت مأمون، كه در آن هنگام وليعهد بود، پيوست. پس از آن، مأمون كارهاى خراسان را بهر عهدۀ فضلبن سهل گذشت (جهشيارى، ص266؛ قس خطيب بغدادى، ج14، ص298ـ299، كه روايت كاملاً متفاوتى را نقل كرده است). به روايتى، در همين روزگار و در سال 190 فضل به دست مأمون اسلام آورد (ابنخلكان، همانجا؛ صفدى، ج24، ص42).
نقش سياسى فضلبن سهل از زمانى آشكار شد كه هارون چندى پس از انتخاب پسرش امين به ولايتعهدى، در 183 پسر ديگرش مأمون را بهعنوان وليعهد دوم برگزيد و حكومت سرزمينهاى شرق خلافت اسلامى، از همدان تا خراسان و سند، را بهطور مستقل به مأمون واگذار كرد (رجوع کنید به يعقوبى، ج2، ص415، 419ـ421؛ طبرى، ج8، ص275؛ ابنعمرانى، ص76).
در سال 192 هارون، با وجود بيمارى، براى فرونشاندن شورش رافعبن ليث، قصد سفر به خراسان را كرد و مأمون، به توصيۀ فضلبن سهل، با اصرار از هارون خواست همراه وى برود، چون به گفتۀ فضل، با حضور زُبَيده مادر امين و داییهاى او از بنىعباس، امكان لغو وليعهدى مأمون در صورت وفات هارون بسيار بود (طبرى، ج8، ص338؛ جهشيارى، ص226). با مرگ هارون در طوس در سال 193 و آشكار شدن اختلاف امراى سپاه در حمايت از امين يا مأمون، فضلبن سهل کوشید تعهدات امراى سپاه را در وفادارى به مأمون به آنان يادآورى نمايد (رجوع کنید به طبرى، ج8، ص372).
در اين هنگام مأمون، براى سركوب شورش رافعبن ليث، در مرو بود (ابناعثم كوفى، ج8، ص397). امين تصميم گرفت براى پسرش، موسى، بيعت بگيرد و مأمون را از ولايتعهدى خلع كند و او را به بغداد فراخواند. از این رو، مأمون برای حفظ ميراثش در امور خراسان سخت نگران بود و سرانجام، به توصيۀ فضلبن سهل و حسنبن سهل، تصميم گرفت در خراسان بماند (رجوع کنید به طبرى، ج8، ص399ـ404؛ جهشيارى، ص289ـ290؛ ابنجوزى، ج10، ص5). امين به تحريك فضلبن ربيع( وزير) و علىبن عيسىبن ماهان( سردار لشكر)، خلافت خود را در بغداد تثبيت نمود و عهدنامۀ ولايتعهدى مأمون را لغو و فرزند خود را وليعهد اعلام كرد و به اين ترتيب، مناسبات امين و مأمون منازعهآميز گرديد (رجوع کنید به يعقوبى، ج2، ص436؛ مقدسى، ج6، ص107ـ108).
فضلبن سهل، به رغم نااميدى مأمون در اين باره و حتى تمايلش به كنارهگيرى از ولايتعهدى، او را به مقاومت تشويق كرد و مسئوليت پيگيرى اين امر را برعهده گرفت (ابنطقطقى، ص213).
