« غیبتمراسم روز عيد سعيد فطر »

فضل‌بن سهل سرخسى، كنيه‌اش ابوالعباس، وزير ايرانى مأمون خليفۀ عباسى. خاندان او را از بازماندگان خاندانهاى حكومتگر ايرانى پيش از اسلام (اولاد ملوك الفُرس المَجوس) دانسته‌اند (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج‌14، ص‌298؛ ابن‌طقطقى، ص‌221). از نسبت او به سرخسى (رجوع کنید به ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌41) برمى‌آيد كه كه زادگاهش شهر سرخس در خراسان بوده ‌است. سال تولد او معلوم نيست. پدر وى، سهل‌بن زادانفروخ، در دورۀ خلافت مهدى عباسى يا پسرش هارون‌الرشيد از آيين زردشتى به‌اسلام گرويد و تحت حمايت يحيى‌بن خالد برمكى، وزير هارون، وارد دستگاه ديوانى برمكيان شد (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ابن‌خلكان، همانجاها؛ براى آگاهى از روايات مختلف در اين خصوص‌ رجوع کنید به جهشيارى، ص‌229ـ230؛ ابن‌عمرانى، ص‌98؛ ابن‌خلكان، ج‌2، ص120؛ نيز رجوع کنید به حسن‌بن سهل*). پسران وى، حسن و فضل، هم زمان با او اسلام آوردند (رجوع کنید به ابن‌جوزى، ج‌11، ص240؛ ابن‌اثير، ج‌6، ص‌197؛ قس خطيب بغدادى، ج‌14، ص‌298ـ299؛ ابن‌خلكان، همانجا). گفته‌ شده‌ است که حسن و فضل در ابتدا با طالع‌بينى گذران زندگی مى‌كردند (ابن‌عمرانى، همانجا)، اما در پى ورود پدرشان به دربار عباسى، اين دو نيز به خدمت فرزندان يحيى درآمدند(رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج‌14، ص‌298؛ قس جهشيارى، ص230). فضل در دستگاه ديوانى برمكيان ارتقا يافت و در شمار ملازمان جعفربن يحيى برمكى قرارگرفت (رجوع کنید به ابن‌خلكان، همانجا). اين پيشرفت زمانى آغاز شد كه نكته‌سنجى و كاردانى فضل نزد يحيى برمكى آشكار شد و يحيى او را به هارون معرفى كرد و از او ستايش نمود و توانايى او موجب توجه هارون به وى گشت. سپس فضل‌بن سهل با وساطت جعفربن يحيى به‌ خدمت مأمون، كه در آن هنگام وليعهد بود، پيوست. پس از آن، مأمون كارهاى خراسان را بهر عهدۀ فضل‌بن سهل گذشت (جهشيارى، ص‌266؛ قس خطيب بغدادى، ج‌14، ص‌298ـ299، كه روايت كاملاً متفاوتى را نقل كرده ‌است). به‌ روايتى، در همين روزگار و در سال 190 فضل به‌ دست مأمون اسلام آورد (ابن‌خلكان، همانجا؛ صفدى، ج‌24، ص‌42).

نقش سياسى فضل‌بن سهل از زمانى آشكار شد كه هارون چندى پس از انتخاب پسرش امين به ولايتعهدى، در 183 پسر ديگرش مأمون را به‌عنوان وليعهد دوم برگزيد و حكومت سرزمينهاى شرق خلافت اسلامى، از همدان تا خراسان و سند، را به‌طور مستقل به مأمون واگذار كرد (رجوع کنید به يعقوبى، ج‌2، ص‌415، 419ـ421؛ طبرى، ج‌8، ص‌275؛ ابن‌عمرانى، ص‌76).

