« مسأله ولايت عهدي | امام در ميدان مبارزه » |
هرچند مأمون در پى بهرهگيرى سياسى از امام (عليه السلام) بود; ولى با تدبير امام (عليه السلام) در اينكار شكست خورد. نكات برجسته تدبير حضرت عبارت است از:
الف. نخستين واكنش امام (عليه السلام) در برابر مأمون اين بود كه از آمدن به خراسان سر باز زد; زيرا نفس اين عمل مىتوانست براى مأمون يك پيروزى بهشمار آيد. امام تا آنجا مخالفت كرد كه رجاءبنابىضحاك، فرستاده مأمون، ناگزير شد امام (عليه السلام) را به زور به مرو ببرد. [2] با آنكه مأمون تقاضا كرده بود امام (عليه السلام) با اهلبيت خويش سمت مرو رهسپار شود، حضرت (عليه السلام) نه تنها كسى را با خود نبرد، بلكه تنها فرزندش را نيز در مدينه گذاشت. وداع امام (عليه السلام) با قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و خروج از مدينه چنان بود كه همه دريافتند ناگزير پاى در راه سفر نهاده است.
ب. حضرت (عليه السلام) در نيشابور در ماجراى حديث سلسلةالذهب، همه آنچه را كه براى روشنگرى و شكلدهى به حافظه تاريخ لازم بود، بيان كرد و ولايت را از ناحيه خدا نه از ناحيه مأمون برشمرد. صحنهاى كه امام (عليه السلام) در آن مقطع پديد آورد و روش هنرمندانهاى كه براى بيان حقيقت جاودانه ولايت بهكار گرفت، از بهياد ماندنىترين خاطرات تاريخ است. بسيارى از دانشمندان فرصت را مغتنم شمرده، از سلاله پيامبر (صلى الله عليه وآله) بهترين و ضرورىترين درس زندگى را درخواست كردند، امام (عليه السلام) نخست در مقام بيان اهميت موضوع برآمد و سند روايت را يك به يك برشمرد تا به خداوند رسيد. وقتى شوق و هيجان جمعيت به نهايت نزديك شد، ادامه داد: كلمة لاالهالاالله حصنى فمن دخل فى حصنى امن من عذابى…. [1]
محتواى بخش اول حديث در قرآن و در آثار مفسران و دانشوران فراوان ديده مىشود و نياز به آن مقدمه طولانى نداشت; وقتى امام بخش پايانى روايت بشرطها و شروطها و انا من شروطها را بيان كرد و ولايت و رهبرى را درختى برآمده از ريشه توحيد و شرط ثمردهى و سودمندى حصن الهى قرار داد، شنوندگان راز آن مقدمه را دريافتند.
ج. در مرو هرچه اصرار كردند امام (عليه السلام) خلافت و يا ولايتعهدى را نپذيرفت و سرانجام اين امر با چهره كريه زور و برق شمشير بر آن حضرت تحميل شد; زيرا امام مقاومت تا شهادت را در اين موقعيت وظيفه و رسالت خود نمىدانست. سرانجام روزى معين شد و اعلام گرديد تا در آن روز مردم بيايند و با حضرت (عليه السلام) بيعت كنند. مأمون براى حضرت رضا (عليه السلام) در كنار خويش محلى قرار داد و اولين كسى كه فرمان داد بيايد و با حضرت رضا (عليه السلام) بيعت كند، پسرش عباس و بعد از او يكى از سادات علوى بود بههمين ترتيب يك عباسى و يك علوى. در اخذ بيعت، امام (عليه السلام) براساس سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتار كرد نه آنطور كه مأمون مىخواست. [2] پس از بيعت امام (عليه السلام) برخلاف انتظار مأمون و همه اطرافيانش خطبهاى كوتاه
* قدس:
قبل از بررسي جريانهاي فكري عصر امام رضا(ع) و چگونگي تقابل حضرت با آن جريانها، به نظر مي رسد كه ابتدا به ترسيم دورنمايي از وضعيت فكري و اعتقادي آن دوره نيازمنديم. اگر موافقيد، بحثمان را از آشنايي با اوضاع و احوال فكري جامعه اسلامي در آن دوره آغاز كنيم.