بعدها پس از كشتهشدن امين و تثبيت خلافت مأمون در 198، مأمون كه خود را مديون فضلبن سهل مىدانست، به او لقب ذوالرياستين (رياست قلم و شمشير) داد و ديوان و سپاه را به فضل سپرد و وى را در رجب سال 196 حاكم تمام سرزمينهاى شرق، از همدان تا تبت و از درياى خزر تا خليجفارس و درياى هند، ساخت (مقدسى، ج6، ص108ـ109؛ حمزه ذهبى، حوادث و وفيات، ص35ـ36؛ براى روايتى ديگر دربارۀ اين لقب رجوع کنید به بيهقى، ص172). به اين ترتيب، فضل نخستين وزيرى بود كه امارت و وزارت را باهم عهدهدار شد (جهشيارى، ص306). مأمون حتى دستور داد به نام وى سكههايى زدند كه لقب ذوالرياسين بر آنها حك شده بود (مجملالتواريخ و القصص، ص350). اوجاقتدار فضل سال 201 و زمانى بود كه فضل درخواست كنارهگيرى كرد، كه ظاهراً نماشى سياسى براى كسب اختيارات بيشتر بود. مأمون نيز با تجليل فراوان از وى در مقام وزارت، اختيار كامل تدبير امور نظامى و ادارى حكومت خود را به وى تفويض كرد و اموال و مواجب بسيارى به او و برادرش بخشيد. مأمون قاضيان و فقيهان و سرداران را بر اين نامه شاهد گرفت، آن را به تأييد امام رضا عليهالسلام بهعنوان وليعهد رسانيد و دستور داد نسخهاى از آن را در تمام بلاد پخش كنند (رجوع کنید به ابنبابويه، ج2، ص354ـ362). در اين سند شرح خدمات فضل در تثبيت خلافت مأمون، ازجمله غلبه بر امين و نيز سركوب شورش ابوالسرايا* و يوسف بَرْم* و برخى ديگر، ذكر شده و از تدابير نظامى وى براى تسلط تركان خلجى و امراى مناطقى چون طبرستان، ديلم، كابل، جبال، غَرجستان، غور، جبل تبت، ارمينيه و حجاز تقدير گردیده است (همو، ج2، ص358ـ359). در اين زمان، جايگاه و موقعيت ممتاز سهل به گونهاى بود كه به دستور مأمون پرچم و علامتى مخصوص، به شكل نيزهاى دو شاخ، به او اختصاصيافت. پرچم را نُعَيمبن خازم( از سرداران عرب) و علامت را علىبن هشام( از بزرگان و اشراف ايرانى خراسان) حمل مىكردند (جهشيارى، ص305ـ306؛ مقدسى، ج6، ص109). مأمون در تمام امور دينى و سياسى با او مشورت مىكرد(رجوع کنید به جهشيارى، ص278). همچنين گفته شده است فضلبن سهل مأمون را به انتخاب امام رضا عليهالسلام به ولايتعهدى متمايل ساخت. به نظر بزرگان دربار مأمون، اين مطلب با پيشنهاد فضل صورت گرفت. همچنين مخالفان عمدتاً نظامى و عربتبارش، از جمله هَرثَمةبن اَعْيَن و نعيمبن خازم، او را متهم مىكردند كه اين «مجوسىزاده» (فضلبن سهل) بهبهانۀ آلعلى عليهالسلام، قصد دارد خلافت را به سوی سلطنت پادشاهان قديم و كسرایيان ايران سوق دهد(جهشيارى، ص313، 317ـ318؛ قس ابوالفرجاصفهانى، ص454). در عراق نيز چنين شايع شده بود كه فضل كاملاً بر مأمون مسلط گشته و انتخاب امام رضا عليهالسلام به ولايتعهدى نيز ناشى از فكر و نفوذ اوسپست (رجوع کنید به ابنبابويه، ج2، ص330، 342، 370؛ ابنجوزى، ج10، ص73ـ74؛ قس ابنبابويه، ج2، ص342ـ345). با انتخاب امام رضا عليهالسلام به ولايتعهدى، رنگ سياه پرچم و لباس عباسيان به سبز تغيير يافت، كه به زعم عدهاى همان رنگ لباس شاهان ايرانى پيش از اسلام (رجوع کنید به جهشيارى، ص313) و در اثر اقدام فضلبن سهل بود. به دنبال آن، عباسيان در بغداد و دیگر شهرهای عراق شورش كردند و حسن، برادر