در عصر دیجیتال امروز، شبکه های اجتماعی به بخشی جدایی ناپذیر از زتاثیر دشنام، دشنام، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعیندگی روزمره ما تبدیل شده اند. آنها بسترهایی را برای ارتباطات، شبکه سازی و ابراز وجود فراهم می کنند. با این حال، با استفاده گسترده از رسانه های اجتماعی، افزایش تاسف بار رفتارهای منفی از جمله فحاشی، فحش دادن، توهین و تحقیر دیگران مشاهده شده است. در این مقاله به بررسی تأثیر چنین رفتاری در شبکه‌های اجتماعی می‌پردازیم و پیامدهایی را که می‌تواند بر افراد و جامعه آنلاین داشته باشد، مورد بحث قرار می‌دهیم.

قدرت کلمات در دنیای دیجیتال
واژه‌ها همیشه وزن قابل توجهی داشته‌اند، اما در دنیای دیجیتال، تاثیر آن‌ها را می‌توان بزرگ‌تر کرد. پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی حس گمنامی و فاصله را برای افراد آسان‌تر می‌کنند تا بدون مواجهه فوری با عواقب آن درگیر رفتارهای مضر باشند. فحش دادن، ناسزا گفتن، توهین و تحقیر دیگران ممکن است برای برخی بی ضرر به نظر برسد، اما می تواند اثرات پایداری بر هدف داشته باشد و به یک محیط آنلاین سمی کمک کند.

تأثیرات منفی بر افراد
هنگامی که افراد در شبکه های اجتماعی مورد فحش، فحش، توهین و تحقیر قرار می گیرند، می تواند تأثیرات مخربی بر سلامت روحی و روانی آنها داشته باشد. چنین رفتاری می تواند منجر به احساس شرم، عزت نفس پایین، اضطراب و افسردگی شود. قربانیان همچنین ممکن است انزوای اجتماعی را تجربه کنند، زیرا نظرات منفی می تواند آنها را از شرکت در بحث های آنلاین یا به اشتراک گذاشتن افکار و نظرات خود به طور آشکار منصرف کند.

علاوه بر این، قرار گرفتن در معرض منفی دائمی می‌تواند یک محیط آنلاین خصمانه و ناخوشایند ایجاد کند و افراد را از درگیر شدن در تعاملات آنلاین سالم و سازنده باز دارد. این نه تنها بر افراد مورد نظر تأثیر می گذارد، بلکه کیفیت کلی گفتمان را در پلتفرم های رسانه های اجتماعی کاهش می دهد.

تأثیر بر جوامع آنلاین
وجود فحش، دشنام، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی می تواند اعتماد و متانت را در جوامع آنلاین از بین ببرد. هنگامی که افراد شاهد چنین رفتاری باشند، ممکن است منجر به از دست دادن ایمان به توانایی پلتفرم برای حفظ یک محیط امن و محترمانه شود. این می تواند منجر به کاهش تعامل کاربر شود، زیرا افراد ممکن است تصمیم بگیرند که از بحث خارج شوند یا حتی پلتفرم را به طور کلی ترک کنند.

علاوه بر این، گسترش منفی‌گرایی می‌تواند یک اثر موجی ایجاد کند، جایی که یک نظر مضر می‌تواند واکنش زنجیره‌ای از رفتار منفی بیشتر را ایجاد کند. این امر چرخه ای از سمیت را تداوم می بخشد و مانع گفتگوهای معنادار و سازنده می شود.

پرداختن به موضوع
برای مبارزه با شیوع فحش، فحش، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی، لازم است هم افراد و هم مدیران پلتفرم اقدام کنند.

از دیدگاه فردی، تمرین همدلی و احترام در هنگام تعامل آنلاین با دیگران بسیار مهم است. به خاطر داشته باشید که در پشت هر پروفایل یک شخص واقعی وجود دارد، می تواند به تقویت ذهنیت دلسوزانه و درک کننده کمک کند. انتخاب پاسخ دادن به منفی بافی با مهربانی و گفتگوی سازنده می تواند به کاهش تنش ها و ترویج یک محیط آنلاین سالم تر کمک کند.

مدیران پلتفرم همچنین مسئولیت ایجاد و اجرای دستورالعمل‌های جامعه را دارند که صراحتاً رفتار توهین‌آمیز را ممنوع می‌کند. آن‌ها باید سیستم‌های گزارش‌دهی را پیاده‌سازی کنند که به کاربران اجازه دهد محتوای توهین‌آمیز را پرچم‌گذاری کنند و اقدامات سریعی را علیه متخلفان انجام دهند. علاوه بر این، تقویت حس اجتماعی از طریق تقویت مثبت، تشویق گفتمان محترمانه و فراهم کردن منابع برای حل تعارض می تواند به فضای آنلاین خوشایندتر کمک کند.

نتیجه گیری
تأثیر فحش، ناسزا، توهین و تحقیر در شبکه های اجتماعی قابل توجه و گسترده است. این امر بر رفاه ذهنی و عاطفی افراد تأثیر می گذارد، کیفیت جوامع آنلاین را تضعیف می کند و مانع تعامل معنادار می شود. با ترویج همدلی، احترام و مسئولیت‌پذیری، می‌توانیم در جهت ایجاد یک محیط دیجیتالی امن‌تر و مثبت‌تر کار کنیم که در آن افراد بتوانند آزادانه بدون ترس از سوء استفاده یا تحقیر، خود را ابراز کنند. بیایید تلاش کنیم تا از قدرت کلمات برای ارتقاء، الهام بخشیدن و تقویت ارتباطات سالم در دنیای آنلاین استفاده کنیم.


موضوعات: فرهنگ
   چهارشنبه 20 دی 1402نظر دهید »

مسأله ي نماز عيد فطر يكي از رخداد هاي مهم زندگي امام علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، پس از مسأله ي ولايتعهدي است. اهميت اين موضوع تا آنجا است كه مأمون به صورت آشكار در برابر آن عكس العمل نشان داد و رازي را كه همواره در مخفي نگه داشتن آن مي كوشيد نا خواسته افشا كرد. در تاريخ آمده است كه: هنگامي كه عيد سعيد فطر فرا رسيد، مأمون به دليل بيماري يا دلايل ديگري به علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، پيغام داد تا نماز عيد را بر پا كند. امام به فرستاده ي مأمون گفت به مأمون بگو شما شرايطي را كه ميان خودمان قرار كرده ايم مي دانيد؛ پس مرا از اقامه ي نماز معذور داريد. [سرانجام] در نتيجه ي پافشاري هاي خليفه، امام اين پيشنهاد را پذيرفت ولي باز هم با قيد و شرط. شرط امام اين بود كه نماز را با شيوه ي رسول الله، صلي الله عليه و آله، و امير المومنين علي، عليه السلام، بجا آورد. مأمون شرط را پذيرفت و گفت هر طور مايل هستند بيرون آيند. تا اين كه سرانجام روز عيد فرا رسيد. مردم از ابتداي صبح هنوز آفتاب طلوع نكرده در كنار خانه ي امام دسته دسته مي آمدند و تجمع مي كردند. دستگاه خلافت تشريفات كاخ همه تلاش خود را صرف مي كردند تا اين مراسم از نظر ظاهري بسيار پرشكوه و سلطنتي جلوه كند. امام از منزل بيرون آمد و همه ي چشمهايي كه به خانه ي امام دوخته شده بودند منظره اي شگفت انگيز مشاهده كردند. امام در حالي كه خود را خوشبو كرده و ردايي بر دوش انداخته بود براي اقامه نماز بيرون آمد. ايشان عمامه سفيدي بر سر بسته بود و دو طرف آن از سر و پشت گردنش آويزان بود. عصايي بر دست داشت و با پايي برهنه گامهايش را با طمأنينه و وقار بر مي داشت. اصحاب امام با مشاهدة چنين وضعيتي به تبعيت از امام، خودشان را به همان شكل در آورده و به تبع ايشان تكبير سر مي دادند. به ناچار سواره نظام و مقام هاي حكومتي نيز از اسب هاي خود پياده شدند و با كندن كفش هاي خود فرياد تكبير سردادند. اين وضعيت از يك سو و گريه ي شوق مردم از سوي ديگر فضاي بي نظيري را بر شهر مرو حاكم كرده بود. امام در جلوي حياط خانه تكبير دوم را گفت و جمعيت حاضر همه يك صدا تكرار كردند: الله اكبر. شخصيت ها و بزرگان لشكري و كشوري كه مجهز و مسلح بودند، ديدند ظاهر وارستة آنها هيچ شباهتي به وليعهد مسلمين ندارد و اين رويارويي رسوايي است و بي آبرويي. فضل ابن سهل كه ديد اگر امام با چنين وضعيتي خود را به محل نماز برساند و سپس بخواهد با مردم سخن بگويد، مردم شهر مرو از خواب غفلت بيدار شده، حادثه اي براي حكومت رخ خواهد داد با سرعت هرچه تمام خود را به مأمون رساند و گفت:

اگر امام با همين وضع به محل برسد آشوب به پا خواهد شد و ما همه از جان خويش بيمناك هستيم.

مأمون بي درنگ دستور داد امام را از نيمه راه باز گردانند. از اين رو به امام گفتند ما مي دانستيم كه شما را به زحمت انداختيم و دوست نداريم رنجي به شما برسد. پس بازگرديد و همان كسي كه پيش از اين با مردم نماز مي خوانده نماز را برگزار خواهد كرد.

امام كفش هايش را پوشيد و بر مركب خويش سوار شد و به خانه برگشت در بازگشت با اندوه بسيار مي فرمود: خدايا اگر گشايش من از وضعيت كنوني ام به مرگ من است هم اينك در آن تعجيل فرما.

مأمون پس از اين قضيه بسيار ترسيد و حكومت خود را با وجود امام در خطر ديد. پس سياستي جديد را در پيش گرفت. فضل ابن سهل وزير و فرمانده ي نيروهاي مسلح مأمون نخستين قرباني اين سياست جديد بود. اما تنها اين مأمون را راضي نمي كرد. او به دنبال از بين بردن مسألة ولايتعهدي بود نه فضل ابن سهل، پس بايد منتظر اتفاقات جديدي بود. پاك كردن مسأله ي ولايتعهدي هم به هيچ راهي تا زمان وجود امام ممكن نمي شد. پس در نگاه مأمون يگانه راه حل، حذف امام رضا عليه السلام، بود. اما چگونه مي توانست رسماً و آشكارا امام را بكشد يا او را به خيانت به دستگاه حكومتي متهم و يا شيوه ي قتل فضل را دوباره به كار گيرد. هيچ يك از اينها با تدبير سياسي مأمون سازگار نبود. كسي نمي دانست مأمون چه مي كند ولي براي همه ي تحليلگران روشن بود كه مأمون چند اصل را زير نظر گرفت:

الف. از ميان بردن امام براي پايان دادن به مسأله ي ولايتعهدي.
ب. دور نگاه داشتن دامان خود از قتل امام.
ج. استفاده ي سياسي جديد در حد امكان از رحلت امام.
و سرانجام چنين شد. مأمون كار خود را كرد و امام را به شهادت رساند. امام رفت و ملتي را داغدار غم خويش ساخت.
گر جان طلبي به كوي جــانانه بيا از عقل برون شو و چو ديوانه بيا
شمع رخ دوست در خراسان سوزد اي سوخته دل بســـان پـروانه بيا

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

يكي از مهمترين اتفاقاتي كه براي امام رضا عليه السلام رخ داد، مسأله ي ولايتعهدي ايشان بود كه شامل مسائل زير است كه بايد مورد بررسي قرار گيرد: «چرا مأمون امام رضا عليه السلام را دعوت كرد؟ واكنش امام رضا عليه السلام در برابر دعوت مامون، وداع امام با قبر پيغمبر، خط سير امام، سخنان امام در نيشابور، ورود امام رضا عليه السلام به مرو و طرح مساله ي ولايتعهدي ايشان از طرف مأمون، اهداف مامون از مساله ي ولايتعهدي و شروط امام براي پذيرش ولايتعهدي.»

چرايي دعوت
اوضاع خلافت در زمان امام رضا (ع) به اختصار گذشت. در اين مدت امام رضا (عليه السلام) ساكت ننشسته و تا آنجا كه قدرت و امكان داشت در بيداري مردم و توجه دادن آنان به اصول و مسائل تلاش هاي زيادي به انجام رساند. بنابراين امام نقشي مستقيم و مؤثر در بيداري مردم داشت كه اين خود باعث مي شد مأمون با امام به مخالفت بپردازد. ولي از آنجا كه:
اولاً مي دانست دستگاه حاكمه از وجود يك ركن مهم علمي و معنوي كه بتواند پشتوانه ي حل مشكلات مختلف باشد خالي است و اين كمبود با وجود علماي موجود در دستگاه خلافت عباسيان تأمين نمي شد.
ثانياً به اين نكته پي برده بود كه جامعه ي اسلامي مخصوصاً گروه كثيري از مردم آگاه و طرفداران آل علي توجه خاصي به علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، دارند و زمينه مساعدي از نظر معنوي در دلهاي مردم نسبت به علويين وجود دارد. در نتيجه درصدد برآمد تا از اين فرصت براي تثبيت حكومت بهره گيرد.
همچنين مي خواست ضمن استفاده از موقعيت علمي و اجتماعي امام رضا عليه السلام بتواند كارهاي او را تحت نظارت قرار داده و محبوبيت و مقبوليت قابل ملاحظه اي در ميان عده ي كثيري از مردم كه امام رضا عليه السلام را دوست مي داشتند به دست آورد و مخصوصاً چنين احترامي در جلب علاقه ي شيعيان كه تنها امام عليه السلام را شايسته مقام رهبري مسلمين مي دانستند و عباسيان را غاصب خلافت و حكومت مي دانستند بسيار مؤثر بود.
به هر حال وضع سياسي و اجتماعي آن روز طوري بود كه يك تغيير كلي را در سطح دستگاه خلافت از نظر كيفيت برخورد با جناح هاي مخالف و ايجاد امواج جديدي در افكار عامه ايجاد مي كرد.