در سال 192 هارون، با وجود بيمارى، براى فرونشاندن شورش رافع‌بن ليث، قصد سفر به خراسان را كرد و مأمون، به توصيۀ فضل‌بن سهل، با اصرار از هارون خواست همراه وى برود، چون به گفتۀ فضل، با حضور زُبَيده مادر امين و داییهاى او از بنى‌عباس، امكان لغو وليعهدى مأمون در صورت وفات هارون بسيار بود (طبرى، ج‌8، ص‌338؛ جهشيارى، ص‌226). با مرگ هارون در طوس در سال 193 و آشكار شدن اختلاف امراى سپاه در حمايت از امين يا مأمون، فضل‌بن سهل کوشید تعهدات امراى سپاه را در وفادارى به مأمون به آنان يادآورى نمايد (رجوع کنید به طبرى، ج‌8، ص‌372).

در اين هنگام مأمون، براى سركوب شورش رافع‌بن ليث، در مرو بود (ابن‌اعثم كوفى، ج‌8، ص‌397). امين تصميم گرفت براى پسرش، موسى، بيعت بگيرد و مأمون را از ولايتعهدى خلع كند و او را به بغداد فراخواند. از این رو، مأمون برای حفظ ميراثش در امور خراسان سخت نگران بود و سرانجام، به توصيۀ فضل‌بن سهل و حسن‌بن سهل، تصميم گرفت در خراسان بماند (رجوع کنید به طبرى، ج‌8، ص‌399ـ404؛ جهشيارى، ص‌289ـ290؛ ابن‌جوزى، ج10، ص‌5). امين به تحريك فضل‌بن ربيع( وزير) و على‌بن عيسى‌بن ماهان( سردار لشكر)، خلافت خود را در بغداد تثبيت نمود و عهدنامۀ ولايتعهدى مأمون را لغو و فرزند خود را وليعهد اعلام كرد و به‌ اين ترتيب، مناسبات امين و مأمون منازعه‌آميز گرديد (رجوع کنید به يعقوبى، ج‌2، ص‌436؛ مقدسى، ج‌6، ص‌107ـ108).

فضل‌بن سهل، به‌ رغم نااميدى مأمون در اين باره و حتى تمايلش به كناره‌گيرى از ولايتعهدى، او را به مقاومت تشويق كرد و مسئوليت پيگيرى اين امر را برعهده گرفت (ابن‌طقطقى، ص‌213).

بعدها پس از كشته‌شدن امين و تثبيت خلافت مأمون در 198، مأمون كه خود را مديون فضل‌بن سهل مى‌دانست، به او لقب ذوالرياستين (رياست قلم و شمشير) داد و ديوان و سپاه را به فضل سپرد و وى را در رجب سال 196 حاكم تمام سرزمينهاى شرق، از همدان تا تبت و از درياى خزر تا خليج‌فارس و درياى هند، ساخت (مقدسى، ج‌6، ص‌108ـ109؛ حمزه ذهبى، حوادث و وفيات، ص‌35ـ36؛ براى روايتى ديگر دربارۀ اين لقب رجوع کنید به بيهقى، ص‌172). به ‌اين ترتيب، فضل نخستين وزيرى بود كه امارت و وزارت را باهم عهده‌دار شد (جهشيارى، ص‌306). مأمون حتى دستور داد به نام وى سكه‌هايى زدند كه لقب ذوالرياسين بر آنها حك شده بود (مجمل‌التواريخ و القصص، ص350). اوج‌اقتدار فضل سال 201 و زمانى بود كه فضل درخواست كناره‌گيرى كرد، كه ظاهراً نماشى سياسى براى كسب اختيارات بيشتر بود. مأمون نيز با تجليل فراوان از وى در مقام وزارت، اختيار كامل تدبير امور نظامى و ادارى حكومت خود را به وى تفويض كرد و اموال و مواجب بسيارى به او و برادرش بخشيد. مأمون قاضيان و فقيهان و سرداران را بر اين نامه شاهد گرفت، آن را به تأييد امام رضا عليه‌السلام به‌عنوان وليعهد رسانيد و دستور داد نسخه‌اى از آن را در تمام بلاد پخش كنند (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌354ـ362). در اين سند شرح خدمات فضل در تثبيت خلافت مأمون، ازجمله غلبه بر امين و نيز سركوب شورش ابوالسرايا* و يوسف بَرْم* و برخى ديگر، ذكر شده و از تدابير نظامى وى براى تسلط تركان خلجى و امراى مناطقى چون