فضل، كه از سوى وى به حاكمیت عراق برگزيده شده بود، نتوانست اوضاع را سامان دهد و در بغداد، پس از خلع مأمون از خلافت، بهنام ابراهيمبن مهدى عباسى خطبه خوانده شد. فضلبن سهل اوضاع آشفتۀ عراق و ديگر بلاد را از مأمون پنهان کرد، اما امام رضا عليهالسلام مأمون را آگاه ساخت. برخى سران لشكر نيز، كه مأمون آنان را از تعرض فضل امان داد، دربارۀ اقدامات فضل و اوضاع عراق چنين گزارشهايى به مأمون دادند. بعداً فضل آنان را كيفر داد. مأمون به فضلبن سهل بدبين شد. از ندامت فضل از اين وضع و عذرخواهىاش از مأمون هم سخن به ميان آمده است (رجوع کنید به طبرى، ج8، ص564ـ565؛ ابنجوزى، ج10، ص85، 108؛ ذهبى، حوادث و وفيات 201ـ220، ص10؛ قس ثعالبى، 1977، ص97ـ98). اين وضع به تغيير جايگاه فضل نزد مأمون انجامید، بهخصوص كه امام رضا عليهالسلام نيز به مأمون گوشزد كرد که عباسيان در عراق از ولايتعهدى من ناخرسندند (ابنبابويه، ج2، ص326؛ ثعالبى، 1990، ص121). دربارۀ مناسبات امام رضا عليهالسلام و فضلبن سهل گزارشهاى متناقضى وجود دارد. برخى فضل را به تشيع متهم كرده و برخى از دشمنى او با امام سخن گفتهاند (ابوالفرجاصفهانى، ص456؛ ابنبابويه، ج2، ص316، 347ـ349؛ بيهقى، ص170؛ ابنخلكان، ج4، ص41). دربارۀ موافقت يا مخالفت خاندان سهل با ولايتعهدى امام رضا عليهالسلام نيز رواياتی وجود دارد (ابوالفرجاصفهانى، ص454؛ ابنبابويه، ج2، ص330، 332ـ334). با اينهمه، به نظر مىرسد روايات راجع به تيره بودن مناسبات آندو، صحیح¬تر باشد، زيرا از جاسوس گماردن فضل برای امام و سختگيریهايش به ايشان سخن گفته شده و نیز گزارش شده است که مأمون به اصرار از امام خواست نماز عيد فطر را در مرو برگزار كند، اما بعد به توصيۀ فضلبن سهل، كه از محبوبيت بيش از حد امام علیه السلام نگرانشده بود، از ادامۀ اين نماز جلوگيرى كرد (رجوع کنید به ابنبابويه، ج2، ص341، 347ـ348). اما مهمترين موردى كه اين اختلاف را آشكار نمود، گزارشى بود كه امام رضا عليهالسلام، با وجود پنهانكارى فضلبن سهل، از اوضاع نابسامان عراق به مأمون داد. مأمون با آگاهى از این وضع ، در سال 202 تصميم گرفت به عراق برود و به اين ترتيب، بخت فضلبن سهل نيز برگشت. در دوم شعبان همان سال، در مسير ، در شهر سرخس، فضلبن سهل مشغول استحمام بود، که همانطور كه خودش پيشبينى كرده و برادرش نيز به وى هشدار داده بود، بهدست چهارتن با ضربه های شمشیر کشته شد. در منابع، این چهار تن از نزديكان مأمون معرفى شدهاند (رجوع کنید به ابنبابويه، ج2، ص370، 373؛ مجملالتواريخ و القصص، ص352؛ ابنخلكان، ج4، ص44). با اين حال، پارهاى منابع دليلی ناموجه براى قتل فضل ذكر كردهاند. بنا بر اين منابع، فضلبن سهل چندان بر مأمون تسلط يافته بود كه دربارۀ كنيزى كه مىخواست بخرد با او رقابت كرد و مأمون او را كشت (رجوع کنید به مسعودى، ج4، ص299؛ قس ابنخلكان، ج4، ص41). مأمون براى دستگيرى قاتلان فضل جايزهاى تعيين كرد تا خود را از دست داشتن در قتل او مبرّا جلوه دهد. عباسبن هيثم دينورى آنان را دستگير كرد و با آن كه مدعى شدند مأمون به آنان دستور قتل فضل را داده است، كشته شدند (طبرى، ج8، ص565؛ ابنجوزى، همانجا؛ ذهبى، حوادث 201ـ210ه ، ص11). چند