واكنش امام رضا عليه السلام در برابر دعوت مأمون
مأمون با در نظر گرفتن اوضاع مملكت و پس از مشورت با وزيرش، فضل ابن سهل، امام را به پايتخت دعوت كرد. گرچه ايشان از رفتن امتناع ورزيد ولي مامون پي گير بود و به ارسال دعوت نامه هايي پياپي به امام ادامه داد و دست بردار نبود.
او در نهايت به امام نوشت:
جدت علي ابن ابي طالب در شورا شركت كرد و عمر كه خليفه ي وقت بود گفت ظرف سه روز بايد اهل شورا تصميم بگيرند و اگر بعضي از آنها تصميم نگرفتند و يا از تصميم اكثريت تمرد كردند ابو طلحه ي انصاري مأمور است گردنشان را بزند.
با اين كار مأمون مي خواست بگويد الان تو در وضعي هستي كه جدت بود و من در وضعي هستم كه عمر بود. پس، از جدت پيروي كن. پس از اين همه تهديد هاي مكرر و پياپي امام رضا عليه السلام، پذيرفت تا به مرو سفر كند آنچه كه مي توان درباره اين سفر گفت اين است كه اين سفر يك تبعيد ناخواسته بود و بسياري هم از اين سفر به عنوان تبعيد ياد كرده اند.
سرانجام امام رضا عليه السلام پس از تهديد هاي فراوان و مكرر، آماده رفتن شد.

وداع با قبر پيغمبر
محول سيستاني كه از نزديك شاهد اين ماجرا بود چنين مي نگارد:
هنگامي كه فرستاده ي مأمون وارد مدينه شد من نيز در مدينه بودم امام، عليه السلام، براي وداع با پيامبر، صلي الله و عليه و آله و سلم، وارد حرم شريف نبوي گرديد. حضرت در حالي كه با صداي بلند گريه مي كرد چند نوبت با پيغمبر و مرقد پاك او خداحافظي كرد.
جلو رفتم و به امام سلام عرض كردم. پاسخ سلام من را داد. آن گاه امام را به خاطر سفري كه در پيش داشت تهنيت گفتم؛ ولي آن حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار كه من از جوار جدم خارج شده و در غربت از دنيا خواهم رفت.
در ادامه ابراز نارضايتي از سفر، امام هنگام بيرون رفتن از مدينه تمام اقوام و بستگان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود بر من گريه كنيد زيرا ديگر به مدينه بر نخواهم گشت.
امام در طول راه از حجاز به بصره رفت. تا بصره در هر شهري كه مي رفت به مناسبتي با مردم مذاكره مي كرد. در ادامه از شهرهاي خرمشهر، اهواز، اراك، ري، نيشابور و مرو عبور كرد.

سخنان امام در نيشابور
در مسير حركت امام سخناني براي مردم ايراد فرمود كه از مهم ترين آنها مي توان از سخنراني ايشان در نيشابور ياد كرد. گفته مي شود نيشابور در آن زمان مركزيت علمي خاصي داشت و تقاضاي شديدي از طرف مردم و دانشمندان و عالمان نيشابور براي امام مطرح شد. امام در آنجا حديث سلسله الذهب را، كه به حديث اخلاص و توحيد هم مشهور است، براي مردم نقل فرمود :
كلمه ي لا الله الا الله حصار من است پس هر كس گواهي به آن بدهد داخل حصار من شده و كسي كه داخل در حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود.
پس از بيان اين حديث صد ها قلم از قلمدانهاي طلاي مرصع براي نوشتن آن بيرون آمد.

ورود به مرو و طرح مساله ولايتعهدي
در دهم شوال 201 هجري امام به مرو وارد شد و از چند فرسخي شهر مرو مورد استقبال مأمون، فضل بن سهل و جمع كثيري از بزرگان آل عباس و علويان قرار گرفت. ايام به تندي مي گذشت و عبدالله مأمون خود را ميزباني مخلص وانمود مي كرد. اين حضور امام در مرو و پذيرايي مأمون از او و اجازه يافتن مردم براي ملاقات آن حضرت برايشان غير منتظره بود و آنان را به كنجكاوي بيشتر وا مي داشت. تا اين كه سر انجام مأمون نخستين گام را بردشت.
مأمون به حضور امام رضا، عليه السلام، آمد و با قيافه اي جدي و حق به جانب ابتدا چند سوال علمي را مطرح كرد و با ايشان مشغول گفتگو شده هنگامي كه مجلس را آماده ديد رو به امام، عليه السلام، كرد و گفت:
در فرزندان عباس و علي، عليه السلام، دقت نمودم، و بدون مطالعه اين سخن را نمي گويم، فضل و برتري دانش و تقواي تو اي فرزند رسول خدا از همه بيشتر است و هيچ كس را من امروز سزاوارتر از تو براي رياست تامه و خلافت و حكومت بر امت اسلام نديدم. امروز براي من شكي باقي نمانده كه از همه سزاوارتر و لايق تر شما هستيد.
مأمون اصرار و تقاضاي خودش را دوباره بيان كرد: پسر عمو! مي خواهم از خلافت كنار روم و آن را در مسير حقيقي اش قرار دهم. من خود اولين فردي هستم كه با تو بيعت مي كنم. و همچنان امام عليه السلام، امتناع نموده فرمود: اگر خلافت را خدا براي تو مقدور فرموده جايز نيست به ديگري ببخشي.
مأمون هم در مقابل اصرار مي كرد ولي هرچه بيشتر اصرار مي كرد كمتر نتيجه مي گرفت و سر انجام وقتي ديد امام از پذيرفتن اين پيشنهاد سر پيچي مي كند مقصود اصلي خود را به زبان آورد و گفت: اي فرزند رسول خدا، حال كه خلافت را نمي پذيري بايد ولايتعهدي را قبول نمايي تا پس از من خلافت براي شما خالص گردد.
امام گفت: به خدا قسم از زماني كه خدا مرا خلق نموده دروغ نگفته ام و در دنيا براي دنيا زاهد شده ام. از قصد تو اطلاع دارم.
مأمون گفت: قصد من چيست؟
و امام پس از گرفتن امان از مأمون بيان كرد: تو مي خواهي مردم را نسبت به من بدبين كني. مي خواهي مردم بگويند علي ابن موسي الرضا در دنيا زاهد نبود، بلكه دستش به دنيا نمي رسيد. آيا نمي بينيد چگونه ولايتعهدي را به طمع رسيدن به خلافت قبول كرد.
مأمون عصباني شد و گفت: طوري با من صحبت مي كني كه ناراحت مي شوم. گويا از قدرت و سطوت من در اماني. به خدا قسم اگر ولي عهدي را قبول نكني مجبورت مي كنم والا گردنت را مي زنم: «و الا ضربت عنقك.» امام متوجه شد مأمون از قصدش هرگز دست بر نمي دارد و ناچار بايد ولايتعهدي را بپذيرد.
اما اين تمام ماجرا نبود، بلكه امام ولايتعهدي را پذيرفت ولي همراه با شروطي كه بعدا بيان مي شود.

اهداف مأمون از مسأله ولايتعهدي
از اصرار زياد مأمون براي تحميل مسأله ي ولايتعهدي بر امام ررضا، عليه السلام، روشن مي شود كه اهداف مهمي را از اين كار دنبال مي كرده است. قرائن و منابعي تاريخي كه مي توان اشاره كرد چنين است:.
امام هم ولايتعهدي را بي شرط و شروط نپذيرفت و براي خود شروطي گذاشت. از جمله اين كه امام فرمود: «من در كارها مداخله نمي كنم.» اين شرط امام براي قبول ولايتعهدي بود. از اين رو امام به صورت عملي خودش را از مشاركت در كارهاي حكومتي مبري دانست.

نمایش فایل های پیوست:

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

هرچند مأمون در پى بهره‌گيرى سياسى از امام (عليه السلام) بود; ولى با تدبير امام (عليه السلام) در اين‌كار شكست خورد. نكات برجسته تدبير حضرت عبارت است از:

‌ الف. نخستين واكنش امام (عليه السلام) در برابر مأمون اين بود كه از آمدن به خراسان سر باز زد; زيرا نفس اين عمل مى‌توانست براى مأمون يك پيروزى به‌شمار آيد. امام تا آن‌جا مخالفت كرد كه رجاءبن‌ابى‌ضحاك، فرستاده مأمون، ناگزير شد امام (عليه السلام) را به زور به مرو ببرد. [2] با آنكه مأمون تقاضا كرده بود امام (عليه السلام) با اهل‌بيت خويش سمت مرو رهسپار شود، حضرت (عليه السلام) نه تنها كسى را با خود نبرد، بلكه تنها فرزندش را نيز در مدينه گذاشت. وداع امام (عليه السلام) با قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و خروج از مدينه چنان بود كه همه دريافتند ناگزير پاى در راه سفر نهاده است.

‌ ب. حضرت (عليه السلام) در نيشابور در ماجراى حديث ‌سلسلة‌الذهب‌، همه آنچه را كه براى روشن‌گرى و شكل‌دهى به حافظه تاريخ لازم بود، بيان كرد و ولايت را از ناحيه خدا نه از ناحيه مأمون برشمرد. صحنه‌اى كه امام (عليه السلام) در آن مقطع پديد آورد و روش هنرمندانه‌اى كه براى بيان حقيقت جاودانه ولايت به‌كار گرفت، از به‌ياد ماندنى‌ترين خاطرات تاريخ است. بسيارى از دانشمندان فرصت را مغتنم شمرده، از سلاله پيامبر (صلى الله عليه وآله) بهترين و ضرورى‌ترين درس زندگى را درخواست كردند، امام (عليه السلام) نخست در مقام بيان اهميت موضوع برآمد و سند روايت را يك به يك برشمرد تا به خداوند رسيد. وقتى شوق و هيجان جمعيت به نهايت نزديك شد، ادامه داد: كلمة لااله‌الاالله حصنى فمن دخل فى حصنى امن من عذابى…‌. [1]

‌ محتواى بخش اول حديث در قرآن و در آثار مفسران و دانشوران فراوان ديده مى‌شود و نياز به آن مقدمه طولانى نداشت; وقتى امام بخش پايانى روايت بشرطها و شروطها و انا من شروطها را بيان كرد و ولايت و رهبرى را درختى برآمده از ريشه توحيد و شرط ثمردهى و سودمندى حصن الهى قرار داد، شنوندگان راز آن مقدمه را دريافتند.

‌ ج. در مرو هرچه اصرار كردند امام (عليه السلام) خلافت و يا ولايت‌عهدى را نپذيرفت و سرانجام اين امر با چهره كريه زور و برق شمشير بر آن حضرت تحميل شد; زيرا امام مقاومت تا شهادت را در اين موقعيت وظيفه و رسالت خود نمى‌دانست. سرانجام روزى معين شد و اعلام گرديد تا در آن روز مردم بيايند و با حضرت (عليه السلام) بيعت كنند. مأمون براى حضرت رضا (عليه السلام) در كنار خويش محلى قرار داد و اولين كسى كه فرمان داد بيايد و با حضرت رضا (عليه السلام) بيعت كند، پسرش عباس و بعد از او يكى از سادات علوى بود به‌همين ترتيب يك عباسى و يك علوى. در اخذ بيعت، امام (عليه السلام) براساس سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتار كرد نه آن‌طور كه مأمون مى‌خواست. [2] پس از بيعت امام (عليه السلام) برخلاف انتظار مأمون و همه اطرافيانش خطبه‌اى كوتاه

* قدس:
قبل از بررسي جريانهاي فكري عصر امام رضا(ع) و چگونگي تقابل حضرت با آن جريانها، به نظر مي رسد كه ابتدا به ترسيم دورنمايي از وضعيت فكري و اعتقادي آن دوره نيازمنديم. اگر موافقيد، بحثمان را از آشنايي با اوضاع و احوال فكري جامعه اسلامي در آن دوره آغاز كنيم.

** دكتر ايزدي:
در خصوص وضعيت فكري زمان مأمون، و پايان قرن دوم و اوايل قرن سوم هجري، بحث هاي بسيار وسيع و گسترده اي وجود دارد. مباحثي كه مهمترين شاخص و وجه تمايز اين دوره نسبت به دوره هاي قبل و بعد، محسوب مي شوند. ما در اين دوره، جامعه اسلامي را گرفتار دغدغه ها و مسايل فكري متعددي مي بينيم. به لحاظ وجود زنديقان در آن زمان، بحث هاي كلامي بسيار وسيعي درباره مواردي چون توحيد و اصل اثبات وجود خداوند، به شدت مطرح بود. ورود بي محاباي ساير اديان آسماني نظير مسيحيان، يهوديان و زرتشتي ها به مراكز قدرت هم از مباحث جدي آن دوره محسوب مي شد. در همان زمانهاست كه نهضت ترجمه آثار بيگانگان آغاز مي شود و اين سؤال به وجود مي آيد كه آيا اين نهضت ترجمه در خدمت گسترش بنيانهاي فكري جهان اسلام است يا در جهت ايجاد تشكيك بين مسلمانان و ايجاد سرگرمي براي مردم و در نهايت فارغ كردن آنها از مسايل سياسي و اجتماعي. علاوه بر همه اينها، در آن دوره. بين خود مسلمانها هم بحث هاي كلامي جدي مطرح بود. بحث امامت و ولايت همچنان به عنوان يك بحث جدي، مورد توجه قرار داشت و بحث عصمت انبيا و يا عصمت ائمه اطهار(ع) و نيز صفات و ذات خدا هم از جمله مباحث متنوعي است كه همچنان وجود دارد. از سوي ديگر، ما در سراسر حيات پر بركت امامان معصوم(ع)، تلاش آنان را در جهت پاسخگويي به شبهات، رفع ابهامات و برطرف كردن نيازهاي فكري جامعه اسلامي و در يك كلمه، احياي دين، شاهد بوده ايم و به اين مسأله اعتقاد داريم كه اگر نبود نقش ائمه بزرگوار در احياي دين، آن تلاش هاي وسيع، هدفدار و همه جانبه اي كه براي تحريف واقعيت هاي دين، از سوي بني اميه و از دوران معاويه شروع شده و در دوره بني عباس، به اوج خود رسيده بود، و خلاصه اگر نبود ضمانتي كه خداوند متعال براي حفظ جان اعلام فرموده بود، اكنون از اسلام، چيزي جز يك سري اوهام و خيالات باقي نبود و حوادث صدر اسلام و شخصيت پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع)، در ميان افسانه هاي قومي و قبيله اي رنگ مي باخت و شكل جهاني و الهي خود را از دست مي داد. جلوگيري از اين وقايع و در واقع انجام اين وظيفه سنگين، مسأله اي بود كه در مقابل حضرت رضا(ع) هم قرار داشت. اساساً ائمه(ع) در دوره حياتشان، نقش اوليه و اساسي خود را پاسخگويي به اين ابهامات مي دانستند. ابهاماتي كه يا به طور جهت دار و هدفمند، از داخل جامعه اسلامي مطرح مي شد و يا هجومها و امواجي كه از بيرون جامعه اسلامي به داخل وارد مي گرديد. ما اين وضعيت را در دوره امام رضا(ع)، به شكل برجسته تري شاهد هستيم و طبيعتاً ايفاي نقش امام(ع) نيز در برابر اين مسأله، ممتازتر است.