** دكتر ايزدي:
در خصوص وضعيت فكري زمان مأمون، و پايان قرن دوم و اوايل قرن سوم هجري، بحث هاي بسيار وسيع و گسترده اي وجود دارد. مباحثي كه مهمترين شاخص و وجه تمايز اين دوره نسبت به دوره هاي قبل و بعد، محسوب مي شوند. ما در اين دوره، جامعه اسلامي را گرفتار دغدغه ها و مسايل فكري متعددي مي بينيم. به لحاظ وجود زنديقان در آن زمان، بحث هاي كلامي بسيار وسيعي درباره مواردي چون توحيد و اصل اثبات وجود خداوند، به شدت مطرح بود. ورود بي محاباي ساير اديان آسماني نظير مسيحيان، يهوديان و زرتشتي ها به مراكز قدرت هم از مباحث جدي آن دوره محسوب مي شد. در همان زمانهاست كه نهضت ترجمه آثار بيگانگان آغاز مي شود و اين سؤال به وجود مي آيد كه آيا اين نهضت ترجمه در خدمت گسترش بنيانهاي فكري جهان اسلام است يا در جهت ايجاد تشكيك بين مسلمانان و ايجاد سرگرمي براي مردم و در نهايت فارغ كردن آنها از مسايل سياسي و اجتماعي. علاوه بر همه اينها، در آن دوره. بين خود مسلمانها هم بحث هاي كلامي جدي مطرح بود. بحث امامت و ولايت همچنان به عنوان يك بحث جدي، مورد توجه قرار داشت و بحث عصمت انبيا و يا عصمت ائمه اطهار(ع) و نيز صفات و ذات خدا هم از جمله مباحث متنوعي است كه همچنان وجود دارد. از سوي ديگر، ما در سراسر حيات پر بركت امامان معصوم(ع)، تلاش آنان را در جهت پاسخگويي به شبهات، رفع ابهامات و برطرف كردن نيازهاي فكري جامعه اسلامي و در يك كلمه، احياي دين، شاهد بوده ايم و به اين مسأله اعتقاد داريم كه اگر نبود نقش ائمه بزرگوار در احياي دين، آن تلاش هاي وسيع، هدفدار و همه جانبه اي كه براي تحريف واقعيت هاي دين، از سوي بني اميه و از دوران معاويه شروع شده و در دوره بني عباس، به اوج خود رسيده بود، و خلاصه اگر نبود ضمانتي كه خداوند متعال براي حفظ جان اعلام فرموده بود، اكنون از اسلام، چيزي جز يك سري اوهام و خيالات باقي نبود و حوادث صدر اسلام و شخصيت پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع)، در ميان افسانه هاي قومي و قبيله اي رنگ مي باخت و شكل جهاني و الهي خود را از دست مي داد. جلوگيري از اين وقايع و در واقع انجام اين وظيفه سنگين، مسأله اي بود كه در مقابل حضرت رضا(ع) هم قرار داشت. اساساً ائمه(ع) در دوره حياتشان، نقش اوليه و اساسي خود را پاسخگويي به اين ابهامات مي دانستند. ابهاماتي كه يا به طور جهت دار و هدفمند، از داخل جامعه اسلامي مطرح مي شد و يا هجومها و امواجي كه از بيرون جامعه اسلامي به داخل وارد مي گرديد. ما اين وضعيت را در دوره امام رضا(ع)، به شكل برجسته تري شاهد هستيم و طبيعتاً ايفاي نقش امام(ع) نيز در برابر اين مسأله، ممتازتر است.
* قدس:
شرايطي را كه اشاره كرديد، آيا در ايام حضور امام در مرو حاكم بود، يا در مدينه هم وجود داشت؟ منظورم اين است كه هجرت حضرت رضا(ع) به خراسان، چنين وظيفه برجسته اي را براي ايشان به وجود آورد يا در مدينه هم با وضعيت مشابهي مواجه بودند؟
** دكتر ايزدي:
انتقال امام(ع) از مدينه به مرو- به هر علتي كه صورت گرفته باشد- مسؤوليت هاي جديدي را سر راه حضرت قرار مي داد. امام(ع) تا زماني كه در مدينه هستند، مورد توجه جدي مسلمانها در مركز اسلام قرار دارند. در اين زمان، مردم و شاگردان حضرت، براي فهم مسايل فقهي، اخلاقي، كلامي، تفسير قرآن و سيره رسول ا…(ص)، به محضر امام مي رسيدند و كسب فيض مي كردند. اين شرايطي بود كه در درون جامعه اسلامي وجود داشت. حضور امام رضا(ع) در مرو، ويژگي خاصي به حيات پر بركت حضرت داد. اول اينكه يكي از برنامه هاي جدي و دايمي مأمون اين بود كه امام(ع) را درگير مناظراتي سنگين و بنيادين نمايد. ويژگي ديگر، اين بود كه حضرت رضا(ع) با حضور در مرو، در واقع در مرز اسلام و اديان قرار گرفته و به لحاظ جغرافيايي هم در يكي از نقاط مرزي جهان اسلام حضور يافته بودند. شهرها و مناطقي كه يكي بعد از ديگري، به دست مأمون و لشكركشي هاي او، فتح مي شوند. مناطقي كه مردم آن اسلام را بدرستي نمي شناسند و اين حضرت است كه با پيروان اديان و فرقه هاي گوناگوني چون مسيحيان، يهوديان، حتي زنديقان، ستاره پرستان و… مواجه اند. پس در اينجاست كه جهاني بودن دين اسلام، جلوه اي ديگر به خود مي گيرد و وظايف جديدي را پيش راه حضرت رضا(ع) قرار مي دهد. محور فعاليت امام در مدينه، عمق بخشيدن به مباحث اسلامي است ولي در مرو، علاوه بر تعميق، يك فصل جديدي هم در زندگاني آن بزرگوار آغاز مي گردد. يعني فصل اثبات برتري اسلام به شكل كلامي و معرفتي.
