احضار امام رضا (ع) به مرو انگيزه‌هاى يادشده  مأمون را بر آن داشت تا با شتاب و بدون هيچ گونه ترديدى تصميم خود را عملى سازد. از اين رو «رجاء بن ابى ضحاك «1»» يكى از فرماندهان و واليان خود را به مدينه فرستاد تا امام رضا (ع) را از راه بصره، اهواز و فارس به مرو آورد و تأكيد كرد كه آن حضرت را از راه كوفه و قم عبور ندهد. «2» وى به اين اكتفا نكرد، در نامه‌اى كه به امام رضا (ع) نوشت تأكيد كرد؛ راه خود را از كوفه و قم انتخاب مكن، بلكه راه بصره، اهواز و فارس را در پيش گير. «3» علت اين محدوديت اين بود كه مردم كوفه و قم به دوستى اهل‌بيت (ع) معروف بودندو گذر امام رضا (ع) از اين دو شهر بويژه كوفه كه از نظر دستگاه خلافت بسيار حساس و مركز انقلابهاى علويان عليه امويان و عباسيان بود، موجب مى‌شد كه مردم از آن حضرت چنان كه شايسته مقام امامت است استقبال كنند و چه بسا هنگامى كه پيشوايشان را در ميان خويش ببينند مشكل تازه‌اى براى دستگاه به وجود آورند. در صورتى كه راهى را كه مأمون تعيين كرده بود اين خطر را نداشت؛ زيرا مردم بصره گرايش عثمانى داشتند و اين شهر تا حدودى سنگر عباسيان به شمار مى‌رفت. از اين رو، وقتى «زيدالنّار» در آن جا قيام كرد خانه‌هاى آنان را آتش زد.
رجاء بن ابى ضحّاك در رأس هيأتى در سال دويست هجرى براى آوردن امام رضا (ع) رهسپار مدينه شد. «1» امام رضا (ع) كه تاكنون به تمامى دعوتنامه‌هاى مأمون پاسخ رد داده بود «2»، با آمدن پيك مخصوص خليفه و اصرار وى بر حركت امام (ع) به سوى مرو، چاره‌اى جز پذيرش دعوت او نيافت.
امام رضا (ع) پيش از ترك مدينه كنار قبر مطهّر جدّ بزرگوارش رسول خدا (ص) رفت و با آن حضرت وداع كرد. حضرتش روى شدّت علاقه‌اى كه به پيامبر (ص) داشت چندين بار با مرقد شريف وداع نمود، امّا هر بار به كنار قبر بازمى‌گشت، آن را مى‌بوسيد و با صداى بلند گريه مى‌كرد و از مفارقت آن روضه مطهره بى‌تابى مى‌نمود. «3» امام (ع) در اقدامى ديگر دست فرزندش حضرت جواد (ع) را گرفت و او را به مسجد پيامبر (ص) برد و در حالى كه دست فرزندش را روى قبر مطهر رسول خدا (ص) گذارده بود او را به جدّ بزرگوارش سپرد، سپس همه وكلا و نمايندگان و نيز اطرافيان خود را گرد آورد و ضمن معرفى حضرت جواد به عنوان قيّم و جانشين خود به آنان، همگان را به اطاعت و فرمانبرى از او دستور داد و از مخالفت فرمانش برحذر داشت. «4»از مدينه تا مرو منازلى كه حضرت رضا (ع) در طى سفر خود به خراسان پيموده و همچنين حوادثى كه در هر يك از اين منازل رخ داده در كتابها به صورتهاى گوناگون نقل شده است كه در ذيل، مهمترين آنها را يادآور مى‌شويم.
در مكّه‌ از بعضى روايات و منابع تاريخى برمى‌آيد كه چون موسم حج نزديك بود امام (ع) نخست به مكه رفت و پس از انجام مناسك تاريخ زندگانى امام رضا(ع) 166 در ده سرخ ص : 166 حج، حجاز را به عزم خراسان ترك كرد.
«محمد بن ميمون» مى‌گويد:
در مكّه همراه حضرت رضا (ع) بودم؛ پيش از آن كه به طرف خراسان حركت كند، عرض‌كردم:
من عازم مدينه هستم. نامه‌اى براى فرزندتان ابوجعفر بنويسيد تا با خود ببرم.