* قدس:
شرايطي را كه اشاره كرديد، آيا در ايام حضور امام در مرو حاكم بود، يا در مدينه هم وجود داشت؟ منظورم اين است كه هجرت حضرت رضا(ع) به خراسان، چنين وظيفه برجسته اي را براي ايشان به وجود آورد يا در مدينه هم با وضعيت مشابهي مواجه بودند؟

** دكتر ايزدي:
انتقال امام(ع) از مدينه به مرو- به هر علتي كه صورت گرفته باشد- مسؤوليت هاي جديدي را سر راه حضرت قرار مي داد. امام(ع) تا زماني كه در مدينه هستند، مورد توجه جدي مسلمانها در مركز اسلام قرار دارند. در اين زمان، مردم و شاگردان حضرت، براي فهم مسايل فقهي، اخلاقي، كلامي، تفسير قرآن و سيره رسول ا…(ص)، به محضر امام مي رسيدند و كسب فيض مي كردند. اين شرايطي بود كه در درون جامعه اسلامي وجود داشت. حضور امام رضا(ع) در مرو، ويژگي خاصي به حيات پر بركت حضرت داد. اول اينكه يكي از برنامه هاي جدي و دايمي مأمون اين بود كه امام(ع) را درگير مناظراتي سنگين و بنيادين نمايد. ويژگي ديگر، اين بود كه حضرت رضا(ع) با حضور در مرو، در واقع در مرز اسلام و اديان قرار گرفته و به لحاظ جغرافيايي هم در يكي از نقاط مرزي جهان اسلام حضور يافته بودند. شهرها و مناطقي كه يكي بعد از ديگري، به دست مأمون و لشكركشي هاي او، فتح مي شوند. مناطقي كه مردم آن اسلام را بدرستي نمي شناسند و اين حضرت است كه با پيروان اديان و فرقه هاي گوناگوني چون مسيحيان، يهوديان، حتي زنديقان، ستاره پرستان و… مواجه اند. پس در اينجاست كه جهاني بودن دين اسلام، جلوه اي ديگر به خود مي گيرد و وظايف جديدي را پيش راه حضرت رضا(ع) قرار مي دهد. محور فعاليت امام در مدينه، عمق بخشيدن به مباحث اسلامي است ولي در مرو، علاوه بر تعميق، يك فصل جديدي هم در زندگاني آن بزرگوار آغاز مي گردد. يعني فصل اثبات برتري اسلام به شكل كلامي و معرفتي.

** دكتر صافيان:
رويكردي كه در سالهاي آخر عمر پربركت حضرت رضا(ع) به وجود آمد- چه مأمون موجبات اين رويكرد را فراهم كرده و چه اين حركت ها به خواست خود امام(ع) به وجود آمده باشد- ترديدي نيست كه بسياري از اين حركت ها، با نيت هاي پليدي كه مأمون و دستگاه خلافت عباسي داشتند، آغاز شده بود. نكته مهم اينجاست كه امام(ع) دقيقاً از همين حركت ها، به نفع اعتلاي اسلام، استفاده كردند. امام(ع) در مناظره ها، كه باني و تدارك كننده همه آنها، مأمون بود، به گونه اي بر اهل اديان مختلف برتري مي يابند كه گويي همه آنها را به زانو در مي آورند تا جايي كه بعضي از آنها در همان مجالس، امام(ع) و اسلام را تصديق مي كنند. تأثير حضور و شخصيت امام در جهت دهي پيرامون نهضت ترجمه هم مؤثر و تعيين كننده بود. من به جرأت مي توانم ادعا كنم كه وجود افرادي امثال ابن سينا و فارابي هم به خاطر همان جهت دهي هاست. يعني آن نهضت موجب شد كه متون مختلف به ما معرفي شوند و حكمت هاي غرب، به كشور ايران و سرزمين هاي اسلامي، سرايت كند تا فلسفه و حكمت اسلامي، اشكال جديدي به خود بگيرد.


* قدس:
اگر اين مسأله را يكي از حركت هاي علمي- فرهنگي امام(ع) در برابر جريانهاي فكري موجود، قلمداد كنيم، ساير حركت هاي ايشان را چگونه تفسير مي كنيد؟

** دكتر صافيان:
ترديدي نيست كه حضرت رضا(ع) در آن زمان، كارهاي زيربنايي و مختلفي را به انجام رساندند. فعاليت هايي كه مي توان از چند زاويه به آنها نگريست. يكي از مهمترين حركت هاي امام(ع) در آن زمان، اين بود كه جامعه را به طرف فلسفي فكر كردن، سوق دادند. شايد بتوان گفت كه بعد از امام علي بن ابي طالب(ع)، اولين امامي كه مباحث فلسفي در احاديث ايشان، بسيار زياد به چشم مي خورد، وجود نازنين ثامن الائمه(ع) هستند. مباحث مربوط به عقل، عقلانيت و عقل گرايي، در دوره ايشان رونق مي گيرد و خيلي از احاديث امام(ع)، به برتري عقل- حتي بر عبادت- اختصاص دارند و صريحاً بر عبادي بودن «تفكر» تأكيد مي ورزند. مسأله مهم بعدي كه راهگشاي حركت امام(ع) در زمينه مسايل فلسفي بود، استناد به مبادي عقلي است. ايشان به طور مكرر در مباحث و مناظرات خود اعلام مي كنند كه براي بحث پيرامون هر مطلب، حتي براي اثبات آخرت و جنت و… هم مي بايد به مبادي عقلي استناد كرد. اين عقلانيت ها و عقلاني فكر كردن هاي حضرت و تسري اين روش در مباحث و مناظرات، يك مبارزه مستقيم و ضروري در برابر آن جهالت ها و يا عنادهايي بود كه در مقابل حركت هاي اسلامي قرار مي گرفتند. يكي ديگر از مسايل مهمي كه حضرت در همان دوره به آن پرداختند، موضوع «علم توحيد» بود. امام(ع)، در اين دوره بازنگري جديدي هم در اثبات عقلاني توحيد ايجاد مي كنند و در همين جاست كه پيرامون مباحثي چون وجود حضرت حق، بحث مي شود. از وحدت وجود يا «وحدت حق» سخن به ميان مي آيد. موضوع «عينيت صفات و ذات» هم از جمله مباحثي است كه مورد توجه جدي امام قرار مي گيرد و در نهايت، اصل نبوت را هم به صورت فلسفي، مطرح و اثبات مي كنند. همه اينها از جمله مسايلي بودند كه امام رضا(ع) ضرورت بحث پيرامون آنها را تشخيص داده بودند. اعتقاد حضرت بر اين بود كه اگر زمينه هاي فكري مسلمانان تقويت شود و مسلمانان و بخصوص شيعيان حضرت در زمينه مسايل فكري تقويت و سطح فلسفي شخصيت آنها ارتقا يابد، ساير نهضت هايي كه راه را به انحراف رفته و مسايل گوناگوني را در فلسفه، كلام و… مطرح مي كنند، به حاشيه خواهند رفت. به هر حال، آنچه كه پيداست اينكه حضرت رضا(ع)، پرداختن به مسايل فكري را از جهات متعددي لازم مي دانستند.

** دكتر قاسمي:
از بزرگترين مأموريت هايي كه اصولاً انبياي الهي و ائمه حق، به طور پيوسته با آن درگير بوده اند، مبارزه با باطل بود. باطل، البته چهره هاي متنوع، گوناگون و بسيار متكثري دارد و به اشكال مختلف، ظهور و بروز مي يابد. يكي از چهره هاي باطل كه در واقع كارآيي قوي و عجيبي هم دارد، چهره نفاق است. بررسي هاي تاريخي نشان مي دهد در هر كجا كه باطل نتوانسته مسير خود را پيش ببرد و به اهدافش دست يابد، تلاش كرده با چهره تزوير، ريا و نفاق وارد شود. با اين مقدمه، مي توان دريافت كه اساساً روي كار آمدن عباسيان و مبارزه آنها با امويان، به شكلي آغاز مي شود كه اينها، از نام اهل بيت(ع) استفاده كرده و براي اينكه بتوانند با امويان چالش جدي و مبارزه بزرگي را به وجود آورند و با شكست آنها، به خواسته ها و آمال خويش دست يازند، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را مطرح مي كنند. در تاريخ مي بينيم كه بنيانگذاران سلسله بني عباس، آغاز حركت و گرفتن بيعت از مردم را به عنوان خشنودي آل محمد(ص) عنوان مي كنند. حال آنكه اعتقادي به اين مسأله نداشتند و اين همان چهره نفاق است. آنها حتي در يك مرحله با محمد بن عبدا… بن حسن در كوفه بيعت مي كنند و حركت خود را يك حركت علوي و در جهت مبارزه با ظلم و ستم اموي و حتي براي خونخواهي اهل بيت(ع) در كربلا قلمداد مي كنند. در نهايت هم مي بينيم كه عباسيان، با آگاهي از انزجاري كه مردم نسبت به ظلم و ستم امويان داشتند كار خود را پيش مي برند و بخصوص از علاقه و عشقي كه در ايرانيان نسبت به ائمه معصومين(ع) سراغ داشتند، استفاده كرده و اهداف پليد خود را در اين منطقه هم دنبال مي كنند. در ابتداي حكومت عباسيان هم شاهد هستيم كه چهره تزوير و ريا، همچنان باقي است و حتي پيشنهاد بيعت با امام جعفر صادق( ع) را ارايه مي كنند كه حضرت، نمي پذيرند. اين روند همچنان تامدتيادامه دارد و همين خاندان عباسي كه بعدها، عظيم ترين ظلم ها را نسبت به ائمه(ع) و بخصوص حضرت رضا(ع) روا داشتند، براي اينكه حكومت خود را تثبيت كنند، تبليغ گسترده اي را براي خاندن رسول ا…(ص) آغاز كردند و با افتخار خود را منتسب به اين خاندان مي دانستند ولي بعدها مشخص شد كه اهدافشان، با اهداف اهل بيت(ع) يكي نيست و به آنچه كه خود گفته بودند، عمل نكردند. يعني نفاق در يك مرحله اي كاربرد مي يابد و به جلو مي تازد و آنگاه كه قدرت مي يابند، از حربه زور و قدرت و كشتار استفاده مي كنند و اين روند را در دوره امام رضا(ع) هم پي مي گيرند. هارون الرشيد قبل از حضرت رضا(ع) با شدت و حدت با پدر بزرگوار آن حضرت- موسي بن جعفر(ع)- برخورد مي كند و سالها آن وجود تابناك را در زندان نگه مي دارد و نسبت به علويان هم، شديدترين و خشن ترين رويه ها را در پيش مي گيرد. اما با اين حال، دوران امام رضا(ع)، دوران خاص و ويژه اي است. دوراني است كه چهره نفاق دستگاه عباسي، يك بار ديگر رخ مي نمايد و به عنوان يك جريان، در مقابل حضرت رضا(ع) قرار مي گيرند. جرياني كه تبيين آن، بحث گسترده تري را مي طلبد.

* دكتر ايزدي:
در ادامه بحث آقاي دكتر قاسمي، لازم است بگويم كه همين دستگاه بني عباس، كه با سوء استفاده از نام اهل بيت(ع) و به نام خويشاوندي با آنها، خود را بر جامعه مسلمانان حاكم كردند، بعدها مدعي وصايت هم شده و گفتند در جايي كه عمو حضور داشته باشد، وصايت به پسرعمو نمي رسد. چون عباس، عموي پيامبر(ص) و علي(ع) پسر عم رسول خدا(ص) است، پس عمو اولي است و وصايت رسول ا…(ص) حق او بود. اين حقي بود كه توسط بني اميه ضايع شده بود كه اينك به آن رسيده ايم. البته مأمون كه در نفاق و تزوير، سرآمد خلفاي عباسي بود، شرايط را به گونه اي مي بيند كه در ابتداي كار، از مقابله آشكار با حضرت، امتناع مي كند و همان رويه خلفاي پيشين را البته در پس پرده نفاق پي مي گيرد. او درباره حقانيت علي(ع)، گاه آنقدر مباحث عميق و دقيق كلامي ايجاد مي كند كه بعضي ها گمان مي برند كه او شيعه بوده است. طبيعي است كه مقابله با اين رويه نيز، يكي از چالشهاي پيش روي حضرت رضا(ع) بود. مأمون، آدم عالمي است. نكات و حساسيت هاي جامعه را خوب مي داند و به اوضاع خراسان كه در آن روز، ميدان جوشش افكار مختلف بود، به خوبي تسلط دارد و در اين ميان، بحث امامت، هم از جدي ترين مباحث اين دوره است. بخصوص آنكه مردم خراسان، عمدتاً شيعه هستند و بني عباس هم به استمداد همين نهضت شيعي خراسان، به قدرت رسيده اند. امام رضا(ع) هم شخصيتي نبودند كه نسبت به بحث امامت، تساهل كنند و كوتاه آيند. ما در تعاليم و دروسٍ همه ائمه(ع)، محوريت بحث امامت و دفاع از آن را به وضوح مشاهده مي كنيم و اين مسأله در زمان امام رضا(ع) شدت بيشتري دارد. به هر حال در جايي كه مأمون بحث ولايت عهدي امام را مطرح مي كند، واضح است كه تقويت مبحث امامت، اهميت خاصي مي يابد. اينجاست كه حضرت(ع) همه توان خود را بر اين موضوع متمركز مي سازد كه به شكل دقيق، ظريف، مستدل، عقلاني و با استناد به مباحث حكمت و نيز استفاده ظريف از آيات قرآني، بحث امامت را به شكلي كه براي همه قابل فهم باشد، تشريح و اثبات كنند! به گونه اي كه حتي بعضي از غيرمسلمانان هم، جزو مسلمانان ارادتمند به حضرت، و در حقيقت شيعه مي شوند.