** دكتر صافيان:
رويكردي كه در سالهاي آخر عمر پربركت حضرت رضا(ع) به وجود آمد- چه مأمون موجبات اين رويكرد را فراهم كرده و چه اين حركت ها به خواست خود امام(ع) به وجود آمده باشد- ترديدي نيست كه بسياري از اين حركت ها، با نيت هاي پليدي كه مأمون و دستگاه خلافت عباسي داشتند، آغاز شده بود. نكته مهم اينجاست كه امام(ع) دقيقاً از همين حركت ها، به نفع اعتلاي اسلام، استفاده كردند. امام(ع) در مناظره ها، كه باني و تدارك كننده همه آنها، مأمون بود، به گونه اي بر اهل اديان مختلف برتري مي يابند كه گويي همه آنها را به زانو در مي آورند تا جايي كه بعضي از آنها در همان مجالس، امام(ع) و اسلام را تصديق مي كنند. تأثير حضور و شخصيت امام در جهت دهي پيرامون نهضت ترجمه هم مؤثر و تعيين كننده بود. من به جرأت مي توانم ادعا كنم كه وجود افرادي امثال ابن سينا و فارابي هم به خاطر همان جهت دهي هاست. يعني آن نهضت موجب شد كه متون مختلف به ما معرفي شوند و حكمت هاي غرب، به كشور ايران و سرزمين هاي اسلامي، سرايت كند تا فلسفه و حكمت اسلامي، اشكال جديدي به خود بگيرد.
* قدس:
اگر اين مسأله را يكي از حركت هاي علمي- فرهنگي امام(ع) در برابر جريانهاي فكري موجود، قلمداد كنيم، ساير حركت هاي ايشان را چگونه تفسير مي كنيد؟
** دكتر صافيان:
ترديدي نيست كه حضرت رضا(ع) در آن زمان، كارهاي زيربنايي و مختلفي را به انجام رساندند. فعاليت هايي كه مي توان از چند زاويه به آنها نگريست. يكي از مهمترين حركت هاي امام(ع) در آن زمان، اين بود كه جامعه را به طرف فلسفي فكر كردن، سوق دادند. شايد بتوان گفت كه بعد از امام علي بن ابي طالب(ع)، اولين امامي كه مباحث فلسفي در احاديث ايشان، بسيار زياد به چشم مي خورد، وجود نازنين ثامن الائمه(ع) هستند. مباحث مربوط به عقل، عقلانيت و عقل گرايي، در دوره ايشان رونق مي گيرد و خيلي از احاديث امام(ع)، به برتري عقل- حتي بر عبادت- اختصاص دارند و صريحاً بر عبادي بودن «تفكر» تأكيد مي ورزند. مسأله مهم بعدي كه راهگشاي حركت امام(ع) در زمينه مسايل فلسفي بود، استناد به مبادي عقلي است. ايشان به طور مكرر در مباحث و مناظرات خود اعلام مي كنند كه براي بحث پيرامون هر مطلب، حتي براي اثبات آخرت و جنت و… هم مي بايد به مبادي عقلي استناد كرد. اين عقلانيت ها و عقلاني فكر كردن هاي حضرت و تسري اين روش در مباحث و مناظرات، يك مبارزه مستقيم و ضروري در برابر آن جهالت ها و يا عنادهايي بود كه در مقابل حركت هاي اسلامي قرار مي گرفتند. يكي ديگر از مسايل مهمي كه حضرت در همان دوره به آن پرداختند، موضوع «علم توحيد» بود. امام(ع)، در اين دوره بازنگري جديدي هم در اثبات عقلاني توحيد ايجاد مي كنند و در همين جاست كه پيرامون مباحثي چون وجود حضرت حق، بحث مي شود. از وحدت وجود يا «وحدت حق» سخن به ميان مي آيد. موضوع «عينيت صفات و ذات» هم از جمله مباحثي است كه مورد توجه جدي امام قرار مي گيرد و در نهايت، اصل نبوت را هم به صورت فلسفي، مطرح و اثبات مي كنند. همه اينها از جمله مسايلي بودند كه امام رضا(ع) ضرورت بحث پيرامون آنها را تشخيص داده بودند. اعتقاد حضرت بر اين بود كه اگر زمينه هاي فكري مسلمانان تقويت شود و مسلمانان و بخصوص شيعيان حضرت در زمينه مسايل فكري تقويت و سطح فلسفي شخصيت آنها ارتقا يابد، ساير نهضت هايي كه راه را به انحراف رفته و مسايل گوناگوني را در فلسفه، كلام و… مطرح مي كنند، به حاشيه خواهند رفت. به هر حال، آنچه كه پيداست اينكه حضرت رضا(ع)، پرداختن به مسايل فكري را از جهات متعددي لازم مي دانستند.