امام رضا (ع) تبسمى كرد؛ سپس نامه‌اى نوشت. من نامه را به مدينه برده به حضرت جواد (ع) تسليم كردم. «1» در قادسيّه‌ حضرت رضا (ع) از مكه بيرون شده در مسير خود به بصره از طريق باديه وارد قادسيّه شد. «2» «احمد بن محمّد بزنطى» مى‌گويد:
در قادسيّه به استقبال امام رضا (ع) رفتم. پس از آن كه به حضور آن حضرت رسيدم، فرمود:
براى من اتاقى كرايه كن كه دو در داشته باشد؛ درى به حياط باز شود و درى به بيرون، تا رفت و آمد تو را بيشتر پوشيده دارد. «3» از اين بيان امام (ع) استفاده مى‌شود كه آن حضرت كاملًا تحت نظر نيروهاى امنيّتى‌بوده است و دوستان او نمى‌توانستند آزادانه به حضور آن گرامى برسند.
حضرت رضا (ع) در اين منزل نيز به ياد پسرش جواد (ع) افتاد و بر امامت او تأكيد كرد و در پاسخ بزنطى كه از پيشواى پس از او پرسيده بود، فرمود: فرزندم ابوجعفر است. «1» در نِباج‌ موكب حضرت رضا قادسيه را به مقصد بصره ترك كرد و در مسير راه به «نباج» «2» رسيد. ابوحبيب نباجى مى‌گويد:
در خواب رسول خدا (ص) را ديدم كه به نباج تشريف آورد و در مسجدى كه حاجيان هر ساله فرود مى‌آيند وارد شد.
من خدمت آن حضرت رسيده و بر او سلام كردم. طبقى از خرماى مدينه را نزد آن گرامى ديدم. پيامبر (ص) مشتى از آن خرماها را به من داد. آنها را شمردم، هيجده دانه بود. تعبير من از اين خواب اين بود كه هيجده سال ديگر عمر خواهم كرد.
بيست روز از اين جريان گذشت. روزى در مزرعه‌ام مشغول كار بودم كه كسى آمد و گفت:
ابوالحسن، على بن موسى الرضا (ع) وارد نباج شده و در مسجد (همان مسجدى كه حاجيان فرود مى‌آمدند) اجلال نزول كرده است. به سمت مسجد حركت كردم، ديدم مردم گروه گروه به ديدن آن حضرت مى‌روند. من خود را به آن حضرت رسانيده بر او سلام كردم.
ديدم همانجايى نشسته كه رسول خدا نشسته بود و در مقابلش طبقى از خرماى مدينه نهاده شده است.
حضرت مشتى از خرماها را به من داد. آنها را شمردم، هيجده دانه بود.
به امام عرض كردم: بيشتر بدهيد. فرمود: اگر رسول خدا بيشتر داده بود ما هم بيشتر مى‌داديم.
امام آن روز را در نباج ماند سپس از راه بصره، اهواز و كرمان رهسپار خراسان شد. «3»در اهواز امام رضا (ع) و همراهان پس از ترك «نباج» از طرف باديه به سمت بصره حركت كردند و پس از ترك بصره با كشتى وارد خرمشهر شدند و از آن جا رهسپار اهواز شدند.
امام (ع) در اين شهر نيشكر خواست. گفته شد در اين فصل گرما نيشكر يافت نمى‌شود.
اين محصول در زمستان به دست مى‌آيد. فرمود جستجو كنيد پيدا خواهد شد.
ابراهيم بن اسحاق گفت: سوگند به خدا، سرور من چيزى را كه موجود نباشد نمى‌خواهد. گروهى در پى نيشكر رفتند. در اين ميان كارگران اسحاق رسيدند و گفتند: ما مقدارى نيشكر براى بذر در منزل نگهداشته‌ايم؛ سپس براى امام (ع) آوردند. «1» در اهواز علاوه بر اين كرامت، كرامت ديگرى نيز از آن حضرت ظاهر شد. ابوهاشم جعفرى مى‌گويد:
من در جايى به نام آبيدج بودم. هنگامى كه شنيدم امام رضا (ع) وارد اهواز شده است به نزد آن حضرت رفتم و خود را به او معرفى كردم و اين نخستين ديدار من با او بود.
امام رضا (ع) در اين هنگام مريض بود. هوا نيز بسيار گرم بود. حضرت فرمودند: براى من طبيبى بياوريد. من طبيبى به بالين آن حضرت آوردم. امام نام گياهى را براى طبيب برد و خواص آن را برشمرد. طبيب گفت: من در روى زمين جز شما كسى را نديده‌ام كه نسبت به اين گياه شناخت داشته باشد. شما از كجا اين گياه را مى‌شناسيد. علاوه بر اين كه اين گياه در اين زمان و در اين مكان يافت نمى‌شود «2» در قنطره ارْبُقْ‌ امام (ع) پس از خروج از اهواز در كنار پل ارْبُق «3» فرود آمد. در اين منزل، در پاسخ جعفر بن محمد نوفلى- مبنى بر اين كه عده‌اى مى‌پندارند پدرت زنده است- فرمود:
دروغ مى‌گويند، خداوند آنها را لعنت كند. اگر پدرم زنده بود ميراث او (ميان ورثه) تقسيم‌نمى‌شد و زنانش شوهر نمى‌كردند. سوگند به خدا پدرم طعم مرگ را چشيد آن سان كه على بن ابى طالب چشيد. «1» در كوير لوت‌ خط سير امام (ع) از اهواز تا نيشابور به اختلاف نوشته شده است. ظاهراً آن حضرت پس‌از ترك اهواز از مسير رامهرمز، اصطخر، يزد و طبس به سمت نيشابور حركت كرده‌است.