طبرستان، ديلم، كابل، جبال، غَرجستان، غور، جبل تبت، ارمينيه و حجاز تقدير گردیده ‌است (همو، ج‌2، ص‌358ـ359). در اين زمان، جايگاه و موقعيت ممتاز سهل به‌ گونه‌اى بود كه به‌ دستور مأمون پرچم و علامتى مخصوص‌، به ‌شكل نيزه‌اى دو شاخ، به او اختصاص‌يافت. پرچم را نُعَيم‌بن خازم( از سرداران عرب) و علامت را على‌بن هشام( از بزرگان و اشراف ايرانى خراسان) حمل مى‌كردند (جهشيارى، ص‌305ـ306؛ مقدسى، ج‌6، ص‌109). مأمون در تمام امور دينى و سياسى با او مشورت مى‌كرد(رجوع کنید به جهشيارى، ص‌278). همچنين گفته‌ شده ‌است فضل‌بن سهل مأمون را به انتخاب امام رضا عليه‌السلام به ولايتعهدى متمايل ساخت. به نظر بزرگان دربار مأمون، اين مطلب با پيشنهاد فضل صورت گرفت. همچنين مخالفان عمدتاً نظامى و عرب‌تبارش، از جمله هَرثَمة‌بن اَعْيَن و نعيم‌بن خازم، او را متهم مى‌كردند كه اين «مجوسى‌زاده» (فضل‌بن سهل) به‌بهانۀ آل‌على عليه‌السلام، قصد دارد خلافت را به سوی سلطنت پادشاهان قديم و كسرایيان ايران سوق دهد(جهشيارى، ص‌313، 317ـ318؛ قس ابوالفرج‌اصفهانى، ص‌454). در عراق نيز چنين شايع شده ‌بود كه فضل كاملاً بر مأمون مسلط گشته و انتخاب امام رضا عليه‌السلام به ولايتعهدى نيز ناشى از فكر و نفوذ اوسپست (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج‌2، ص330، 342، 370؛ ابن‌جوزى، ج10، ص‌73ـ74؛ قس ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌342ـ345). با انتخاب امام رضا عليه‌السلام به ولايتعهدى، رنگ سياه پرچم و لباس عباسيان به سبز تغيير يافت، كه به‌ زعم عده‌اى همان رنگ لباس شاهان ايرانى پيش از اسلام (رجوع کنید به جهشيارى، ص‌313) و در اثر اقدام فضل‌بن سهل بود. به دنبال آن، عباسيان در بغداد و دیگر شهرهای عراق شورش كردند و حسن، برادر فضل، كه از سوى وى به‌ حاكمیت عراق برگزيده شده ‌بود، نتوانست اوضاع را سامان دهد و در بغداد، پس از خلع مأمون از خلافت، به‌نام ابراهيم‌بن مهدى عباسى خطبه خوانده‌ شد. فضل‌بن سهل اوضاع آشفتۀ عراق و ديگر بلاد را از مأمون پنهان کرد، اما امام رضا عليه‌السلام مأمون را آگاه ساخت. برخى سران لشكر نيز، كه مأمون آنان را از تعرض فضل امان داد، دربارۀ اقدامات فضل و اوضاع عراق چنين گزارشهايى به مأمون دادند. بعداً فضل آنان را كيفر داد. مأمون به فضل‌بن سهل بدبين شد. از ندامت فضل از اين وضع و عذرخواهى‌اش از مأمون هم‌ سخن به‌ ميان آمده‌ است (رجوع کنید به طبرى، ج‌8، ص‌564ـ565؛ ابن‌جوزى، ج10، ص‌85، 108؛ ذهبى، حوادث و وفيات 201ـ220، ص10؛ قس ثعالبى، 1977، ص‌97ـ98). اين وضع به تغيير جايگاه فضل نزد مأمون انجامید، به‌خصوص‌ كه امام رضا عليه‌السلام نيز به مأمون گوشزد كرد که عباسيان در عراق از ولايتعهدى من ناخرسندند (ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌326؛ ثعالبى، 1990، ص‌121). دربارۀ مناسبات امام رضا عليه‌السلام و فضل‌بن سهل گزارشهاى متناقضى وجود دارد. برخى فضل را به تشيع متهم كرده و برخى از دشمنى او با امام سخن گفته‌اند (ابوالفرج‌اصفهانى، ص‌456؛ ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌316، 347ـ349؛ بيهقى، ص170؛ ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌41). دربارۀ موافقت يا مخالفت خاندان سهل با ولايتعهدى امام رضا عليه‌السلام نيز رواياتی وجود دارد (ابوالفرج‌اصفهانى، ص‌454؛ ابن‌بابويه، ج‌2، ص330، 332ـ334). با اين‌همه، به ‌نظر مى‌رسد روايات راجع به تيره بودن مناسبات آن‌دو، صحیح¬تر باشد، زيرا از جاسوس گماردن فضل برای امام و سخت‌گيریهايش به ايشان سخن گفته شده و نیز گزارش شده است که مأمون به اصرار از امام خواست نماز عيد فطر را در مرو برگزار كند، اما بعد به توصيۀ فضل‌بن سهل، كه از محبوبيت بيش از حد امام علیه السلام نگران‌شده بود، از ادامۀ اين نماز جلوگيرى كرد (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌341، 347ـ348). اما مهم‌ترين موردى كه اين اختلاف را آشكار نمود، گزارشى بود كه امام رضا عليه‌السلام، با وجود پنهان‌كارى فضل‌بن سهل، از اوضاع نابسامان عراق به مأمون داد. مأمون با آگاهى از این وضع ، در سال 202 تصميم گرفت به عراق برود و به ‌اين ترتيب، بخت فضل‌بن سهل نيز برگشت. در دوم شعبان همان سال، در مسير ، در شهر سرخس، فضل‌بن سهل مشغول استحمام بود، که همانطور كه خودش پيش‌بينى كرده و برادرش نيز به وى هشدار داده‌ بود، به‌دست چهارتن با ضربه های شمشیر کشته شد. در منابع، این چهار تن از نزديكان مأمون معرفى شده‌اند (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج‌2، ص370، 373؛ مجمل‌التواريخ و القصص، ص‌352؛ ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌44). با اين حال، پاره‌اى منابع دليلی ناموجه براى قتل فضل ذكر كرده‌اند. بنا بر اين منابع، فضل‌بن سهل چندان بر مأمون تسلط يافته ‌بود كه دربارۀ كنيزى كه مى‌خواست بخرد با او رقابت كرد و مأمون او را كشت (رجوع کنید به مسعودى، ج‌4، ص‌299؛ قس ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌41). مأمون براى دستگيرى قاتلان فضل جايزه‌اى تعيين كرد تا خود را از دست داشتن در قتل او مبرّا جلوه دهد. عباس‌بن هيثم دينورى آنان را دستگير كرد و با آن ‌كه مدعى شدند مأمون به آنان دستور قتل فضل را داده‌ است، كشته شدند (طبرى، ج‌8، ص‌565؛ ابن‌جوزى، همانجا؛ ذهبى، حوادث 201ـ210ه ، ص‌11). چند تن ديگر نيز به‌ اتهام دست داشتن در قتل فضل، به ‌دستور مأمون كشته شدند (طبرى، همانجا؛ گرديزى، ص‌296ـ297؛ ابن‌جوزى، همانجا). درمنابع از دسيسۀ مأمون در قتل فضل سخن گفته شده است (طبرى، همانجا؛ ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌581)، اما مأمون خود را از اين ماجرا به‌شدت غمگين نشان داد، براى او عزادارى كرد، مرگ وى را به مادرش تسليت گفت (رجوع کنید به ابن‌عبدربه، ج‌3، ص‌262) و سر قاتلان او را براى برادرش، حسن‌، به عراق فرستاد و او را جانشين فضل ساخت (طبرى، ج‌8، ص‌565ـ566). به‌ اين ترتيب، فضل‌بن سهل كه دولتش همانند دولت برمكيان بود و پرورش‌ يافتۀ مكتب آنان بود، در برآوردن اين آرزو كه نفوذ فرمانش را در شرق و غرب سرزمينهاى اسلامى بگستراند، ناكام ماند (رجوع کنید به ابن‌طقطقى، ص‌221ـ222). سن وى را در هنگام مرگ از حدود 42 تا 60 سال ذكر كرده‌اند (رجوع کنید به طبرى، ج‌8، ص‌565؛ خطيب بغدادى، ج‌14، ص‌303؛ ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌42، 44).