** دكتر قاسمي:
از بزرگترين مأموريت هايي كه اصولاً انبياي الهي و ائمه حق، به طور پيوسته با آن درگير بوده اند، مبارزه با باطل بود. باطل، البته چهره هاي متنوع، گوناگون و بسيار متكثري دارد و به اشكال مختلف، ظهور و بروز مي يابد. يكي از چهره هاي باطل كه در واقع كارآيي قوي و عجيبي هم دارد، چهره نفاق است. بررسي هاي تاريخي نشان مي دهد در هر كجا كه باطل نتوانسته مسير خود را پيش ببرد و به اهدافش دست يابد، تلاش كرده با چهره تزوير، ريا و نفاق وارد شود. با اين مقدمه، مي توان دريافت كه اساساً روي كار آمدن عباسيان و مبارزه آنها با امويان، به شكلي آغاز مي شود كه اينها، از نام اهل بيت(ع) استفاده كرده و براي اينكه بتوانند با امويان چالش جدي و مبارزه بزرگي را به وجود آورند و با شكست آنها، به خواسته ها و آمال خويش دست يازند، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را مطرح مي كنند. در تاريخ مي بينيم كه بنيانگذاران سلسله بني عباس، آغاز حركت و گرفتن بيعت از مردم را به عنوان خشنودي آل محمد(ص) عنوان مي كنند. حال آنكه اعتقادي به اين مسأله نداشتند و اين همان چهره نفاق است. آنها حتي در يك مرحله با محمد بن عبدا… بن حسن در كوفه بيعت مي كنند و حركت خود را يك حركت علوي و در جهت مبارزه با ظلم و ستم اموي و حتي براي خونخواهي اهل بيت(ع) در كربلا قلمداد مي كنند. در نهايت هم مي بينيم كه عباسيان، با آگاهي از انزجاري كه مردم نسبت به ظلم و ستم امويان داشتند كار خود را پيش مي برند و بخصوص از علاقه و عشقي كه در ايرانيان نسبت به ائمه معصومين(ع) سراغ داشتند، استفاده كرده و اهداف پليد خود را در اين منطقه هم دنبال مي كنند. در ابتداي حكومت عباسيان هم شاهد هستيم كه چهره تزوير و ريا، همچنان باقي است و حتي پيشنهاد بيعت با امام جعفر صادق( ع) را ارايه مي كنند كه حضرت، نمي پذيرند. اين روند همچنان تامدتيادامه دارد و همين خاندان عباسي كه بعدها، عظيم ترين ظلم ها را نسبت به ائمه(ع) و بخصوص حضرت رضا(ع) روا داشتند، براي اينكه حكومت خود را تثبيت كنند، تبليغ گسترده اي را براي خاندن رسول ا…(ص) آغاز كردند و با افتخار خود را منتسب به اين خاندان مي دانستند ولي بعدها مشخص شد كه اهدافشان، با اهداف اهل بيت(ع) يكي نيست و به آنچه كه خود گفته بودند، عمل نكردند. يعني نفاق در يك مرحله اي كاربرد مي يابد و به جلو مي تازد و آنگاه كه قدرت مي يابند، از حربه زور و قدرت و كشتار استفاده مي كنند و اين روند را در دوره امام رضا(ع) هم پي مي گيرند. هارون الرشيد قبل از حضرت رضا(ع) با شدت و حدت با پدر بزرگوار آن حضرت- موسي بن جعفر(ع)- برخورد مي كند و سالها آن وجود تابناك را در زندان نگه مي دارد و نسبت به علويان هم، شديدترين و خشن ترين رويه ها را در پيش مي گيرد. اما با اين حال، دوران امام رضا(ع)، دوران خاص و ويژه اي است. دوراني است كه چهره نفاق دستگاه عباسي، يك بار ديگر رخ مي نمايد و به عنوان يك جريان، در مقابل حضرت رضا(ع) قرار مي گيرند. جرياني كه تبيين آن، بحث گسترده تري را مي طلبد.
* دكتر ايزدي:
در ادامه بحث آقاي دكتر قاسمي، لازم است بگويم كه همين دستگاه بني عباس، كه با سوء استفاده از نام اهل بيت(ع) و به نام خويشاوندي با آنها، خود را بر جامعه مسلمانان حاكم كردند، بعدها مدعي وصايت هم شده و گفتند در جايي كه عمو حضور داشته باشد، وصايت به پسرعمو نمي رسد. چون عباس، عموي پيامبر(ص) و علي(ع) پسر عم رسول خدا(ص) است، پس عمو اولي است و وصايت رسول ا…(ص) حق او بود. اين حقي بود كه توسط بني اميه ضايع شده بود كه اينك به آن رسيده ايم. البته مأمون كه در نفاق و تزوير، سرآمد خلفاي عباسي بود، شرايط را به گونه اي مي بيند كه در ابتداي كار، از مقابله آشكار با حضرت، امتناع مي كند و همان رويه خلفاي پيشين را البته در پس پرده نفاق پي مي گيرد. او درباره حقانيت علي(ع)، گاه آنقدر مباحث عميق و دقيق كلامي ايجاد مي كند كه بعضي ها گمان مي برند كه او شيعه بوده است. طبيعي است كه مقابله با اين رويه نيز، يكي از چالشهاي پيش روي حضرت رضا(ع) بود. مأمون، آدم عالمي است. نكات و حساسيت هاي جامعه را خوب مي داند و به اوضاع خراسان كه در آن روز، ميدان جوشش افكار مختلف بود، به خوبي تسلط دارد و در اين ميان، بحث امامت، هم از جدي ترين مباحث اين دوره است. بخصوص آنكه مردم خراسان، عمدتاً شيعه هستند و بني عباس هم به استمداد همين نهضت شيعي خراسان، به قدرت رسيده اند. امام رضا(ع) هم شخصيتي نبودند كه نسبت به بحث امامت، تساهل كنند و كوتاه آيند. ما در تعاليم و دروسٍ همه ائمه(ع)، محوريت بحث امامت و دفاع از آن را به وضوح مشاهده مي كنيم و اين مسأله در زمان امام رضا(ع) شدت بيشتري دارد. به هر حال در جايي كه مأمون بحث ولايت عهدي امام را مطرح مي كند، واضح است كه تقويت مبحث امامت، اهميت خاصي مي يابد. اينجاست كه حضرت(ع) همه توان خود را بر اين موضوع متمركز مي سازد كه به شكل دقيق، ظريف، مستدل، عقلاني و با استناد به مباحث حكمت و نيز استفاده ظريف از آيات قرآني، بحث امامت را به شكلي كه براي همه قابل فهم باشد، تشريح و اثبات كنند! به گونه اي كه حتي بعضي از غيرمسلمانان هم، جزو مسلمانان ارادتمند به حضرت، و در حقيقت شيعه مي شوند.