** دكتر قاسمي:
گرچه منظور آقاي دكتر اين است كه تلاش حضرت در اين دوره، تبيين مباني امامت بوده ولي مي توان گفت كه تبيين اين موضوع، يكي از اهتمام هاي امام رضا(ع) بود. واقعيت اين است كه برخورد با جريانهاي فكري غلط ايجاد شده و اصلاح آنها در بين عامه مردم، اصلي ترين دغدغه و بزرگترين اهتمام امام بود. طبيعي است كه اگر مباني امامت، به درستي براي مردم تبيين و آشكار مي شد، جريانهاي فكري منحرف هم خود به خود به حاشيه مي رفتند. دغدغه حضرت در اين زمينه، از همين زاويه قابل بررسي است.

** دكتر صافيان:
من اعتقاد دارم كه اگر به طور ريشه اي نسبت به مسايل، بحث شود و ما به ريشه هاي حركت بزرگان نگاه كنيم، براي ما راهگشا خواهد بود و بسياري از موضوعات پوشيده مكشوف مي گردد. حركت ها اساساً بر دو نوع هستند. حركت هاي فعال و حركت هاي منفعل، همه مي دانيم كه موضوع دفاع از حريم ولايت و امامت، پيوسته مورد توجه ائمه بزرگوار(ع) قرار داشته است. چرا كه مهمترين اصلي كه در طول دوران همه معصومين(ع) به خطر افتاده بود، همين اصل ولايت و امامت بود. برخورد امام رضا(ع) نيز به مانند ساير امامان(ع) در برابر اين پديده، يك برخورد منفعل نبود و حضرت در برابر اعمال بسيار فعال مأمون، روش فعال تري را در پيش گرفته بودند. مأمون با ديگر خلفاي عباسي، تفاوت هاي فاحشي داشت. اول اينكه خود عالم بود و ديگر اينكه ابراز خويشاوندي با حضرت مي كرد. او حركت هاي علمي ايجاد مي كرد و كسي كه اين روش را در پيش مي گيرد، واضح است كه براي خود نفوذ و موقعيتي را به وجود مي آورد. اينكه مي گويم بايد به طور ريشه اي به قضايا نگاه شود، براي آن است كه بعضي از ما گمان مي كنيم ، برخورد امام با مأمون، يك برخورد فعالي نبوده و حضرت منتظر بوده اند كه مأمون چه حركتي انجام مي دهد، آنگاه به پاسخ بپردازند. امام(ع) با قضايا، برخورد صددرصد فعالي داشتند و اتفاقاً اين فعاليت آنقدر ادامه پيدا مي كرد كه حضرت، گاهي اوقات امواجي را كه مأمون ايجاد مي كرد، به خود مأمون برمي گرداندند و با حركت بر آن امواج، اهداف خود را پيش مي بردند و همين رمزي است كه موجب شده امامت تا به امروز، به سلامت دستمان برسد و انحرافات بر آن كارساز نباشد.


* قدس:
جناب عالي شكل گيري جريان نفاق در دستگاه عباسي را تا آغاز دوره حضرت رضا(ع)، تشريح كرديد. تداوم و حيات اين موضوع- به عنوان يك جريان فكري منحرف آن عصر- در زمان مأمون، چگونه بود؟

** دكتر قاسمي:
همانطور كه قبلاً عرض كردم جريان نفاق و شكل گيري آن در دوران عباسي، در پوشش دفاع از اهل بيت(ع) اتفاق افتاد و به اوج خود رسيد. آنگاه كه به قدرت رسيدند، همانطور كه آقاي دكتر ايزدي فرمودند، انتساب خود را از حضرت علي(ع) برداشتند و خود را به عباس، عموي پيامبر(ص)، متصل ساختند. آنها در همين زمينه با علويان هم به مخالفت پرداختند و حتي به كشتار و قلع و قمع آنها دست زدند. اين روند تا دوران مأمون ادامه داشت. يعني هارون الرشيد پدر مأمون، كسي بود كه به طور علني و آشكار با اهل بيت(ع) و علويان مخالفت مي ورزيد، اينك به شرايطي مي رسيم كه هارون، به درك واصل شده و بين مأمون و امين هم به عنوان دو برادر، اختلافات عميقي حكمفرماست. اختلافاتي كه يك درگيري داخلي بين بني العباس ايجاد كرده بود. جنگ اين دو برادر موجب شد كه عده اي در اين جنگ ها از بين بروند و آن نظام و قوام خاندان و خلافت عباسي، به نوعي سست شود و دچار پراكندگي و اختلاف گردد. از طرف ديگر، همين اختلافات موجب شده بود كه هر فرد يا گروهي كه در قلمرو مناطق اسلامي، هواي آزادي و اصلاح طلبي در ذهن داشت، سر برآورده و شورش ها و قيام هايي را به وجود آورد. مأمون با چنين چالشها و شرايطي روبروست. او با قتل برادرش امين، در داخل دستگاه بني العباس، اختلافات و عصبانيت هايي را براي خود به وجود آورده و در كنار ناراحتي اعراب، با قيام ها و شورش هايي روبروست. او هم اينك در شرايطي قرار گرفته كه يك خلافت متشتت و لرزاني را بايد هدايت كند. چه بسا يكي از همين قيام ها، مي توانست بساط خلافت او را بهم بپيچد. در اين شرايط است كه مأمون، روال پدرش و برخي اجدادش را در برخورد آشكار با امامان(ع) كنار گذاشته و براي نخستين بار، به يك نفاق عجيب و غريب و حتي شگفت انگيزي متوسل مي شود. يعني به شدت خود را محب اهل بيت(ع) نشان مي دهد. بر حقانيت علي(ع) تأكيد مي ورزد و بر خلفاي پيش از خود مي تازد و حتي برخي از باورهاي آنها را نيز كنار مي گذارد. اين افراط در نفاق، تا جايي پيش مي رود كه در ديد بعضي از افكار عمومي، حتي به شيعه بودن منتسب مي شود. در نهايت هم تصميم مي گيرد امام(ع) را با شگردهاي خاصي، به مرو بياورد. جالب اينجاست كه مسير حركت امام را نيز به گونه اي طراحي و انتخاب مي كنند كه حضرت رضا(ع) از مسير شهرهايي كه محبت اهل بيت(ع) را در دل دارند، عبور نكنند. به هر حال حضرت(ع) با چنين انساني روبروست. يعني در كنار جريانهاي فكري متعدد و نوعاً منحرفي كه آن بزرگوار با آنها مواجه بودند، با يك مشكل بزرگتر و جريان فكري منحرف تري بنام «نفاق» هم مواجهند. يعني اگر در دوران ساير خلفاي عباسي، عملاً شاهد مواجهه و برخورد آنها با ائمه پيش از امام رضا(ع) هستيم، هم اينك با مأموني روبرو هستيم كه همان رويه را البته در چهره نفاق پي مي گيرد. او كه از همان ابتدا به خاطر داشتن مادري غيرعرب، جايگاهي در ميان اعراب نداشت، با قتل برادرش امين، جايگاه خود را در ميان عباسيان هم از دست داده و اين بود كه در يك نفاق شديد، خود را به علويان منتسب ساخته بود.


* قدس:
آقاي دكتر ايزدي در ابتداي صحبت هايشان، به وجود جريانها و نحله هاي فكري گوناگوني در دوران امام رضا(ع) اشاره كردند. نقش مأمون و دلايل وي را در ايجاد و يا ميدان دادن به اين جريانها، چگونه ارزيابي مي كنيد؟

** دكتر قاسمي:
به نكته خوبي اشاره كرديد، يكي از ويژگي ها و برتري هايي كه مأمون نسبت به ساير خلفاي عباسي داشت، اين بود كه اكثر آنها، عامي بودند و در واقع با قلدري و كشتار، بر مسند خلافت تكيه زده بودند. اما او فرد عالم و در عين حال زيرك و با هوشي بود. چنين فردي، يك طراحي عجيب و غريبي هم داشت و آن، ميدان دادن به جريانهاي فكري آن عصر بود. در واقع او با اين كار خود، ميان گروههاي مختلف فكري ايجاد تفرقه مي كرد. به گونه اي كه ما در زمان امام رضا(ع) با بيش از دويست فرقه و گروه كه اكثراً هم داعيه باطلي دارند، مواجه هستيم! اين روند ايجاد تفرقه آن هم به قصد تضعيف آنها و حكومت پايدار، اگرچه در دوران منصور و مهدي و هادي عباسي آغاز شده بود، ولي در دوران مأمون- آن هم به شكل علمي و حساب شده- به اوج خود مي رسد. او از تفرقي كه بين گروهها و فرقه هاي مختلف مذهبي ايجاد مي كرد، در كنار مباحث مختلف فلسفي و كلامي كه به راه انداخته بود و استمدادي كه از علماي غيرمسلمان مي گرفت، فضاي عجيبي را ايجاد كرده بود. فضايي كه در سوي آن نفاق شديد، و در سوي ديگر آن فرقه هاي مختلف فكري و باطل قرار داشت. او قصد داشت كه با ايجاد چنين بازار آشفته اي، مردم را درگير به خودشان ساخته و ذهن آنان را از اهداف خود دور سازد. اهدافي كه در بخش عمده آن، متوقف ساختن امام رضا(ع) را در تقابل با آن جريانها پي مي گرفت.

** دكتر ايزدي:
در ادامه بحث قبلي عرض كنم ، يكي از روشهاي حضرت در تقابل با آن جريانهاي فكري، مناظرات مفصل و بسيار عميقي بود كه برگزار مي شد. مناظراتي كه با محوريت مأمون و طراحي بسياري از سؤالات از طرف او، بين علما و بزرگان اديان و مذاهب از بلاد مختلف با امام رضا(ع) برگزار مي شد، جالب اينجاست كه امام(ع) در تمامي اين جلسات، نه تنها جو را به دست مي گيرد و بسياري از بزرگان مذاهب، وادار به پذيرش امامت امام(ع) و پذيرش حقانيت و جايگاه اهل بيت(ع) مي شوند، بلكه خود مأمون نيز در مواردي، ناچار به تأييد مواضع و سخنان امام(ع) مي شود. كتاب «تحف العقول»، «بحارالانوار» و بسياري از كتب معتبر ديگر، بسياري از اين احتجاجات را به ثبت رسانده اند. اگر فرصتي باشد و اين احتجاجات مورد تعمق و بررسي قرار گيرند، خواهيم ديد كه امام(ع) چگونه به راحتي همه مشهودات و مستندات كلامي آنان را نقد مي كند.



* قدس:
اين مناظرات و احتجاجات، اگرچه عمدتاً بر امام تحميل مي شد ولي درايت امام(ع)، نتايج حاصل از همه آنها را به نفع حقانيت اسلام و تشيع تغيير مي داد. با وجود چنين واقعيتي، هدف مأمون از تحميل اين جلسات علمي، چه بود؟

** دكتر صافيان:
اگرچه مأمون را در بسياري موارد، انسان زيركي خوانده اند ولي واقعيت ها نشان مي دهند كه اين فرد در اين مورد خاص، از هوش و ذكاوت كافي برخوردار نبوده و كاري كه توسط خود وي پايه ريزي شده بود، كاملاً عليه خود او بكار گرفته مي شد. اولين هدف مأمون در اين جلسات، آن بود كه در خلال اين مناظرات و احتجاجات، مقام علمي امام(ع) را پايين بياورد و دوم اينكه مقام آن بزرگوار را صرفاً به ابعاد علمي منحصر سازد و وجوه ديگر شخصيت حضرت، پنهان بماند. در اينجا اگر امام(ع) در مناظرات علمي، موفق نمي شدند، هدف مأمون در كاستن از وجهه علمي امام رضا(ع) تحقق مي يافت. و اگر هم امام بر آن مناطرات فائق مي آمدند، نيت دوم مأمون- به زعم او- تحقق مي يافت و آن اينكه بگويد علي بن موسي الرضا(ع)، فقط يك شخصيت علمي دارد. هدف سوم مأمون، ايجاد سرگرمي براي مردم بود. يعني او با اين كار مي خواست مردم را به طور مرتب درگير همين مباحث ساخته و با مشغول ساختن آنان به بازتاب هاي مباحث مطرح شده در مناظرات، آنان را به عقايد مختلف و متفرق بكشاند. چهارمين و مهمترين هدف مأمون در برگزاري اين جلسات هم، اثبات مقام علمي خود او بود. حال بايد ديد كه برخورد امام(ع) با اين چهار مقوله، چگونه بود.
اولاً اينكه مقام علمي امام رضا(ع) در اين جلسات نه تنها تنزل پيدا نكرد، بلكه بسياري از علما و دانشمندان حاضر نيز، به مقام علمي امام و اعلميت ايشان در اثبات مسايل علمي واقف شدند. روشن شد كه ايشان به تاريخ و بخصوص به تاريخ انبياء تسلط كامل داشتند. با تاريخ اسلام آشنا هستند و ساير اديان آسماني را هم بخوبي مي شناسند و حتي به ريشه ها و زمينه هاي اديان غيرالهي- نظير عرفان بودا- هم واقف هستند. امام(ع) به تمام اين مباني تسلط داشتند و اين موضوعي بود كه در تمام اين جلسات براي عموم روشن شد.