كاروان امام (ع) به هنگام عبور از كوير لوت- كه از پهناورترين و خطرناكترين كويرهاى جهان به شمار مى‌رفت و قصبه‌ها و آباديهاى بسيار كمى داشت و افرادى انگشت شمار راههاى ارتباطى آن رامى‌شناختند- دچار بى‌آبى و تشنگى سختى شدند؛ بگونه‌اى كه نزديك بود همه آنان با چهارپايانشان از فرط تشنگى تلف شوند.
در اين هنگام امام (ع) جهتى را نشان داد و فرمود: چشمه‌اى در آن سوى هست، بدانجا برويد. افراد به آن سمت كه امام فرموده بود رفتند و به آب گوارايى بر خوردند و از مرگ نجات پيدا كردند. وقتى براى بار دوم- به دستور امام (ع)- در طلب آب به آنجا رفتند اثرى از چشمه نديدند. «2» در نيشابور موكب امام رضا (ع) هنگام ورود به نيشابور- كه در آن زمان از شهرهاى آباد و پرجمعيت بود و مركز علم و فرهنگ و پايگاه اهل حديث به شمار مى‌رفت- با استقبال گرم انبوه علاقمندان و دانش دوستان روبه رو شد. ابو زَرْعَه و محمد بن اسلم طوسى دو تن از رجال علم و حافظان حديث در وسط خيابان جلوى موكب امام (ع) را گرفته عرض كردند:
اى بزرگوار، فرزند بزرگواران، اى پيشوا و فرزند پيشوايان، اى سلاله پاك و اى يادگار شجره نبوّت! تو را به حق پدران پاك و دودمان بزرگوارت، چهره مباركت را بر ما بنمايان و از پدرانت براى ما حديثى نقل كن. موكب امام (ع) متوقف گشت، سايبان كنار زده شد و ديدگان حاضران به جمال مبارك و طلعت نورانى فرزند پيامبر (ص) روشن گرديد. انبوه جمعيّت به احترام پيشوايشان روى پاى خود ايستاده بودند. موجى از هيجان و احساسات آنها را فراگرفته بود. گروهى از شوق مى‌گريستند و جمعى فرياد هلهله و شادى سرمى‌دادند. عده‌اى از فرط خوشحالى جامه‌هاى خود را پاره مى‌كردند و برخى به شكرانه اين نعمت در خاك مى‌غلتيدند.
جمعى بر افسار استرش بوسه ادب مى‌زدند و جمعى ديگر گردنهاى خود را برافراشته چشم به هودج حضرت دوخته بودند. وضع تا ظهر بدين منوال بود.
پيشوايان مردم و قاضيان فرياد برآوردند: اى مردم! بشنويد و گوش فرا دهيد و فرزند رسول خدا (ص) رانيازاريد.
امام رضا (ع) پس‌از سكوت جمعيّت آغازبه سخن كرد و حديث معروف «سلسلةالذّهب» را املا فرمود كه بيش از 24 هزار قلم به دست آن را نوشتند. متن حديث چنين است:
از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه گفت: از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم كه گفت: از پدرم محمد بن على شنيدم كه گفت: از پدرم على بن حسين شنيدم كه گفت: از پدرم حسين بن على شنيدم كه گفت: از پدرم على بن ابى طالب شنيدم كه گفت: از برادرم و پسر عمويم رسول خدا شنيدم كه گفت: از جبرئيل شنيدم كه گفت: از ربّ العزّه جلّ جلاله شنيدم كه فرمود: «كَلِمَةُ لاالهَ الَّا اللَّهُ حِصْنى‌ فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنى‌ وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنى‌ امِنَ مِنْ عَذابى‌» كلمه «لا اله الّا اللّه» دژ و قلعه من است. هر كس آن را بگويد وارد سنگر و دژ من شده است و هر كه وارد حصن من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود. «1» درنقل شيخ صدوق، روايت، ذيلى هم دارد و آن اين كه پس از حركت موكب امام (ع)، آن حضرت دوباره دستور توقف داد، سپس سر از كجاوه بيرون كرد و (در حالى كه چشمها همه به چهره ملكوتى‌اش دوخته شده بود) فرمود: «بِشُرُوطِها وَ انَا مِنْ شُرُوطِها» با شروط آن و من از شروط آنم، سپس به حركت خود ادامه داد. «2»در نيشابور كرامات و معجزات زيادى به دست حضرت رضا (ع) آشكار شد كه به لحاظ محدوديت اين سلسله درسها از ذكر آنها صرف نظر كرديم.