** دكتر قاسمي:
گرچه منظور آقاي دكتر اين است كه تلاش حضرت در اين دوره، تبيين مباني امامت بوده ولي مي توان گفت كه تبيين اين موضوع، يكي از اهتمام هاي امام رضا(ع) بود. واقعيت اين است كه برخورد با جريانهاي فكري غلط ايجاد شده و اصلاح آنها در بين عامه مردم، اصلي ترين دغدغه و بزرگترين اهتمام امام بود. طبيعي است كه اگر مباني امامت، به درستي براي مردم تبيين و آشكار مي شد، جريانهاي فكري منحرف هم خود به خود به حاشيه مي رفتند. دغدغه حضرت در اين زمينه، از همين زاويه قابل بررسي است.
** دكتر صافيان:
من اعتقاد دارم كه اگر به طور ريشه اي نسبت به مسايل، بحث شود و ما به ريشه هاي حركت بزرگان نگاه كنيم، براي ما راهگشا خواهد بود و بسياري از موضوعات پوشيده مكشوف مي گردد. حركت ها اساساً بر دو نوع هستند. حركت هاي فعال و حركت هاي منفعل، همه مي دانيم كه موضوع دفاع از حريم ولايت و امامت، پيوسته مورد توجه ائمه بزرگوار(ع) قرار داشته است. چرا كه مهمترين اصلي كه در طول دوران همه معصومين(ع) به خطر افتاده بود، همين اصل ولايت و امامت بود. برخورد امام رضا(ع) نيز به مانند ساير امامان(ع) در برابر اين پديده، يك برخورد منفعل نبود و حضرت در برابر اعمال بسيار فعال مأمون، روش فعال تري را در پيش گرفته بودند. مأمون با ديگر خلفاي عباسي، تفاوت هاي فاحشي داشت. اول اينكه خود عالم بود و ديگر اينكه ابراز خويشاوندي با حضرت مي كرد. او حركت هاي علمي ايجاد مي كرد و كسي كه اين روش را در پيش مي گيرد، واضح است كه براي خود نفوذ و موقعيتي را به وجود مي آورد. اينكه مي گويم بايد به طور ريشه اي به قضايا نگاه شود، براي آن است كه بعضي از ما گمان مي كنيم ، برخورد امام با مأمون، يك برخورد فعالي نبوده و حضرت منتظر بوده اند كه مأمون چه حركتي انجام مي دهد، آنگاه به پاسخ بپردازند. امام(ع) با قضايا، برخورد صددرصد فعالي داشتند و اتفاقاً اين فعاليت آنقدر ادامه پيدا مي كرد كه حضرت، گاهي اوقات امواجي را كه مأمون ايجاد مي كرد، به خود مأمون برمي گرداندند و با حركت بر آن امواج، اهداف خود را پيش مي بردند و همين رمزي است كه موجب شده امامت تا به امروز، به سلامت دستمان برسد و انحرافات بر آن كارساز نباشد.