* دكتر ايزدي:
نكته جالب توجه در اين مناظرات، تسلط علمي حضرت رضا(ع)، در همه جلسات بود. براي مثال، به عالم يهودي مي فرمودند كه فلان بخش از كتاب تورات را بگشايد. آنگاه از او مي خواستند كه به تورات نگاه كند و ببيند كه آيا جمله اي را كه مي خوانند در تورات هست يا نه؟ جمله اي كه دقيقاً ظهور و بعثت پيامبر خاتم(ص) و حقانيت اهل بيت(ع) را تأييد مي كرد. با اهل انجيل هم چنين احتجاجاتي آن هم به وسيله كتاب انجيل داشتند. ايشان حتي با نحله هاي گوناگون فكري هم به استناد اعتقادات و مباني فكري خود آنها به بحث مي پرداختند و آنگاه به نقد و اثبات مباحث مطرح شده مي پرداختند. يعني آنان را با زبان و منطق خود آنها، به سمت شريعت اسلام، سوق مي دادند حضرت در واقع با اين رفتار خود، حربه اي را كه مأمون براي ايشان تدارك ديده بود، به خود مأمون برمي گرداندند.

** دكتر صافيان:
در آنجايي كه مأمون، ايجاد سرگرمي براي مردم را، به عنوان يكي از هدف هاي اين مناظرات برگزيده بود، باز هم شاهديم كه امام(ع) از ياران خود استفاده مي كردند و در يك برخورد كاملاً فعال با اين مسأله، افرادي را بين مردم مي فرستادند و همان مباحث مطرح شده در جلسات را توسط آنان براي مردم تبيين مي كردند. يعني آن هدفي را كه مأمون دنبال آن بود، نه تنها تحقق نمي يافت بلكه كار ارزشمند حضرت رضا(ع) مباحث آن جلسات را به يك فرهنگ عمومي و اسلامي در بين عامه مردم، تبديل كرده بود و اثبات مقام علمي مأمون، كه چهارمين هدف او از برگزاري اين جلسات بود، به كلي فراموش مي شد و حتي بعضي ها به اين فكر مي افتادند كه مأمون تا چه حدي جاهل و عقب مانده است كه با صرف هزينه هاي سنگين و دعوت سران مذاهب از سراسر دنيا و تأمين هزينه و مخارج آنها، جلساتي را برگزار مي كند كه نتيجه آن جلسات، اثبات امام رضا(ع) بود و نه مأمون، يقيناً اين مسأله چيزي جز توجهات الهي نسبت به شخص ثامن الحجج(ع) نبود. تحميل پذيرش ولايتعهدي به امام رضا(ع) توسط مأمون، و از طرف ديگر وجود نحله ها و فرقه هاي متعدد در آن زمان، يك مأموريت حساس و سنگيني را براي امام(ع) به وجود آورده بود. با يك نگرش كلي به سيره انبياء عظام و ائمه معصومين(ع) درمي يابيم آنچه كه براي آن بزرگواران مهم بوده، اين است كه مكتب و دين حق را زنده نگهدارند. يعني آن فرهنگ اصيل الهي را پا بر جا بدارند. ترديدي نيست كه حفظ اصل اسلام، بيشتر از هر چيز ديگري براي آن بزرگواران مهمتر و بالاتر بود. كما اينكه حضرت امير(ع) را مي بينيم كه از حق خود مي گذرد تا اصل و اساس اسلام حفظ شود و بنيادهاي اسلامي از بين نروند. هر كدام از ائمه(ع) هم در زمان خويش، يك شيوه خاصي را براي حفظ اساس اسلام و ترويج آن، اتخاذ مي كردند تا اساس دين را زنده بدارند. تشخيص امام حسين(ع) اين است كه بايد خود و خانواده خويش را فدا سازد. آن حضرت، چنين روشي را براي باقي ماندن دين، برمي گزينند. امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، تشخيصشان اين است حال كه فضايي ايجاد شده، بايد واگويه اي از سخنان رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) داشته باشند و يك بار ديگر، دين و حقانيت آن را براي مردم مرور و بازخواني كنند و در اينجاست كه مكتب عظيم جعفري برپا مي شود و حقانيت تشيع براي مردم تبيين مي گردد. حال در زمان حضرت رضا(ع) قرار گرفته ايم. زماني با آن همه جريانهاي فكري، مباحث باطل، تزوير و نفاق و ريا، مخصوصاً از ناحيه خاندان عباسي و… را شاهديم. در اينجا، حضرت وظيفه خود را چنين مي بينند كه براي حفظ بنياد و نهاد دين و آن نهاد فرهنگ اصيل اسلامي، حركتي اساسي داشته باشند. كار بزرگ امام(ع) اين بود كه تزوير و نفاق پيچيده مأموني را به خود او برمي گرداند و اهداف وي را باطل مي فرمود. با شركت در مناظرات علمي و حتي فرقه اي، اساس اسلام و مكتب تشيع را اثبات كرده و از آلودگي و انحراف مبرا مي سازد و با رد افكار باطل فرقه هاي منحرف و اثبات حقانيت دين، تكليف اساسي خود را كه به عنوان حجت خدا بر روي زمين داشتند، به نحو احسن انجام مي دهند.

** دكتر صافيان:
واقعيت اين است كه مأمون هرگز نتوانست امام(ع) را درك كرده و يا بداند كه امامت يعني چه؟ تفاوت امامت و خلافت در اينجاست كه امام، كسي است كه با نيت پاك و الهي، قصد اصلاح امت را دارد. حال آنكه چنين هدفي در خلافت وجود ندارد. تفاوت اين دو موضوع و عدم توانايي مأمون در درك اين واقعيت اين بود كه در نهايت او را وادار نمود حضرت را از سر راه خود بردارد. مأمون، حركتي را كه پر مايه آغاز كرده بود، در نهايت از همان حركت ضربه خورد و نتوانست ادامه دهد و در واقع مايه اش به اتمام رسيد. اگر مايه ديگري در ذهن و دست مأمون بود، شايد به گونه ديگري با امام حركت مي كرد ولي وقتي كه عجز و ناتواني كامل خود را در برابر امام هشتم(ع) احساس كرد، به اين نتيجه رسيد كه حذف رقيب، بهترين كار ممكن است. امام رضا (ع) در عصر امامت خويش با چند خليفه عباسي معاصر بوده اند كه تنها در زمان زمامداري مأمون شرايطي پديد آمد كه امام را به موضعگيري وا داشت.
ده سال از امامت امام رضا (ع) با دوران خلافت هارون پدر مامون مقارن بود. هارون در سال 175 هجري قمري، فرزندش، امين را كه 5 سال داشت به جانشيني خودش معرفي كرد و 7 سال بعد با معرفي مأمون به جانشيني امين در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. پس از اين واقعه در سال 193 هارون در طوس در گذشت و پس از اين اندك زماني امين و مأمون با يكديگر بر سر خلافت تزاع كردند و اختلافشان به قدري بالا گرفت كه امين در اوايل سال 195 برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع كرد.
در نهايت دو برادر با لشكركشي عليه يكديگر در ري با هم درگير شدند كه در نتيجه آن لشكر امين شكست خورد و امين نيز در حادثه حمله چند مرد مسلح از پاي در آمد و در نهايت مأمون حاكم شد.

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

 

چرا امام رضا عليه السلام ولايتعهدى مأمون را پذيرفت و اگر به اين كار مجبور بود چگونه در برابر او به مبارزه ايستاد؟

پيش از گفتن پاسخ به اين پرسش، ناچار بايد به وضع جنبش مكتبى، هنگام به امامت رسيدن آن‌حضرت پس از پدرش، نگاهى بيفكنيم.

در حديثى آمده است: تقدير آن بود كه امام موسى كاظم، قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله باشد، امّا شيعه اين امر را افشا كرد و خداوند تغيير مشيت داده و آن را تا سرآمدى نامعلوم به تأخير انداخت.

اين سخن بدان معنى است كه جنبش مكتبى در آن روز در سطح تصدّى امور امّت بود. اگر چه امام كاظم در زندان هارون به زهر كشته شد، جنبش- همچنان كه از حديث استنباط مى‌شود- چندان آسيب نديد.

بدين ترتيب امامت امام رضا يكى از دو فرصت به شمار مى‌آمد:

نخست: اقدام به حركت مسلحانه كه منجر به نابودى جنبش مى‌شد.

دوّم: پاسخ به رويارويى و مبارزه مأمون با پذيرفتن ولايتعهدى او جهت اقدام از طريق حكومت بدون آنكه آن را قانونى بشناسد. همچنان كه يوسف پيامبر عليه السلام از عزيز مصر خواست تا او را بر گنجينه‌هاى زمين بگمارد و سپس از راهى كه مى‌توانست از درون نظام، دست به اصلاحات زد و نيز همان‌گونه كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفاى پيش از خود به عنوان يكى از اعضاى شوراى‌

شش نفره همكاريهايى مى‌كرد.

كمترين فايده اين فرصت دوّم عبارت بود از حمايت جنبش مكتبى از حذف و نابودى و پذيرش آن به عنوان يك جنبش مخالف رسمى.

بنابراين درمى‌يابيم كه امام عليه السلام رهبرى جنبش مكتبى را رها نكرد بلكه از مركز جديد خود براى حمايت و تقويت جنبش مكتبى شيعه سود جُست و بدين ترتيب شيعيان توانستند خود را بر نظام تحميل كنند.

براى تحقيق اين اهداف، امام از شيوه زير استفاده كرد:

اوّلًا: از پذيرفتن خلافتى كه مأمون در ابتدا بر او عرضه داشته بود، خوددارى ورزيد و عدم پذيرش خود را به مأمون اعلام كرد. شايد ردّ خلافت از سوى امام به خاطر دو مسأله بوده‌است:

الف‌

- چنين خلافتى جامه‌اى بود دوخته شده بر قامت مأمون و امثال او و نه زيبنده حجّت بالغه الهى، زيرا اين خلافت بر شالوده‌اى فاسد استوار شده بود.

سپاه، نظام، قوانين و هر آنچه در اين خلافت وجود داشت فاسد و نادرست بود و اگر امام چنين خلافتى را مى‌پذيرفت، مى‌بايست آن را ويران مى‌كرد و از داخل مى‌ساخت و چنين كارى در آن شرايط امكان‌پذير نبود.

ب- مأمون در پيشنهاد خود صادق نبود بلكه او و حزب نيرنگ‌بازش نقشه‌اى را طرح‌ريزى مى‌كردند تا پس از كسب مشروعيت براى خود از امام، او را از بين‌ببرند همچنان كه همين توطئه را در ارتباط با ولايتعهدى آن‌حضرت عملى ساختند.

ثانياً: امام رضا شرط پذيرش ولايتعهدى خود را اين قرار داد كه او به هيچ وجه در كارهاى حكومتى دخالت نكند. اين امر موجب شد تا حكومت نتواند كارها را به نام امام پيش ببرد و يا از آن‌حضرت كسب مشروعيت كند. بدين‌گونه براى جهانيان و نيز براى تاريخ تا ابد روشن شد كه آن‌حضرت به هيچ وجه به‌

شرعى بودن نظام اعتراف نكرد. مأمون بارها كوشيد تا امام را اندك اندك به دخالت در امور حكومتى بكشاند، ولى امام كوششهاى او را بى‌پاسخ گذارد.

حديث زير نشانگر همين نكته است.

هنگامى كه مأمون خواست براى خود به عنوان اميرالمؤمنين و براى امام رضا به عنوان وليعهد و براى فضل بن سهل به عنوان وزارت بيعت گيرد، دستور داد سه صندلى براى آنها بگذارند. چون هر سه نشستند به مردم اذن ورود داده شد. مردم داخل مى‌شدند و با دست راست خويش به دست راست هر سه نفر، از بالاى انگشت ابهام تا انگشت كوچك، مى‌زدند و بيرون رفتند. پس امام رضا تبسّمى كرد و فرمود:

«تمام كسانى كه با ما بيعت كردند، به فسخ بيعت، بيعت كردند جز اين جوان كه به عقد بيعت، با ما بيعت كرد».

مأمون پرسيد: تفاوت فسخ بيعت با عقد آن چيست؟ امام فرمود:

«عقد بيعت از بالاى انگشت كوچك تا بالاى انگشت ابهام است و فسخ بيعت از بالاى انگشت ابهام تا بالاى انگشت كوچك!».

مردم با شنيدن اين سخن برآشفتند و مأمون دستور داد تا مردم را بازگردانند تا دوباره به شيوه‌اى كه امام فرموده بود، تجديد بيعت كنند. مردم مى‌گفتند:

چگونه كسى كه به عقد بيعت آگاهى ندارد براى پيشوايى شايسته است و بدرستى آن كس كه اين نكته را مى‌داند از او، كه نمى‌داند، سزاوارتر و شايسته‌تر است. راوى اين حديث گويد: همين امر موجب شد كه مأمون، امام رضا را با دادن زهر از ميان بردارد. [1]

ثالثاً: از همان روزهاى نخستين ولايتعهدى، امام رضا عليه السلام از هر فرصت به‌

دست آمده براى گسترش فرهنگ وحى سود مى‌جست و اعلام مى‌كرد كه از ديگران به خلافت سزاوارتر است. به عنوان نمونه در عهدنامه ولايتعهدى آن‌حضرت به نكاتى بر مى‌خوريم حاكى از آنكه مأمون در ابراز لطف و مهربانى به اهل بيت رسالت به تكليف واجب خويش عمل كرده است!! اجازه دهيد عهد نامه زير را با هم بخوانيم و در آن بينديشيم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‌

سپاس خداى را كه هر چه خواهد، كند. نه فرمانش را چيزى باز گرداند و نه قضايش را مانعى خواهد بود. خيانت چشمها و آنچه را كه در سينه‌ها نهان است، مى‌داند. و درود خدا بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله، پايان‌بخش پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه او باد! من، على بن موسى بن جعفر، مى‌گويم:

اميرالمؤمنين! كه خداوند او را به استوارى يار باد و به راه راست و هدايت توفيقش دهد آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت. پس ارحامى را كه از هم گسسته بود بهم بازپيوست و جانهايى را كه به هراس افتاده بودند، ايمنى بخشيد. بل آنها را پس از آنكه بى‌جان شده بودند، جان داد و چون نيازمند شده بودند توانگر كرد و اين همه را در پى رضايت پروردگار جهانيان كرد و از كسى جز او پاداش نمى‌خواهد و بزودى خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد و مزد نكوكاران را تباه نگرداند.

او ولايت عهد و نيز امارت كبرى (خلافت) را از پس خويش به من واگذارد.

پس هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد و ريسمانى را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد، بگسلد همانا حريم خدا را مباح شمرده و حرام او را حلال كرده است. چون او بدين كار پاس امام را نگاه نداشته و پرده حرمت اسلام را دريده است.

گذشتگان نيز چنين كردند: آنان بر لغزشها شكيبايى ورزيدند و از بيم پراكندگى دين و تزلزل وحدت مسلمانان، متعرّض امور دشوار (و اختلاف برانگيز) نمى‌شدند، زيرا مردم به عصر جاهليّت نزديك بودند و برخى در انتظار فرصت بودند تا راهى براى فتنه بگشايند.

و من خدا را بر خود گواه گرفتم كه اگر كار مسلمانان را به من واگذارد و زنجير خلافت را برگردن من نهد در ميان تمام مسلمانان و بويژه بنى عبّاس بن عبد المطلّب چنان رفتار كنم كه به طاعت خداى و رسولش صلى الله عليه و آله مطابق باشد. هيچ خون حرامى نريزم و ناموس و مال كسى را مباح نكنم مگر آنكه حدود الهى ريختن آن خون را مباح و تكاليف و دستورات الهى اباحه آن را جايز شمرده باشد و در حدّ توان و طاقت خويش در انتخاب افراد شايسته ولايق مى‌كوشم و آن را بر خود پيمانى سخت مى دانم كه خداوند از من در باره آن پرسش خواهد فرمود كه خود (عزّ و جل) گفته است:

وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولًا.

و اگر حكمى تازه آوردم يا حكمى را تغيير دادم، مستحق سرزنش و سزاوار عذاب و شكنجه‌ام و به خداى پناه مى‌برم از خشمش و بدو روى مى‌كنم در توفيق براى طاعتش و اينكه ميان من و معصيتش حايل شود و بر من و مسلمانان عافيت ارزانى دارد.

(جامعه و جفر) بر خلاف اين امر دلالت مى‌كنند و من نمى‌دانم كه با من و شما چه خواهد شد. فرمان و حكم تنها از آن خداست او به حق داورى مى‌كند و بهترين داوران است.

«امّا من فرمان اميرالمؤمنين را به جاى‌آوردم و خشنودى او را برگزيدم.

خداى من و او را حفظ كند و خداى را در اين پيمان بر خود گواه گرفتم و هم او به‌

عنوان گواه بس است». [1]

در اين نامه نكاتى است كه از سخنان درخشان امام بدانها پى‌مى‌بريم:

اوّلًا: آن‌حضرت مى‌فرمايد:

« (مأمون) آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت». زيرا آن‌حضرت با هارون، پدر مأمون، و نظام عبّاسى برخورد داشت و آنان اصلًا حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاس نمى‌داشتند.

ثانياً: او فرمود:

«هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد …» اشاره به خباثت ضماير و نقشه‌هاى توطئه‌آميز بر ضدّ ولايت است.

ثالثاً: او فرمود:

«گذشتگان نيز چنين كردند …»

شايد اين فرمايش اشاره به سكوت اميرمؤمنان على عليه السلام از يك سو و صبر و تحمّل ائمه بر آزارها و شكنجه به خاطر بيم از پراكندگى دين و تزلزل ريسمان وحدت مسلمانان از سوى ديگر باشد.

رابعاً: آنگاه آن‌حضرت به تبيين برنامه حكومتى خود مى‌پردازد كه عموماً مخالف با برنامه بنى عبّاس و از جمله مأمون بود.

خامساً: امام در پايان اين وثيقه مى‌فرمايد:

«جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت مى‌كنند».

در واقع آن‌حضرت بدين وسيله بيان مى‌كند كه آنان صاحبان دانش رسول خدا صلى الله عليه و آله و به امارت شايسته‌تر از مأمون و بنى عبّاس هستند

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

چکیده

اگر امام حسین عليه السلام در ده سال حکومت معاویه قیام مسلحانه نکرد به علل مختلف در آن دوره قیام مسلحانه  نه مقدور بود و نه مفید .امام هرگز مبارزه سیاسی را کنار نگذاشت و همواره با معاویه سینه به سینه مبارزه سیاسی می کرد.

به نظر برخى، در آن زمان موضوع صلح امام حسن عليه السلام مطرح بود. و امام نمى‌خواست بر خلاف عهد بردارش رفتار كند. اما چنين توجيهى ملاك صحيح و درستى ندارد؛ چون معاويه خودش آن پيمان و صلحنامه را نقض كرده بود. و قرآن كريم آن عهد و پيمانى را محترم مى‌شمارد كه طرف مقابل محترم بشمارد. در حقيقت امام حسين عليه السلام به دلايل زير قيام خود را در زمان معاويه شروع نكرد:

1- امام عليه السلام فرصت بهتر و بيشترى را انتظار مى‌كشيد، و چنين تاكتيكى از نظر اسلام جايز شمرده شده است. و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاويه از زمان معاويه بهتر بود، چون جامعه در زمان معاويه براى قيام آماده نبود. همين علت بود كه امام حسن عليه السلام را وادار به صلح كرد.

2- امام حسين عليه السلام در زمان معاويه هم ساكت نبود؛ بلكه دائماً به حكومت وى اعتراض مى‌كرد. از جمله نامه‌اى است كه براى معاويه نوشت و در نامه‌اى از سران و بزرگان شهرهاى دور و نزديك درخواست كرد كه در منى جمع شوند و در آنجا حضرت وضع نابسامان آن روز را به‌مردم گوشزد كرد.

3- سياستى كه يزيد پيش گرفته بود با سياست پدرش معاويه بسيار متفاوت بود و امام حسين (ع) در زمان يزيد بسيار بيشتر از زمان معاويه براى اسلام احساس خطر مى‌كرد.

 


 

فهرست

 

موانع قیام اباعبدالله در زمان حکومت معاویه. 3

شخصیت معاویه. 4

رفتار کارگزاران حکومتی.. 7

عدم آمادگی جامعه اسلامی.. 8

 


 

موانع قیام اباعبدالله در زمان حکومت معاویه
عده ای افراد نا آگاه فکر می کنند که مقاومت و مبارزه امام حسین از زمان مرگ معاویه و خلافت یزید می باشد. این شبهه را مطرح می کنند ، چرا امام حسین در عصر معاویه قیام نکرده است ؟ در این مقاله سعی می شود تا عدم قیام آن حضرت در عصر معاویه تبیین شود.

برای آنکه بتوانیم به این سوال جواب دهیم باید چند مورد را مورد بررسی قرار دهیم:

1- خصوصیات شخصیتی معاویه

 3- روش و منش کارگزاران حکومت معاویه

3-شرایط جامعه آن دوران

شاید برخی بگویند امام حسین به مفاد عهدنامه صلح امام حسن عليه السلام که از سوی معاویه یکطرفه نقض شده بود پایبندبود و بعضی نیز بر این باورند که معاویه بر خلاف یزید ظواهر اسلام را رعایت می کرد.ولی با توجه به شخصیت امام حسین عليه السلام هدف اصلی ایشان همانند برادرش حفظ اصل اسلام بود.

 

 

 

 

 

 

شخصیت معاویه
معاویه شخصیت عجیب و پیچیده ای داشت. او در حیله گری سرآمد روزگار خویش بود و از مکر وحیله گری ویژه ای برخوردار بود به طوری که برخی افراد کوته فکر خیال می کردند او از امام علی عليه السلام سیاستمدارتر است.امام علی در برابر این خیال باطل فرمود: «به خدا سوگند معاویه از من زیرکتر نیست ولی او مکر وحیله گری می کند و اگر ناپسندی خدعه و نیرنگ نبود، من از زیرکترین افراد مردم بودم.»1

این ویژگی بارز در معاویه گاهی به صورت لبخند و شادی و گاهی نیز در لباس صبرو بردباری جلوه می کرد.به طوری که بیشتر مورخان را به اشتباه می انداخت و آن را به عنوان یکی از صفات مثبت او ذکر کرده اند.2

اما این صبر و بردباری ، نمادی از نیرنگ بازی او بود که برای تقویت و تثبیت حکومت خود اعمال می کرد نه به عنوان یک فضیلت اخلاقی و باور دینی ، به هر حال بردباری سیاسی معاویه یک حربه بسیار مهم برای فریب دادن افراد سطحی نگر وظاهر بین بود.

او برای تثبیت خلافتش احادیث جعلی فراوانی از زبان پیامبر ساخت و به آن حضرت نسبت می داد و با این احادیث مردم شام را راضی و توجیه می کرد. مثل این سخن ” از هر فرمانروایی اطاعت کن و پشت هر امیر و زمامداری نماز بگزار.”

سیاست دروغ سازی معاویه در سراسر بلاد اسلام ، به خصوص شام چنان موثر بود که حقیقت بر دین مداران نیز مشتبه گردید و گروهی از آنان این دروغ ها را باور کرده و آنها را نیز روایت می کردند. (شرح نهج البلاغه).

1.    (نهج البلاغه،دشتی،خطبه200)

2.    (تاریخ خلفاء، سیوطی،ص195)

ترویج دوباره فرهنگ جاهلی و قبیله ای، از دیگر روش های معاویه در تضعیف و خلع و سلاح مخالفان حکومتش بود.معاویه با اجرای چنین سیاستی ازیک سو آتش کینه ها و دشمنیهای قدیمی را بین قبایل شعله ور ساخت و از سوی دیگر تمام تلاش های رسول خدا (ص) و امام علی (ع) را در القای هرگونه برتری جویی نژادی و رقابتهای قبیله ای نادیده  گرفت و در ادامه سیاستهای خود سعی می کرد تمام کارهایش را توجیه دینی و شرعی کرده و انها را طبق روش اسلام و قرآن  وانمود کند.

 معاویه با تظاهر به دینداری ،کارهای خلاف شرع را آشکارا مرتکب نمی شد و در ظواهر طوری وانمود می کرد که مردم تصور کنند که او از احکام دین پیروی و دستورهای پیامبر اسلام (ص) را به خوبی اجرا می کند!

برملا كردن چهره نفاق معاويه براى همگان و بيدارگرى افكار عمومى نسبت به واقعيتهاى تلخى است كه در ابعاد سياسى و فرهنگى در جامعه اسلامى تحت سلطه طاغوتى همچون معاويه جريان داشت و مردم با بى‌تفاوتى از كنار آنها مى‌گذشتند و در بسيارى از مواقع- به خاطر تبليغات سوء و فريبنده معاويه- صبغه دينى و وجهه‌ شرعى پيدا كرده بود. در نتيجه هر نوع قيام و برخورد نظامى عليه وضع موجود را بى‌ثمر و حتى غيرمشروع مى‌نمود. نامه افشاگرانه امام عليه السلام به معاويه، سخنرانى عمومى وى در موسم حج و در جمع انبوه حاجيان، بيانات روشنگرانه آن حضرت در جلسات خصوصى با خواص و چهره‌هاى سرشناس مدينه و كوفه و … همه به منظور درك عميق اين واقعيتهاى تلخ و قيام و مبارزه بر ضدّ آن در شرايط مناسب بود. در يكى از گفتگوهايى كه ميان معاويه و امام حسين(عليه السلام) در مورد مسأله ولايت عهدى يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين(عليه السلام) را دعوت مى‌كند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت كردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد كه اين مسأله را نمى‌پذيريد؛ سركرده اين افراد هم شما هستيد. اگر شما ولايت يزيد را قبول كرده و بيعت كنيد، ديگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى به اين وسيله تأمين شده و از خونريزى جلوگيرى مى‌گردد. چرا شما زير بار نمى‌رويد و نمى‌خواهيد با يزيد بيعت كنيد؟ حضرت(عليه السلام) فرمود تواين همه حكومت كردى، اين همه خون ريختى و اين همه فساد كردى. ديگر در آخر عمر خود وِزر و وبالى براى بعد از زندگى خود فراهم نكن؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مى‌شوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع تر هستند. تو به چه انگيزه اى مى‌خواهى حتماً يزيد را مسلط كنى؟ معاويه گفت: گويا مى‌خواهى خودت را مطرح كنى؟ يعنى تو مى‌خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهترى؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: اگر بگويم چه مى‌شود؟ معاويه گفت: اما اين كه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر است راست گفتى. چون اگر جز اين نبود كه فاطمه(عليها السلام) از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست كافى بود ـ طرز فكر را ملاحظه كنيد! اين همان عصبيت ملى گرايى و قوم گرايى است ـ البته علاوه بر اين كه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما اين كه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تأمل دارد. چون مى‌دانى كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. ـ ملاحظه كنيد كه تا چه اندازه بايد انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسين بن على(عليه السلام) برترى معاويه را بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) اثبات كند ـ و اما خودت، كه گفتى از يزيد بهتر هستى، نه، اين گونه نيست. يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست. حضرت(عليه السلام) با تعجب تمام گفتند: مى‌گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نكن! (چون از دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو مى‌گفتند) معاويه امام حسين(عليه السلام) را نصيحت مى‌كند و مى‌گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويى نمى‌كند، بنا بر اين او از تو بهتر است. یزيدِ سگ باز ، شرابخوار و بى شخصيّت را با حسين بن على عليه السلام كه جوهره انسانيّت و شرف است مقايسه مى‌كند و مى‌گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مآبانه دليل مى‌آورد كه برترى او بر تو به اين دليل است كه تو غيبت يزيد را مى‌كنى ولى او غيبت تو را نمى‌كند!1 عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياى ما نيز اجرا مى‌كنند.