تن ديگر نيز به اتهام دست داشتن در قتل فضل، به دستور مأمون كشته شدند (طبرى، همانجا؛ گرديزى، ص296ـ297؛ ابنجوزى، همانجا). درمنابع از دسيسۀ مأمون در قتل فضل سخن گفته شده است (طبرى، همانجا؛ ابنبابويه، ج2، ص581)، اما مأمون خود را از اين ماجرا بهشدت غمگين نشان داد، براى او عزادارى كرد، مرگ وى را به مادرش تسليت گفت (رجوع کنید به ابنعبدربه، ج3، ص262) و سر قاتلان او را براى برادرش، حسن، به عراق فرستاد و او را جانشين فضل ساخت (طبرى، ج8، ص565ـ566). به اين ترتيب، فضلبن سهل كه دولتش همانند دولت برمكيان بود و پرورش يافتۀ مكتب آنان بود، در برآوردن اين آرزو كه نفوذ فرمانش را در شرق و غرب سرزمينهاى اسلامى بگستراند، ناكام ماند (رجوع کنید به ابنطقطقى، ص221ـ222). سن وى را در هنگام مرگ از حدود 42 تا 60 سال ذكر كردهاند (رجوع کنید به طبرى، ج8، ص565؛ خطيب بغدادى، ج14، ص303؛ ابنخلكان، ج4، ص42، 44).
فضلبن سهل از دبيران برجستۀ ايرانى محسوب مىشد كه از ميراث فرهنگ ايرانى مانند كليله و دمنه آگاهى داشت (قفطى، ص140). از كاتبان نثرنويسى بود كه بسیاری ازرسايل او مدون شد. اشعاری هم داشت (ابننديم، ج1، قسمت دوم، ص378، 536). وی به سنّتهاى دهقانان ايرانى توجه مىنمود و در حفظ آنها مىكوشيد (رجوع کنید به جهشيارى، ص231ـ232) و آداب ايرانى را، همچون برمكيان، در دربار مأمون تجديد كرد؛ چنانكه بر تختى مىنشست كه دوازده نفر آن را حمل مىكردند و در كنار مأمون جايگاهى مخصوص داشت (همو، ص316). به زبان عربى مانند فارسى مسلط بود و قرآن را بهخوبى مىخواند (رجوع کنید به جهشيارى، ص230؛ قفطى، ص140). او دبيران ايرانى ازجمله احمدبن ابىخالد، وزير آيندۀ مأمون، را تحت حمايت خود وارد ديوانهاى دستگاه خلافت عباسى كرد (رجوع کنید به جهشيارى، ص318). پارهاى از توقيعات و گفتارها و روشهاى مدبرانۀ او در سياست و امور ديوانى و وزارت، در منابع ثبت شده است (رجوع کنید به ابنعبدربه، ج4، ص303ـ304؛ خطيب بغدادى، ج14، ص300ـ302؛ ثعالبى، 1977، ص58، 120، 147؛ همو، 1990، ص129ـ130، 237، 243؛ ابنخلكان، ج4، ص42ـ43). ابداع نوعى از خط را به وى نسبت دادهاند كه به قلم رياسى معروف بود و انواع و متفرعاتى پيدا نمود (رجوع کنید به ابننديم، ج1، قسمت 1، ص21). فضلبن سهل از حاميان نهضت ترجمه در عصر مأمون بود و با دعوت از مترجمانى چيرهدست به دربار مأمون، موجب ترجمۀ آثار علمى و فلسفى به عربى شد (رجوع کنید به قفطى، ص242). وى از علاقهمندان و برجستهترين افراد در علم هيئت و احكام نجوم بهشمار مىرفت (رجوع کنید به مجملالتواريخ و القصص، ص350؛ ابنعمرانى، ص98؛ ابنطقطقى، ص221) و تبحر او چنان بود كه مأمون در برخى تصميمگيريهاى مهم از آن بهره مىبرد، از جمله در انتخاب طاهر به فرماندهى سپاه خراسان و انتخاب ساعت اعلام ولايتعهدى امام رضا عليهالسلام. گفته اند که فضل مرگ خودش را هم بر همين اساس پیش بینی کرده بود(رجوع کنید به ابنبابويه، ج2، ص332ـ334؛ مجملالتواريخ و القصص، ص349ـ350؛ قفطى، ص222). منجمانى نیز در دستگاه وى مشغول بودند، از جمله يحيىبن ابىمنصور، عمربن فرخان طبرى و يحيىبن هارون (رجوع کنید به ابننديم، ج1، قسمت دوم، ص441؛ ابنخلكان، ج6، ص79).