* قدس:
جناب عالي شكل گيري جريان نفاق در دستگاه عباسي را تا آغاز دوره حضرت رضا(ع)، تشريح كرديد. تداوم و حيات اين موضوع- به عنوان يك جريان فكري منحرف آن عصر- در زمان مأمون، چگونه بود؟
** دكتر قاسمي:
همانطور كه قبلاً عرض كردم جريان نفاق و شكل گيري آن در دوران عباسي، در پوشش دفاع از اهل بيت(ع) اتفاق افتاد و به اوج خود رسيد. آنگاه كه به قدرت رسيدند، همانطور كه آقاي دكتر ايزدي فرمودند، انتساب خود را از حضرت علي(ع) برداشتند و خود را به عباس، عموي پيامبر(ص)، متصل ساختند. آنها در همين زمينه با علويان هم به مخالفت پرداختند و حتي به كشتار و قلع و قمع آنها دست زدند. اين روند تا دوران مأمون ادامه داشت. يعني هارون الرشيد پدر مأمون، كسي بود كه به طور علني و آشكار با اهل بيت(ع) و علويان مخالفت مي ورزيد، اينك به شرايطي مي رسيم كه هارون، به درك واصل شده و بين مأمون و امين هم به عنوان دو برادر، اختلافات عميقي حكمفرماست. اختلافاتي كه يك درگيري داخلي بين بني العباس ايجاد كرده بود. جنگ اين دو برادر موجب شد كه عده اي در اين جنگ ها از بين بروند و آن نظام و قوام خاندان و خلافت عباسي، به نوعي سست شود و دچار پراكندگي و اختلاف گردد. از طرف ديگر، همين اختلافات موجب شده بود كه هر فرد يا گروهي كه در قلمرو مناطق اسلامي، هواي آزادي و اصلاح طلبي در ذهن داشت، سر برآورده و شورش ها و قيام هايي را به وجود آورد. مأمون با چنين چالشها و شرايطي روبروست. او با قتل برادرش امين، در داخل دستگاه بني العباس، اختلافات و عصبانيت هايي را براي خود به وجود آورده و در كنار ناراحتي اعراب، با قيام ها و شورش هايي روبروست. او هم اينك در شرايطي قرار گرفته كه يك خلافت متشتت و لرزاني را بايد هدايت كند. چه بسا يكي از همين قيام ها، مي توانست بساط خلافت او را بهم بپيچد. در اين شرايط است كه مأمون، روال پدرش و برخي اجدادش را در برخورد آشكار با امامان(ع) كنار گذاشته و براي نخستين بار، به يك نفاق عجيب و غريب و حتي شگفت انگيزي متوسل مي شود. يعني به شدت خود را محب اهل بيت(ع) نشان مي دهد. بر حقانيت علي(ع) تأكيد مي ورزد و بر خلفاي پيش از خود مي تازد و حتي برخي از باورهاي آنها را نيز كنار مي گذارد. اين افراط در نفاق، تا جايي پيش مي رود كه در ديد بعضي از افكار عمومي، حتي به شيعه بودن منتسب مي شود. در نهايت هم تصميم مي گيرد امام(ع) را با شگردهاي خاصي، به مرو بياورد. جالب اينجاست كه مسير حركت امام را نيز به گونه اي طراحي و انتخاب مي كنند كه حضرت رضا(ع) از مسير شهرهايي كه محبت اهل بيت(ع) را در دل دارند، عبور نكنند. به هر حال حضرت(ع) با چنين انساني روبروست. يعني در كنار جريانهاي فكري متعدد و نوعاً منحرفي كه آن بزرگوار با آنها مواجه بودند، با يك مشكل بزرگتر و جريان فكري منحرف تري بنام «نفاق» هم مواجهند. يعني اگر در دوران ساير خلفاي عباسي، عملاً شاهد مواجهه و برخورد آنها با ائمه پيش از امام رضا(ع) هستيم، هم اينك با مأموني روبرو هستيم كه همان رويه را البته در چهره نفاق پي مي گيرد. او كه از همان ابتدا به خاطر داشتن مادري غيرعرب، جايگاهي در ميان اعراب نداشت، با قتل برادرش امين، جايگاه خود را در ميان عباسيان هم از دست داده و اين بود كه در يك نفاق شديد، خود را به علويان منتسب ساخته بود.
* قدس:
آقاي دكتر ايزدي در ابتداي صحبت هايشان، به وجود جريانها و نحله هاي فكري گوناگوني در دوران امام رضا(ع) اشاره كردند. نقش مأمون و دلايل وي را در ايجاد و يا ميدان دادن به اين جريانها، چگونه ارزيابي مي كنيد؟
** دكتر قاسمي:
به نكته خوبي اشاره كرديد، يكي از ويژگي ها و برتري هايي كه مأمون نسبت به ساير خلفاي عباسي داشت، اين بود كه اكثر آنها، عامي بودند و در واقع با قلدري و كشتار، بر مسند خلافت تكيه زده بودند. اما او فرد عالم و در عين حال زيرك و با هوشي بود. چنين فردي، يك طراحي عجيب و غريبي هم داشت و آن، ميدان دادن به جريانهاي فكري آن عصر بود. در واقع او با اين كار خود، ميان گروههاي مختلف فكري ايجاد تفرقه مي كرد. به گونه اي كه ما در زمان امام رضا(ع) با بيش از دويست فرقه و گروه كه اكثراً هم داعيه باطلي دارند، مواجه هستيم! اين روند ايجاد تفرقه آن هم به قصد تضعيف آنها و حكومت پايدار، اگرچه در دوران منصور و مهدي و هادي عباسي آغاز شده بود، ولي در دوران مأمون- آن هم به شكل علمي و حساب شده- به اوج خود مي رسد. او از تفرقي كه بين گروهها و فرقه هاي مختلف مذهبي ايجاد مي كرد، در كنار مباحث مختلف فلسفي و كلامي كه به راه انداخته بود و استمدادي كه از علماي غيرمسلمان مي گرفت، فضاي عجيبي را ايجاد كرده بود. فضايي كه در سوي آن نفاق شديد، و در سوي ديگر آن فرقه هاي مختلف فكري و باطل قرار داشت. او قصد داشت كه با ايجاد چنين بازار آشفته اي، مردم را درگير به خودشان ساخته و ذهن آنان را از اهداف خود دور سازد. اهدافي كه در بخش عمده آن، متوقف ساختن امام رضا(ع) را در تقابل با آن جريانها پي مي گرفت.