فضل‌بن سهل از دبيران برجستۀ ايرانى محسوب مى‌شد كه از ميراث فرهنگ ايرانى مانند كليله و دمنه آگاهى داشت (قفطى، ص140). از كاتبان نثرنويسى بود كه بسیاری ازرسايل او مدون شد. اشعاری هم داشت (ابن‌نديم، ج1، قسمت دوم، ص‌378، 536). وی به سنّتهاى دهقانان ايرانى توجه مى‌نمود و در حفظ آنها مى‌كوشيد (رجوع کنید به جهشيارى، ص‌231ـ232) و آداب ايرانى را، همچون برمكيان، در دربار مأمون تجديد كرد؛ چنانكه بر تختى مى‌نشست كه دوازده نفر آن را حمل مى‌كردند و در كنار مأمون جايگاهى مخصوص ‌داشت (همو، ص‌316). به زبان عربى مانند فارسى مسلط بود و قرآن را به‌خوبى مى‌خواند (رجوع کنید به جهشيارى، ص230؛ قفطى، ص140). او دبيران ايرانى ازجمله احمدبن ‌ابى‌خالد، وزير آيندۀ مأمون، را تحت حمايت خود وارد ديوانهاى دستگاه خلافت عباسى كرد (رجوع کنید به جهشيارى، ص‌318). پاره‌اى از توقيعات و گفتارها و روشهاى مدبرانۀ او در سياست و امور ديوانى و وزارت، در منابع ثبت شده است (رجوع کنید به ابن‌عبدربه، ج‌4، ص‌303ـ304؛ خطيب بغدادى، ج‌14، ص300ـ302؛ ثعالبى، 1977، ص‌58، 120، 147؛ همو، 1990، ص‌129ـ130، 237، 243؛ ابن‌خلكان، ج‌4، ص‌42ـ43). ابداع نوعى از خط را به وى نسبت داده‌اند كه به قلم رياسى معروف بود و انواع و متفرعاتى پيدا نمود (رجوع کنید به ابن‌نديم، ج1، قسمت 1، ص‌21). فضل‌بن سهل از حاميان نهضت ترجمه در عصر مأمون بود و با دعوت از مترجمانى چيره‌دست به دربار مأمون، موجب ترجمۀ آثار علمى و فلسفى به عربى شد (رجوع کنید به قفطى، ص‌242). وى از علاقه‌مندان و برجسته‌ترين افراد در علم هيئت و احكام نجوم به‌شمار مى‌رفت (رجوع کنید به مجمل‌التواريخ و القصص، ص350؛ ابن‌عمرانى، ص‌98؛ ابن‌طقطقى، ص‌221) و تبحر او چنان بود كه مأمون در برخى تصميم‌گيريهاى مهم از آن بهره مى‌برد، از‌ جمله در انتخاب طاهر به فرماندهى سپاه خراسان و انتخاب ساعت اعلام ولايتعهدى امام رضا عليه‌السلام. گفته اند که فضل مرگ خودش را هم بر همين اساس پیش بینی کرده بود(رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج‌2، ص‌332ـ334؛ مجمل‌التواريخ و القصص، ص‌349ـ350؛ قفطى، ص‌222). منجمانى نیز در دستگاه وى مشغول بودند، از جمله يحيى‌بن ابى‌منصور، عمربن فرخان طبرى و يحيى‌بن هارون (رجوع کنید به ابن‌نديم، ج1، قسمت دوم، ص‌441؛ ابن‌خلكان، ج‌6، ص‌79).