.على بن ابراهيم، از ياسر خادم و رَيّان بن صلت هر چون امر محمد امين، (برادر مأمون كه به جهت خلع خويش از خلافت به مخلوع ملقّب شده)، به آخر رسيد، و امر خلافت باطله از براى مأمون قرار و استقرار يافت، عريضه اى به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام نوشت و آمدن آن حضرت را به خراسان خواهش نمود. پس حضرت امام رضا عليه السلام به بهانه و عذرى چند بر او بهانه جست و مأمون در اين باب، مكرّر با آن حضرت نامه اى به يكديگر مى نوشتند تا آن كه آن حضرت عليه السلام دانست كه او را مفرّ و چاره اى نيست و از او دست بر نخواهد داشت. پس از مدينه بيرون آمد و امام محمد تقى عليه السلام را هفت سال بود، و مأمون به آن حضرت نوشته بود كه راه كوه (يعنى: همدان و نهاوند) و قم را پيش مگير و راه بصره و اهواز و فارس را پيش گير و از آن راه بيا (چه مى ترسيد كه شيعيان قم و غير آن مانع شوند و حضرت در همان راه كه آن گمراه معيّن نموده بود، سلوك فرمود) تا به مرو رسيد. بعد از آن مأمون بر آن حضرت عرضه كرد كه اين امر و خلافت را به گردن گيرد و خلافت به آن حضرت مفوّض شد. و حضرت امام رضا عليه السلام ابا و امتناع فرمود. مأمون عرض كرد كه: اگر اين امر را قبول نمى كنى، ولايت عهد را قبول كن و ولىّ عهد من باش. حضرت فرمود كه: «ولايت عهد را قبول مى كنم، بنابر شروطى چند كه آنها را از تو خواهش مى كنم». مأمون عرض كرد كه: هر چه خواسته باشى، بخواه و بگو تا به عمل آورم، پس حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: «من داخل مى شوم در ولايت عهد به شرط آن كه امر نكنم و نهى ننمايم و فتوا ندهم و حكم نكنم و كسى را والى و حاكم نگردانم و معزول نسازم و چيزى را تغيير و تبديل ندهم از آنچه بر پا است و مرا از همه اينها معاف دارى». مأمون آن حضرت را به همه اينها اجابت نمود و قبول كرد. على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر مرا حديث كرد كه چون عيد اضحى آمد، مأمون به سوى امام رضا عليه السلام فرستاد و از آن حضرت خواهش كرد كه سوار شود و در عيدگاه حضور به هم رساند و نماز عيد را به جا آورد و خطبه بخواند. حضرت امام رضا عليه السلام به سوى او فرستاد كه: «تو مى دانى آنچه را كه در ميان من و تو اتّفاق افتاد از شرط ها كه در باب دخول من در اين امر واقع شد». مأمون دو مرتبه به سوى آن حضرت فرستاد كه به اين امر اراده اى ندارم، مگر آن كه مى خواهم كه دل هاى مردم آرام گيرد و فضل تو را بشناسند. پس آن حضرت عليه السلام و مأمون مكّرر با يكديگر ردّ و بدل كردند و در اين باب به هم پيغام دادند. چون مأمون اصرار زيادى كرد، حضرت فرمود كه: «يا امير المؤمنين، اگر مرا از اين امر معاف دارى، مرا خوش تر مى آيد و اگر مرا معاف نمى دارى، بيرون مى روم به نماز عيد چنانچه رسول خدا و امير المؤمنين عليهماالسلامبيرون رفتند». مأمون در جواب گفت كه: به هر وضعى كه خواسته باشى بيرون رو، و مأمون امرا و سرداران سپاه خويش و ساير مردم را امر كرد كه سوار شوند و بر درِ خانه حضرت امام رضا عليه السلام روند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، صبح زود به در خانه آن حضرت