** دكتر ايزدي:
در ادامه بحث قبلي عرض كنم ، يكي از روشهاي حضرت در تقابل با آن جريانهاي فكري، مناظرات مفصل و بسيار عميقي بود كه برگزار مي شد. مناظراتي كه با محوريت مأمون و طراحي بسياري از سؤالات از طرف او، بين علما و بزرگان اديان و مذاهب از بلاد مختلف با امام رضا(ع) برگزار مي شد، جالب اينجاست كه امام(ع) در تمامي اين جلسات، نه تنها جو را به دست مي گيرد و بسياري از بزرگان مذاهب، وادار به پذيرش امامت امام(ع) و پذيرش حقانيت و جايگاه اهل بيت(ع) مي شوند، بلكه خود مأمون نيز در مواردي، ناچار به تأييد مواضع و سخنان امام(ع) مي شود. كتاب «تحف العقول»، «بحارالانوار» و بسياري از كتب معتبر ديگر، بسياري از اين احتجاجات را به ثبت رسانده اند. اگر فرصتي باشد و اين احتجاجات مورد تعمق و بررسي قرار گيرند، خواهيم ديد كه امام(ع) چگونه به راحتي همه مشهودات و مستندات كلامي آنان را نقد مي كند.
* قدس:
اين مناظرات و احتجاجات، اگرچه عمدتاً بر امام تحميل مي شد ولي درايت امام(ع)، نتايج حاصل از همه آنها را به نفع حقانيت اسلام و تشيع تغيير مي داد. با وجود چنين واقعيتي، هدف مأمون از تحميل اين جلسات علمي، چه بود؟
** دكتر صافيان:
اگرچه مأمون را در بسياري موارد، انسان زيركي خوانده اند ولي واقعيت ها نشان مي دهند كه اين فرد در اين مورد خاص، از هوش و ذكاوت كافي برخوردار نبوده و كاري كه توسط خود وي پايه ريزي شده بود، كاملاً عليه خود او بكار گرفته مي شد. اولين هدف مأمون در اين جلسات، آن بود كه در خلال اين مناظرات و احتجاجات، مقام علمي امام(ع) را پايين بياورد و دوم اينكه مقام آن بزرگوار را صرفاً به ابعاد علمي منحصر سازد و وجوه ديگر شخصيت حضرت، پنهان بماند. در اينجا اگر امام(ع) در مناظرات علمي، موفق نمي شدند، هدف مأمون در كاستن از وجهه علمي امام رضا(ع) تحقق مي يافت. و اگر هم امام بر آن مناطرات فائق مي آمدند، نيت دوم مأمون- به زعم او- تحقق مي يافت و آن اينكه بگويد علي بن موسي الرضا(ع)، فقط يك شخصيت علمي دارد. هدف سوم مأمون، ايجاد سرگرمي براي مردم بود. يعني او با اين كار مي خواست مردم را به طور مرتب درگير همين مباحث ساخته و با مشغول ساختن آنان به بازتاب هاي مباحث مطرح شده در مناظرات، آنان را به عقايد مختلف و متفرق بكشاند. چهارمين و مهمترين هدف مأمون در برگزاري اين جلسات هم، اثبات مقام علمي خود او بود. حال بايد ديد كه برخورد امام(ع) با اين چهار مقوله، چگونه بود.
اولاً اينكه مقام علمي امام رضا(ع) در اين جلسات نه تنها تنزل پيدا نكرد، بلكه بسياري از علما و دانشمندان حاضر نيز، به مقام علمي امام و اعلميت ايشان در اثبات مسايل علمي واقف شدند. روشن شد كه ايشان به تاريخ و بخصوص به تاريخ انبياء تسلط كامل داشتند. با تاريخ اسلام آشنا هستند و ساير اديان آسماني را هم بخوبي مي شناسند و حتي به ريشه ها و زمينه هاي اديان غيرالهي- نظير عرفان بودا- هم واقف هستند. امام(ع) به تمام اين مباني تسلط داشتند و اين موضوعي بود كه در تمام اين جلسات براي عموم روشن شد.