حال با این اوصاف وتحلیل شخصیت معاویه ، اگر امام حسین عليه السلام در آن زمان اقدام به قیام مسلحانه می کرد نمی توانست موثر باشد.زیرا معاویه با سیاست و حیله ها و ترفندهایی که به کار می برد می توانست چهره نهضت امام را در انظار و اذهان مردم مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، آثار قیام امام را خنثی کرده و عمل آن حضرت را شورش بر ضد خلیفه ، به حق جلوه می داد. افکار عمومی آن زمان را بر ضد این حرکت بسیج می کرد. در نهایت با روش دیگری امام حسین را نیز مانند برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام مظلومانه به شهادت می رساند و تمام بنی هاشم را قلع و قمع می کرد، بدون آنکه در جهان اسلام کوچکترین اعتراضی علیه وی شنیده شود.

 

 

رفتار کارگزاران حکومتی
معاویه بعد از به شهادت رساندن امام حسن عليه السلام در کمتر از دو سال جنایت کارانی همچون عمرو عاص ، مغیره بن شعبه، زیادبن ابیه وصدها تن از امویان کینه توز را در دستگاه حکومتی خویش به کار گماشت . این جنایتکاران شیعیان و هر کس به دوستی اهل بیت مشهور بود را کشته و یا خانه اش را ویران می کردندو بیعت با معاویه را مشروط بر بیزاری از حضرت علی عليه السلام و اولاد او می دانستند.

از طرف دیگر در مقابل این سختگیری ها و فشارها که بر شیعیان و پیروان خاندان علوی وارد می شد، به فرمان معاویه به طبقه اشراف و رئیسان قبایل ، بخشش های بدون حساب می کردند تا در بین قبایل معاویه به عنوان بخشنده ترین خلیفه قلمداد شود.

این فشارهادر دوره ده سال امامت امام حسین عليه السلام شدت و افزایش چشمگیری یافت.معاویه به راحتی میتوانست افکار عمومی را بر ضد او بشوراند و از یک سو آن حضرت را آشوبگر و فرصت طلب معرفی کرده و از سوی دیگر این ذهنیت را در مردم ایجاد کند که آن بزرگوار با صلح برادرش نیز موافق نبوده است. بنابراین قیام سالار شهیدان در عصر معاویه نه تنها نمی توانست هیچ اثر مثبت و قابل تأمل را نصیب جامعه اسلامی بکند بلکه با شهادت ایشان در آن زمان این تفکر قوت می گرفت که دیگر کسی قادر به مقاومت در برابر اعمال ضدانسانی و دینی کارگزاران معاویه نیست و آنها مجاز هستند هر بلایی را که بخواهند بر سر مسلمانان و جامعه اسلامی بیاورند.

 

 

عدم آمادگی جامعه اسلامی
علاوه بر دو علت گذشته ، روحیه عافیت طلبی مردم، یکی از موانع مهم قیام مسلحانه بر ضد حکومت معاویه بود. برپایی قیام و تشکیل حکومت جدید ، به پشتوانه مردمی نیاز دارد. قیام بدون حمایت مردم ، مثل پرنده بال شکسته ای است که نمی تواند پرواز کند. به همین جهت است که در دین اسلام به  مردم محوری  و جامعه توجه خاص شده است. بدون تردید یکی از علل عدم موفقیت امامان معصوم در برپایی قیام مسلحانه عدم همکاری مردم است. جامعه آن روز عراق در اثر جنگهای داخلی عصر امام علی و امام حسن کاملا خسته شده بود و روحیه عافیت طلبی یافته بود. جنگهای جمل ، صفین و نهروان تلخ و فرساینده بود و تلفات و خسارات فراوانی به بار آورده بود؛ بنابراین اگر قیامی در آن بازده زمانی شکل می گرفت در نطفه خفه می شد؛ همچون قیام حجر بن عدی که در راستای احقاق حقوق الهی و اهل بیت علیهم السلام بود؛ اما به راحتی سرکوب شد،بدون آنکه مردم آن زمان بتوانند از خود واکنشی نشان دهند.قیام مسلحانه از سوی امام حسین عليه السلام در روزگار معاویه نه مفید بودو نه مقدور و صبر و انتظار اعتراض آمیز آن بزرگوار، بسیار حکیمانه و حساب شده بود.

اباعبدالله با توجه به این سیاستها وعملکردها  می دانست که روزهای سختی در انتظار اسلام است. لذا با تمام وجود تلاش می کرد نیروهای اندک شیعه را برای لحظات حساس و سرنوشت ساز حفظ کرده ، تا با مساعدت آنها ، هم اسلام را از خطر نابودی نجات دهد و هم بنی امیه را رسوا سازد.از این رو تا جایی که می توانست بهانه به دست معاویه و کارگزارانش نمی داد و از شیعیان نیز می خواست که خود را در معرض اتهامات بنی امیه قرار ندهند.

برای مثال یکی از اقدامات بنی امیه که در الاخبار الطوال هم به آن اشاره شده است شهادت حجر بن عدی می باشد بنابر نقل دینوری:« چون حجر بن عدى و ياران او كشته شدند مردم كوفه سخت اندوهگين و هراسان شدند ، حجر از بزرگان اصحاب على (عليه السلام) بود و آن حضرت خواسته بود او را به سالارى قبيله كنده بگمارد و اشعث بن قيس را از آن منصب عزل كند آن هر دو از فرزندزادگان حارث بن عمرو معروف به « آكل المرار » بودند ، حجر بن عدى از اينكه تا اشعث زنده است سرپرستى كنده را قبول كند خوددارى كرد .

تنى چند از اشراف كوفه به حضور امام حسين ( عليه السلام ) رفتند و خبر كشته شدن حجر را باطلاع ايشان رساندند ، سخت بر آن حضرت گران آمد و انا لله و انا اليه راجعون فرمود .

آن چند تن در مدينه ماندند و پيش امام حسين ( عليه السلام) آمد و شد می كردند در آن هنگام مروان حاكم مدينه بود كه چون اين خبر باو رسيد براى معاويه نامه نوشت و اطلاع داد كه مردانى از اهل عراق پيش حسين ( عليه السلام ) آمده‌اند و اكنون اين جا مانده‌اند و با او آمد و شد دارند هر چه مصلحت مىبينى براى من بنويس .

معاويه براى او نوشت در هيچ كارى متعرض حسين ( ع ) مشو كه او با ما بيعت كرده است و بيعت ما را نخواهد شكست و از پيمان تخلف نخواهد ورزيد .

و براى امام حسين ( عليه السلام) نوشت اما بعد خبرهايى از ناحيه تو به من رسيده است كه شايسته تو نيست چه آن كس كه با دست راست خود بيعت می كند شايسته است وفادار بماند و خدايت رحمت كند بدان كه اگر من حق ترا انكار كردم تو هم حق مرا انكار كن و اگر با من مكر كنى من هم چنان خواهم كرد ، فرومايگانى كه دوستدار فتنه و آشوبند ترا نفريبند و السلام .»

آیا اگر قیامی صورت می گرفت به نتیجه می رسید؟آیا میتوان پذیرفت که امام حسین (عليه السلام) این همه جنایات معاویه را به بهانه پایبندی به قرار داد صلح نادیده گیرد و شیعیان را به حال خود واگذارد؟

اگر ابى عبد الله در چنين شرايطى قيام مى‌كرد، حداكثر نتيجه اى كه حاصل مى‌شد اين بود كه، عده اى از مردم كه آدم هاى خوب را دوست داشتند، مى‌گفتند حيف شد كه امام حسين(عليه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مى‌شد. الآن شما دوستان و شيعيان على(عليه السلام) چند بار نام عمرو بن حَمِق را شنيده ايد؟ چند نفر هستند كه عمرو بن حَمِق يا رُشيد هَجَرى را بشناسند. اگر امام حسين(عليه السلام) در آن شرايط قيام مى‌كرد،او نيز نهايتاً يكى مانند آن ها مى‌شد .اگر امام حسين(عليه السلام) هم در زمان معاويه قيام مى‌كرد، همين طور مى‌شد. اولا مردم از او استقبال نمى‌كردند؛ براى اين كه معاويه كارهاى خود را با شيطنت انجام مى‌داد و مثل يزيد نبود كه بدون سياست به هر اقدامى دست بزند. معاويه از روى شيطنت، امام حسين(عليه السلام) را هم نهى از منكر مى‌كرد و مى‌گفت: غيبت يزيد را نكن. لذا دليل اين كه امام حسين(عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط به گونه اى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود.

امّا امام حسين عليه السلام فراتر و عميق‌تر از آنان مى‌انديشيد. آنچه در انديشه و برنامه اين پيشواى دورانديش بود، مصالح اسلام و انجام تكليف الهى در حفظ اين مصالح بود؛ چيزى كه از پيش، پدر و برادرش به آن مى‌انديشيدند و همين مسأله وى را بر آن داشت تا ده سال حكومت معاويه را به اجبار تحمل كند و به خواسته شيعيان پاسخ منفى دهد. و اين نكته مهمى در زندگى سياسى امام حسين عليه السلام است كه كمتر مورد توجه تحليل‌گران قرار گرفته است. شايد دليل عمده‌اش اين باشد كه تحليل‌گران، امام حسين عليه السلام را بيشتر از زاويه روحيّه مبارزاتى و انقلابى‌اش در كربلا مى‌شناسند؛ همان برداشت نادرستى كه شيعيان كوفه داشتند. از اين رو امام حسين عليه السلام براى رفع اشتباه آنان‌و تأييد موضع انقلابى برادرش در پاسخ ايشان نوشت:

اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق داشته و در موضعى كه اتخاذ نموده راهنمايى‌اش كرده باشد. اما من، نظر من اكنون اين چنين نيست (كه شما نوشته‌ايد) خداى شما را رحمت كند. تا زمانى كه معاويه زنده است زمين‌گير باشيد و در خانه‌هاتان بمانيد و از كارى كه به شما بدگمان شوند پرهيز كنيد. اشاره امام عليه السلام به حيات معاويه به عنوان مانع قيام، بيانگر اين است كه شرايط سياسى دوران امامت آن حضرت، همان شرايطى است كه در دوران امام پيشين منجرّ به صلح شده است، و آن محوريت معاويه است كه در هر دو دوران وجود دارد.

موضع‌گيرى عليه سلطه معاويه‌ خوددارى امام حسين عليه السلام از قيام مسلحانه عليه معاويه بدين معنى نيست كه آن حضرت در طول مدت حاكميّت طاغوت زمان، هيچ‌گونه موضع‌گيرى عليه وى نداشته و در اين زمينه بى‌تفاوت بوده است. امام عليه السلام اگر قيام عليه معاويه را در آن شرايط به مصلحت اسلام نمى‌ديد، سكوت در برابر جنايات و فزون‌طلبى‌هاى او را نيز جايز نمى‌دانست. از اين رو در هر فرصت، با نوشتن نامه يا برخورد حضورى، سياست‌هاى معاويه را محكوم و موضع اسلامى خود را ابراز مى‌كرد. به نمونه زير توجه كنيد :

معاويه- كه پس از شهادت امام حسن عليه السلام راه را براى طرح ولايتعهدى يزيد هموار ديد- پس از گرفتن بيعت از مردم شام براى كارگزارانش در سراسر كشور نوشت كه از مردم براى يزيد به‌عنوان ولايتعهدى بيعت بگيرند.

مردم مدينه و در رأس آنان حسين بن على عليه السلام از اين دستور سر باز زدند. معاويه كه گمان مى‌كرد اين سرپيچى ناشى از ناتوانى و عدم قاطعيّت والى مدينه «مروان بن حكم» است، او را بركنار و «سعيد بن عاص» را كه فردى خشن‌تر و جلاد بود جايگزين وى كرد و از او خواست مردم را به بيعت با يزيد فراخواند و مراتب را به وى گزارش نمايد.

فرماندار جديد بر مردم فشار آورد و آنان را تهديد كرد. با اين حال جز تعداد اندكى زير بار فرمان نرفتند. بنى‌هاشم به رهبرى امام حسين عليه السلام در رأس مخالفان قرار داشتند.

والى مدينه جريان را به شام گزارش كرد و افزود: خاندان پيامبر نه‌تنها بيعت نكردند بلكه عليه دستگاه خلافت موضع گرفتند.

معاويه براى جلب نظر مخالفان، نخست نامه‌هايى براى چهره‌هاى سرشناس مدينه از جمله امام حسين عليه السلام، ابن عباس، ابن زبير و عبداللّه بن جعفر نوشت. در نامه وى به امام حسين عليه السلام آمده است:

كارهايى از تو به من گزارش شده است كه آنها را شايسته تو نمى‌بينم. از خدا بترس و امّت را به فتنه نيفكن. عليه السلام در پاسخ، نامه مفصّلى نوشت و ضمن آن يادآور شد:

… در نامه‌ات يادآور شده بودى كه گزارشهايى از من به تو رسيده كه در خور شأن من نبوده است … آنچه از من به تو گزارش شده يك مشت سخنان بى‌اساس است كه چاپلوسان و سخن‌چينان تفرقه‌افكن و دروغ‌پرداز، جعل كرده و به تو گزارش داده‌اند.

من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم. و اين تصميم به خاطر ترس از خدا است نه به واسطه ترس از تو و يا ياران ستمگر و بى‌دين تو. … و نيز نوشته‌اى كه من مواظب رفتار و دين خود و امّت محمّد صلى الله عليه و آله باشم و در ميان امت بذر اختلاف و فتنه نيفكنم.