.على بن ابراهيم، از ياسر خادم و رَيّان بن صلت هر چون امر محمد امين، (برادر مأمون كه به جهت خلع خويش از خلافت به مخلوع ملقّب شده)، به آخر رسيد، و امر خلافت باطله از براى مأمون قرار و استقرار يافت، عريضه اى به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام نوشت و آمدن آن حضرت را به خراسان خواهش نمود. پس حضرت امام رضا عليه السلام به بهانه و عذرى چند بر او بهانه جست و مأمون در اين باب، مكرّر با آن حضرت نامه اى به يكديگر مى نوشتند تا آن كه آن حضرت عليه السلام دانست كه او را مفرّ و چاره اى نيست و از او دست بر نخواهد داشت. پس از مدينه بيرون آمد و امام محمد تقى عليه السلام را هفت سال بود، و مأمون به آن حضرت نوشته بود كه راه كوه (يعنى: همدان و نهاوند) و قم را پيش مگير و راه بصره و اهواز و فارس را پيش گير و از آن راه بيا (چه مى ترسيد كه شيعيان قم و غير آن مانع شوند و حضرت در همان راه كه آن گمراه معيّن نموده بود، سلوك فرمود) تا به مرو رسيد. بعد از آن مأمون بر آن حضرت عرضه كرد كه اين امر و خلافت را به گردن گيرد و خلافت به آن حضرت مفوّض شد. و حضرت امام رضا عليه السلام ابا و امتناع فرمود. مأمون عرض كرد كه: اگر اين امر را قبول نمى كنى، ولايت عهد را قبول كن و ولىّ عهد من باش. حضرت فرمود كه: «ولايت عهد را قبول مى كنم، بنابر شروطى چند كه آنها را از تو خواهش مى كنم». مأمون عرض كرد كه: هر چه خواسته باشى، بخواه و بگو تا به عمل آورم، پس حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: «من داخل مى شوم در ولايت عهد به شرط آن كه امر نكنم و نهى ننمايم و فتوا ندهم و حكم نكنم و كسى را والى و حاكم نگردانم و معزول نسازم و چيزى را تغيير و تبديل ندهم از آنچه بر پا است و مرا از همه اينها معاف دارى». مأمون آن حضرت را به همه اينها اجابت نمود و قبول كرد. على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر مرا حديث كرد كه چون عيد اضحى آمد، مأمون به سوى امام رضا عليه السلام فرستاد و از آن حضرت خواهش كرد كه سوار شود و در عيدگاه حضور به هم رساند و نماز عيد را به جا آورد و خطبه بخواند. حضرت امام رضا عليه السلام به سوى او فرستاد كه: «تو مى دانى آنچه را كه در ميان من و تو اتّفاق افتاد از شرط ها كه در باب دخول من در اين امر واقع شد». مأمون دو مرتبه به سوى آن حضرت فرستاد كه به اين امر اراده اى ندارم، مگر آن كه مى خواهم كه دل هاى مردم آرام گيرد و فضل تو را بشناسند. پس آن حضرت عليه السلام و مأمون مكّرر با يكديگر ردّ و بدل كردند و در اين باب به هم پيغام دادند. چون مأمون اصرار زيادى كرد، حضرت فرمود كه: «يا امير المؤمنين، اگر مرا از اين امر معاف دارى، مرا خوش تر مى آيد و اگر مرا معاف نمى دارى، بيرون مى روم به نماز عيد چنانچه رسول خدا و امير المؤمنين عليهماالسلامبيرون رفتند». مأمون در جواب گفت كه: به هر وضعى كه خواسته باشى بيرون رو، و مأمون امرا و سرداران سپاه خويش و ساير مردم را امر كرد كه سوار شوند و بر درِ خانه حضرت امام رضا عليه السلام روند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، صبح زود به در خانه آن حضرت روند). على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر خادم به من خبر داد كه مردمان از مردان و زنان و كودكان در همه راه ها و بام ها نشستند و انتظار مى كشيدند كه حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آيد و سرداران و همه لشكر بر درِ خانه امام رضا عليه السلام جمع شدند و چون آفتاب بر آمد، آن حضرت عليه السلام برخاست و غسل كرد و عمّامه سفيدى كه از پنبه ساخته بودند، بر سر بست، و يك سرِ آن را بر سينه خويش و يك سر ديگر را در ميانه شانه هاى خود انداخت و جامه را بالا زد، بعد از آن به همه مواليان خويش فرود كه : «بكنيد مانند آنچه من كردم» . و نيز عصايى در دست گرفت و بيرون آمد و ما در پيش روى آن حضرت بوديم و آن حضرت پا برهنه بود و زير جامه خود را تا نصف ساق پا بر زده و جامه هاى چند پوشيده بود كه دامن آنها را بر زده بود، و چون به راه افتاد و ما در پيش روى او رفتيم، سر خويش را به سوى آسمان بلند كرد و چهار مرتبه گفت: اللّه اكبر. پس چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و همه ديوارها آن حضرت را جواب مى گفتند و همه سواران و مردمان بر درِ خانه آماده گشته و اسلحه حرب پوشيده بودند و به بهترين آرايشى خود را آراسته بودند و چون ما به اين صورت و هيئت به سوى ايشان بيرون آمديم و حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آمد، اندكى بر درِ خانه ايستاد و فرمود: «اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، اللّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد للّه على ما أبلانا، يعنى: مكرّر اللّه اكبر مى گويم و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آن كه ما را راه راست نموده، و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آنچه ما را روزى داده از بسته زبان از چهارپايان، و حمد از براى خدا بر آن كه ما را انعام فرموده» . و ما آوازهاى خود را به اين كلمات بر مى داشتيم . ياسر گفت پس مرو به سبب گريه و خروش و ناله و فرياد و فغان به لرزه در آمد، در آن هنگام كه مردم به سوى امام رضا عليه السلام نظر كردند، و آن حضرت را بر اين حالت ديدند، و همه سرداران از اسب هاى خويش افتادند، و موزه هاى خود را انداختند؛ چون حضرت امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، و آن حضرت مى رفت و در هر ده قدم كه بر مى داشت، مى ايستاد و سه مرتبه اللّه اكبر مى گفت. ياسر گفت: چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و زمين و كوه ها آن حضرت عليه السلام را جواب مى گفتند و مرو از صداى گريه يك خروش و غوغا شد. و اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل ذوالرياستين (كه وزير مأمون بود و به جهت مدخليّتش در امارت و وزارت او را ذوالريّاستين مى گفتند) به آن ملعون گفت كه: يا امير المؤمنين، اگر رضا بر اين روش به مصلّى برسد، مردم عاشق او مى شوند و به او ميل تمام به هم مى رسانند و به خلافت او اعتقاد مى كنند، و صلاح اين است كه از او سؤال كنى كه برگردد. پس مأمون به سوى حضرت فرستاد و از او سؤال كرد كه برگردد. حضرت امام رضا عليه السلام موزه خويش را طلبيد، پس آن را پوشيد و سوار شد و برگرديد.

   یکشنبه 23 بهمن 1401


فرم در حال بارگذاری ...