روند). على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر خادم به من خبر داد كه مردمان از مردان و زنان و كودكان در همه راه ها و بام ها نشستند و انتظار مى كشيدند كه حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آيد و سرداران و همه لشكر بر درِ خانه امام رضا عليه السلام جمع شدند و چون آفتاب بر آمد، آن حضرت عليه السلام برخاست و غسل كرد و عمّامه سفيدى كه از پنبه ساخته بودند، بر سر بست، و يك سرِ آن را بر سينه خويش و يك سر ديگر را در ميانه شانه هاى خود انداخت و جامه را بالا زد، بعد از آن به همه مواليان خويش فرود كه : «بكنيد مانند آنچه من كردم» . و نيز عصايى در دست گرفت و بيرون آمد و ما در پيش روى آن حضرت بوديم و آن حضرت پا برهنه بود و زير جامه خود را تا نصف ساق پا بر زده و جامه هاى چند پوشيده بود كه دامن آنها را بر زده بود، و چون به راه افتاد و ما در پيش روى او رفتيم، سر خويش را به سوى آسمان بلند كرد و چهار مرتبه گفت: اللّه اكبر. پس چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و همه ديوارها آن حضرت را جواب مى گفتند و همه سواران و مردمان بر درِ خانه آماده گشته و اسلحه حرب پوشيده بودند و به بهترين آرايشى خود را آراسته بودند و چون ما به اين صورت و هيئت به سوى ايشان بيرون آمديم و حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آمد، اندكى بر درِ خانه ايستاد و فرمود: «اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، اللّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد للّه على ما أبلانا، يعنى: مكرّر اللّه اكبر مى گويم و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آن كه ما را راه راست نموده، و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آنچه ما را روزى داده از بسته زبان از چهارپايان، و حمد از براى خدا بر آن كه ما را انعام فرموده» . و ما آوازهاى خود را به اين كلمات بر مى داشتيم . ياسر گفت پس مرو به سبب گريه و خروش و ناله و فرياد و فغان به لرزه در آمد، در آن هنگام كه مردم به سوى امام رضا عليه السلام نظر كردند، و آن حضرت را بر اين حالت ديدند، و همه سرداران از اسب هاى خويش افتادند، و موزه هاى خود را انداختند؛ چون حضرت امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، و آن حضرت مى رفت و در هر ده قدم كه بر مى داشت، مى ايستاد و سه مرتبه اللّه اكبر مى گفت. ياسر گفت: چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و زمين و كوه ها آن حضرت عليه السلام را جواب مى گفتند و مرو از صداى گريه يك خروش و غوغا شد. و اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل ذوالرياستين (كه وزير مأمون بود و به جهت مدخليّتش در امارت و وزارت او را ذوالريّاستين مى گفتند) به آن ملعون گفت كه: يا امير المؤمنين، اگر رضا بر اين روش به مصلّى برسد، مردم عاشق او مى شوند و به او ميل تمام به هم مى رسانند و به خلافت او اعتقاد مى كنند، و صلاح اين است كه از او سؤال كنى كه برگردد. پس مأمون به سوى حضرت فرستاد و از او سؤال كرد كه برگردد. حضرت امام رضا عليه السلام موزه خويش را طلبيد، پس آن را پوشيد و سوار شد و برگرديد.