در ده سرخ‌ حضرت رضا (ع) پس از خروج از نيشابور به نزديكى «ده سرخ» رسيد. گفته شد: يابن رسول اللّه! وقت زوال فرا رسيده‌ تاريخ زندگانى امام رضا(ع) 171 پاسخ به دو پرسش ص : 170 است، آيا نماز نمى‌گزاريد؟
امام از موكب فرود آمد و فرمود: آبى بياوريد. گفتند: آب، همراه نداريم. امام با دست خود زمين را شكافت و از زمين آب جوشيد و حضرت رضا (ع) و همراهان از آن آب وضو گرفتند و آن آب تا اين زمان (زمان شيخ صدوق) باقى است. «1» در سناباد بنابه نقل عبدالسّلام بن صالح هروى امام رضا (ع) پس از ورود به سناباد به كوهى كه از آن ديگهاى سنگى مى‌تراشيدند- و هم اكنون معروف به كوه سنگى است- تكيه كرد و فرمود: خداوندا، مردم را از اين كوه بهره‌مند ساز و در غذاهايى كه در ظرفهاى سنگى اين كوه مى‌پزند بركت بده. سپس دستور داد از آن كوه براى آن حضرت نيز ظرفهاى سنگى بسازند. «2» ورود به مرو پيشواى هشتم سرانجام پس از طى منازل مختلف، به مرو، مركز خلافت مأمون رسيد و از سوى دستگاه خلافت عباسى بطور با شكوهى مورد استقبال قرار گرفت. «3» امام رضا (ع) در طول اين سفر هر چند تحت نظر و مراقبت شديد رجاء بن ابى ضحّاك و نيروهاى امنيتى او قرار داشت، با اين حال هر جا وارد مى‌شد، مردم به محض اطلاع از ورود آن حضرت گروه گروه به محضرش مشرف شده و ضمن ديدار با آن‌گرامى مشكلات و مسايل دينى خود را از او مى‌پرسيدند و آن حضرت، علاوه بر پاسخگويى به سؤالات آنان، روى مسأله امامت خود تأكيد مى‌ورزيد و با ارائه معجزات و كرامات به تحكيم و تثبيت مبانى اعتقادى امّت در ارتباط با مسأله امامت خويش مى‌پرداخت.
رجاء بن ابى ضحاك در گزارش خود به مأمون به اين حقيقت اعتراف كرد و گفت:
على بن موسى در هيچ شهرى فرود نمى‌آمد مگر آن كه مردم به سويش مى‌شتافتند و مشكلات و مسايل دينى خود را از او مى‌پرسيدند و او به همه آنها پاسخ مى‌داد. «1»خلاصه‌ انگيزه‌هاى ياد شده مأمون را بر آن داشت تا تصميم خود را عملى سازد؛ از اين رو، رجاء بن ابى ضحّاك را براى آوردن امام (ع) به مرو به مدينه فرستاد و به وى توصيه كرد كه آن حضرت را از راه بصره، اهواز و فارس عبور دهد نه كوفه و قم.
امام (ع) به اجبار تن به اين سفر داد و پس از وداع با قبر مطهر پيامبر (ص) و معرفى حضرت جواد (ع) به عنوان جانشين خود در سال دويست هجرى مدينه را به مقصد مرو ترك كرد.
منازلى كه حضرت رضا (ع) در طى سفر خود به خراسان پيموده؛ همچنين حوادثى كه در هر يك از منازل رخ داده در منابع به اختلاف ذكر شده است. خط سير امام (ع) ظاهراً به ترتيب ذيل بوده است:
مكه، قادسيّه، نباج، بصره، اهواز، رامهرمز، اصطخر، يزد، طبس، نيشابور، ده سرخ، سناباد، سرخس و مرو.
امام (ع) در طول اين سفر هر چند تحت نظر و مراقبت شديد نيروهاى امنيتى بود ولى موفق شد با قشرهاى مختلف مردم بويژه شيعيان تماس بگيرد و با سخنان و بيان حديث و نيز ارائه معجزات و كرامات به تحكيم و تثبيت مبانى اعتقادى امت بويژه در مسأله امامت خود همّت گمارد و حقايق را براى مردم آشكار سازد.

   یکشنبه 23 بهمن 1401


فرم در حال بارگذاری ...