من هيچ فتنه‌اى بزرگتر از سلطه تو بر اين امت سراغ ندارم و هيچ وظيفه‌اى برتر از جهاد با تو نمى‌شناسم … اى معاويه! هر مقدار توان دارى دشمنى و نيرنگ كن؛ چه آنكه اميدوارم كينه و مكر تو جز به خودت زيان نرساند.

ديگران نيز به فراخور جايگاه و شخصيت خود، پاسخ معاويه را دادند. معاويه تصميم گرفت به مدينه برود و با مخالفان گفتگو كند شايد بتواند به نتيجه برسد.

وى به محض ورود به مدينه حسين بن على عليه السلام و ابن عباس را احضار كرد و ضمن دلجويى آنان و تمجيد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و توجيه شرعى اقدام خود درباره يزيد، به توصيف و تمجيد وى پرداخت و او را فردى بردبار، آشنا به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و قرائت قرآن معرفى كرد و از آنان خواست به خواسته وى پاسخ مثبت دهند. ابن عباس براى پاسخگويى خود را آماده كرد ولى امام حسين عليه السلام فرمود: منظور معاويه من هستم؛ سپس با بيانى صريح و كوبنده به پاسخگويى معاويه پرداخت. نخست از خود معاويه شروع كرد و او را عنصرى افراطگر و فزون‌طلب معرفى كرد كه با اجحاف و ستم به ديگران همه چيز را در انحصار خود درآورده و در اين راه از پذيرش حق امتناع ورزيده، راه نيرنگ در پيش گرفته و هيچگونه حقى براى انسانها قائل نشده و در يك كلام شيطان بر وى مسلط گشته و از وجودش بهره وافر برده است. سپس به معرفى چهره يزيد پرداخت و خطاب به معاويه فرمود:

تو مى‌خواهى مردم را درباره يزيد به اشتباه بيفكنى، گويى انسانى محجوب يا فرد ناشناخته‌اى را توصيف مى‌كنى. يزيد، خود بهترين معرّف خويش است. شخصيّت يزيد را از سگهاى ولگرد، كبوتران بام خانه و كنيزان رامشگر و نوازنده بزمهاى مستانه‌اش بپرس. راستى آيا اين همه بار گناه كه بر دوش دارى براى تو كافى نيست كه اكنون مى‌كوشى با اين اقدام بر وزر و وبال خود بيفزايى!؟ «1» امام حسين عليه السلام علاوه بر موضوع ولايتعهدى يزيد در برابر ديگر جنايات معاويه نيز از قبيل كشتن حجر بن عدى و ياران او، عمرو بن حَمِق و حضرميان و نيز الحاق و انتساب زياد بن سميّه به خود، موضع‌گيرى كرده كه در تاريخ ثبت شده است.

امام حسين (ع) در عصر خلافت معاويه به اين معنا كه در مقابل معاويه شمشير بكشد قيام نكرد، اما سكوت هم نكرد. حضرت رسالت حقيقى را در اين دوره هدايت فكرى جامعه و زمينه‌سازى براى نهضت مى‌دانستند.

بررسيهاى تاريخى نشان مى‌دهد امام حسين (ع) پس از شهادت برادرش امام‌مجتبى (ع) (50 ق) تا مرگ معاويه (60 ق) از هر فرصتى براى آگاهى بخشى به جامعه و توجيه عمومى و همچنين ابراز نگرانى و عدم رضايت از دستگاه خلافت اموى استفاده مى‌نمود. حضرت به اين نكته واقف بود كه قدم اول براى موفقيت و پايدارى نهضت، زمينه سازى و ايجاد تحوّل در جامعه است؛ چرا كه بدون ايجاد زمينه فرهنگى و توجيه فكرى و جلب افكار عمومى ممكن بود نهضت در مرحله اوليه به كاميابى مى‌رسيد، ولى اين قيام حركتى بدون پشتوانه و پوشالى مى‌شد كه هرگز به اهداف و آرمانهاى اصيل خود دست نمى‌يافت. با وجود اين، حضرت هيچ گاه رسالت خويش را در مبارزه با حكومت معاويه و دفاع از مكتب امامت و ولايت ترك نكرد و همواره با حربه اعتراض و روشنگرى احتجاج مى‌كرد.

سياست امام (ع) در اين دوران افشاگرى چهره واقعى دستگاه خلافت اموى و اعتراض و انتقاد نسبت به ناشايستگى آنها بود. يكى از مهم‌ترين اقدامات امام حسين (ع) در اين رابطه اين بود كه واقعيتها را صريح و بى‌پرده براى مردم بيان مى‌كرد و افكار آنان را براى درك واقعيتهاى تلخ جامعه و قيام و مبارزه بر ضد عاملان آن در زمان مناسب، آماده مى‌ساخت.

موضع حضرت در دوران پايانى حكومت معاويه رنگ جلى‌ترى به خود گرفت.

سيدالشهداء (ع) معاويه را تخطئه نموده و همانند برادرش حسن بن على (ع) حقانيت معاويه را در خلافت اسلامى ابطال مى‌كرد. ايشان با ايستادگى در برابر مفاسد معاويه و افشا كردن جنايات و ستمهاى او سعى نمود بطلان حكومت بنى‌اميه را اعلام و نيّات پليدشان را برملا سازد. «2»

امام حسين (ع) با خطابه‌هاى غرّا و سخنرانيهاى اعتراض‌آميز باعث ايجاد يك حركت فكرى پويا بين جامعه اسلامى گشت. پاسخهاى قاطع حضرت به نامه‌هاى معاويه كه در آنها به روشنى سياستهاى شوم بنى اميه را افشاء مى‌كند، بسيار قابل توجه است. پاسخ محكم امام حسين (ع) به نامه معاويه در سال 52 ق. نمونه‌اى از آنهاست كه در واقع طلايه انقلاب عاشوراست و مانند درخشش فجرى است در تن سياهى شب؛ به گونه‌اى كه وقتى معاويه نامه امام را خواند، شعله كينه و حقد در سينه‌اش زبانه كشيد.

از خطبه‌هاى مهم و تاريخى امام حسين (ع) خطبه معروف منى‌ است كه حضرت در سال 58 ق. يعنى دو سال قبل از مرگ معاويه، در اوج بحران و خفقان دستگاه‌حاكمه ايراد نموده است. «1» اين خطبه را مى‌توان يكى از مهم‌ترين برنامه‌هاى فرهنگى امام حسين (ع) در راستاى تكريم مقام ولايت و امامت خويش و خوار و ذليل ساختن دشمن دانست.

امام حسين (ع) زمانى كه اقدامات و تلاشهاى معاويه را در راستاى مشروعيت بخشيدن به ولايتعهدى يزيد ديد و اينكه او چگونه درصدد انهدام ريشه‌هاى اسلام و جريان امامت برآمده، تصميم گرفت در يك اجتماع، پيروان خود به ويژه بنى هاشم را نسبت به شرايط جديد آگاه و آماده كند. بهترين زمان براى اين حركت، موسم حج بود.

امام حسين (ع) كه در اين سال (58 ق) به قصد حج به مكه عزيمت فرموده بود، از موقعيت مناسب موسم حج جهت نشر افكار خود بهره برد و سخنرانى باشكوه و تكان دهنده‌اى در ميان انبوه مسلمانان در منى ايراد فرمود كه در افكار عمومى جامعه تأثير بسيار داشت. حضرت در اين خطبه شريفه جوانب مختلف اجتماعى، مذهبى و سياسى دوران پس از شهادت امير مؤمنان على (ع) را تبيين نمود و به علل تسلط معاويه بر جامعه اسلامى و زمينه قدرت گرفتن وى اشاره كرد. سپس خطراتى را كه آينده اسلام را تهديد مى‌كرد مطرح نمود و هشدار داد اگر مسلمانان قيام ننمايند، چراغ فروزان نبوت رو به خاموشى خواهد گراييد. حضرت با معرفى خود و خاندانش و حق امامت و رهبرى اهل‌بيت (ع)، در واقع حجت را بر مردم تمام كرد. تاريخ ايراد خطبه و مضامين آن نشانگر آن است كه حسين بن على (ع) از زمان معاويه در انتظار فرصتى مناسب براى انقلاب و سرنگون ساختن حكومت غير مشروع اموى بوده است. اگر در زمان معاويه، امام حسين مى‌خواست قيام كند، پيام او دفن مى‌شد. اين به خاطر وضع حكومت در زمان معاويه است؛ سياست‌ها جورى بود كه مردم نمى‌توانستند حقانيت سخن حق را بشنوند! لذا همين بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاويه، امام بود، ولى چيزى نگفت، كارى، اقدامى و قيامى نكرد؛ چون موقعيت آن‌جا مناسب نبود.

به عنوان نمونه پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام بزرگان كوفه جلسه‌اى تشكيل داده و تصميم گرفتند نامه‌اى براى امام حسين عليه السلام بنويسند و از آن حضرت براى آمدن به كوفه و به دست گرفتن رهبرى قيام عليه معاويه دعوت كنند. در نامه آنان آمده است:

شيعيان كوفه مطيع و گوش به فرمان شما هستند و به غير شما تمايل ندارند. آنان به نظر برادرت حسن عليه السلام در جلوگيرى از جنگ واقفند و نيز شما را به عطوفت و مهربانى نسبت به دوستان و غلظت و خشونت نسبت به دشمنان و پايبندى شديد در امر خدا مى‌شناسند. چنانچه دوست داشته باشى زمام حكومت را در دست‌گيرى به سوى ما بيا كه ما خود را براى مرگ در ركاب تو آماده كرده‌ايم.

امّا امام حسين عليه السلام فراتر و عميق‌تر از آنان مى‌انديشيد. آنچه در انديشه و برنامه اين پيشواى دورانديش بود، مصالح اسلام و انجام تكليف الهى در حفظ اين مصالح بود؛ چيزى كه از پيش، پدر و برادرش به آن مى‌انديشيدند و همين مسأله وى را بر آن داشت تا ده سال حكومت معاويه را به اجبار تحمل كند و به خواسته شيعيان افراطى پاسخ منفى دهد. و اين نكته مهمى در زندگى سياسى امام حسين عليه السلام است كه كمتر مورد توجه تحليل‌گران قرار گرفته است. شايد دليل عمده‌اش اين باشد كه تحليل‌گران، امام حسين عليه السلام را بيشتر از زاويه روحيّه مبارزاتى و انقلابى‌اش در كربلا مى‌شناسند؛ همان برداشت نادرستى كه شيعيان كوفه داشتند. از اين روی امام حسين عليه السلام براى رفع اشتباه آنان ‌و تأييد موضع انقلابى برادرش در پاسخ ايشان نوشت:

اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق داشته و در موضعى كه اتخاذ نموده راهنمايى‌اش كرده باشد. اما من، نظر من اكنون اين چنين نيست (كه شما نوشته‌ايد) خداى شما را رحمت كند. تا زمانى كه معاويه زنده است زمين‌گير باشيد و در خانه‌هاتان بمانيد و از كارى كه به شما بدگمان شوند پرهيز كنيد. اشاره امام عليه السلام به حيات معاويه به عنوان مانع قيام، بيانگر اين است كه شرايط سياسى دوران امامت آن حضرت، همان شرايطى است كه در دوران امام پيشين منجر به صلح شده است، و آن محوريت معاويه است كه در هر دو دوران وجود دارد.

امام حسین (ع) همانند پدر و برادر بزرگوارش معاویه را غاصب خلافت می شناخت و مبارزه علیه او را بر خود فرض می دانست ولی با توجه به اینکه ماویه با بهزه گیری از نیرنگها و تبلیغات ویرانگر ، فضای جامعه را آشفته کرده بود و تمام امکانات جامعه را اعم از مادی و معنوی در اختیار داشت و همچنین خود را خلیفه بر حق معرفی  کرده بود. امام (ع) می دانست که قیام او در این فضای آشفته با آن قداست دروغین که معاویه در نظر مردم برای خود ایجاد کرده بود، به نتیجه مطلوبی نخواهد رسید.

 به عبارت دیگر امام حسن (ع) با پذیرش عهدنامه صلح ، از اسلام محافظت کرد و امام حسین (ع) هم با سکوت وظیفه اش را انجام داد. البته این شیوه برای امام دردناک بود و همیشه آرزو داشت که مبارزه همه جانبه ای را بر علیه بنی امیه آغاز کند. اگر  اباعبدالله در زمان معاویه قیام مسلحانه نکرد ، بدان معنی نیست که پایبند عهدنامه صلح نقض شده از جانب معاویه بود. بلکه به سبب حساسیت این مبارزه ، درصدد فراهم آوردن شرایط آن بودکه بتواند با حداقل امکاناتی که در اختیار داشت، کار عظیم و جاودانه ای را انجام دهد.

با توجه به چنین اوضاع و شرایطی لازم بود که امام (ع) بیش از هر اقدام مسلحانه ، جامعه را برای قیام آماده سازد. از این جهت فکر قیام بر ضد بنی امیه در طول حکومت معاویه با موفقیت گسترش یافت و سرانجام در سال 61 هجری قمری به ثمر نشست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع و ماخذ

1.آل یاسین،شیخ راضی،صلح امام حسن(ع)،مترجم سید علی خامنه ای،انتشارات آسیا،1365.

2.پیشوایی،مهدی،سیره پیشوایان،قم:موسسه امام صادق (ع)،1398.

3.دینوری، ابوحنیفه،اخبار الاطوال،سایت:کتابخانه مجازی مدرسه فقاهت

http://lib.eshia.ir/80287/1/272

4.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار ،جلد44، نشر: کتابخانه مجازی قائمیه https://www.ghbook.ir/index.php?option=com_dbook&task=viewbook&book_id=1014777044&Itemid=167&lang=fa

5. فروغی ابری ، الف : چرا امام حسین (ع) به روزگار حکومت معاویه قیام نکرد؟ . مطالعات اسلامی ،1380،شماره 53.

https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/64176

 

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

1 2 4 ...6 ...7 8 9