* دكتر ايزدي:
نكته جالب توجه در اين مناظرات، تسلط علمي حضرت رضا(ع)، در همه جلسات بود. براي مثال، به عالم يهودي مي فرمودند كه فلان بخش از كتاب تورات را بگشايد. آنگاه از او مي خواستند كه به تورات نگاه كند و ببيند كه آيا جمله اي را كه مي خوانند در تورات هست يا نه؟ جمله اي كه دقيقاً ظهور و بعثت پيامبر خاتم(ص) و حقانيت اهل بيت(ع) را تأييد مي كرد. با اهل انجيل هم چنين احتجاجاتي آن هم به وسيله كتاب انجيل داشتند. ايشان حتي با نحله هاي گوناگون فكري هم به استناد اعتقادات و مباني فكري خود آنها به بحث مي پرداختند و آنگاه به نقد و اثبات مباحث مطرح شده مي پرداختند. يعني آنان را با زبان و منطق خود آنها، به سمت شريعت اسلام، سوق مي دادند حضرت در واقع با اين رفتار خود، حربه اي را كه مأمون براي ايشان تدارك ديده بود، به خود مأمون برمي گرداندند.
** دكتر صافيان:
در آنجايي كه مأمون، ايجاد سرگرمي براي مردم را، به عنوان يكي از هدف هاي اين مناظرات برگزيده بود، باز هم شاهديم كه امام(ع) از ياران خود استفاده مي كردند و در يك برخورد كاملاً فعال با اين مسأله، افرادي را بين مردم مي فرستادند و همان مباحث مطرح شده در جلسات را توسط آنان براي مردم تبيين مي كردند. يعني آن هدفي را كه مأمون دنبال آن بود، نه تنها تحقق نمي يافت بلكه كار ارزشمند حضرت رضا(ع) مباحث آن جلسات را به يك فرهنگ عمومي و اسلامي در بين عامه مردم، تبديل كرده بود و اثبات مقام علمي مأمون، كه چهارمين هدف او از برگزاري اين جلسات بود، به كلي فراموش مي شد و حتي بعضي ها به اين فكر مي افتادند كه مأمون تا چه حدي جاهل و عقب مانده است كه با صرف هزينه هاي سنگين و دعوت سران مذاهب از سراسر دنيا و تأمين هزينه و مخارج آنها، جلساتي را برگزار مي كند كه نتيجه آن جلسات، اثبات امام رضا(ع) بود و نه مأمون، يقيناً اين مسأله چيزي جز توجهات الهي نسبت به شخص ثامن الحجج(ع) نبود. تحميل پذيرش ولايتعهدي به امام رضا(ع) توسط مأمون، و از طرف ديگر وجود نحله ها و فرقه هاي متعدد در آن زمان، يك مأموريت حساس و سنگيني را براي امام(ع) به وجود آورده بود. با يك نگرش كلي به سيره انبياء عظام و ائمه معصومين(ع) درمي يابيم آنچه كه براي آن بزرگواران مهم بوده، اين است كه مكتب و دين حق را زنده نگهدارند. يعني آن فرهنگ اصيل الهي را پا بر جا بدارند. ترديدي نيست كه حفظ اصل اسلام، بيشتر از هر چيز ديگري براي آن بزرگواران مهمتر و بالاتر بود. كما اينكه حضرت امير(ع) را مي بينيم كه از حق خود مي گذرد تا اصل و اساس اسلام حفظ شود و بنيادهاي اسلامي از بين نروند. هر كدام از ائمه(ع) هم در زمان خويش، يك شيوه خاصي را براي حفظ اساس اسلام و ترويج آن، اتخاذ مي كردند تا اساس دين را زنده بدارند. تشخيص امام حسين(ع) اين است كه بايد خود و خانواده خويش را فدا سازد. آن حضرت، چنين روشي را براي باقي ماندن دين، برمي گزينند. امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، تشخيصشان اين است حال كه فضايي ايجاد شده، بايد واگويه اي از سخنان رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) داشته باشند و يك بار ديگر، دين و حقانيت آن را براي مردم مرور و بازخواني كنند و در اينجاست كه مكتب عظيم جعفري برپا مي شود و حقانيت تشيع براي مردم تبيين مي گردد. حال در زمان حضرت رضا(ع) قرار گرفته ايم. زماني با آن همه جريانهاي فكري، مباحث باطل، تزوير و نفاق و ريا، مخصوصاً از ناحيه خاندان عباسي و… را شاهديم. در اينجا، حضرت وظيفه خود را چنين مي بينند كه براي حفظ بنياد و نهاد دين و آن نهاد فرهنگ اصيل اسلامي، حركتي اساسي داشته باشند. كار بزرگ امام(ع) اين بود كه تزوير و نفاق پيچيده مأموني را به خود او برمي گرداند و اهداف وي را باطل مي فرمود. با شركت در مناظرات علمي و حتي فرقه اي، اساس اسلام و مكتب تشيع را اثبات كرده و از آلودگي و انحراف مبرا مي سازد و با رد افكار باطل فرقه هاي منحرف و اثبات حقانيت دين، تكليف اساسي خود را كه به عنوان حجت خدا بر روي زمين داشتند، به نحو احسن انجام مي دهند.
** دكتر صافيان:
واقعيت اين است كه مأمون هرگز نتوانست امام(ع) را درك كرده و يا بداند كه امامت يعني چه؟ تفاوت امامت و خلافت در اينجاست كه امام، كسي است كه با نيت پاك و الهي، قصد اصلاح امت را دارد. حال آنكه چنين هدفي در خلافت وجود ندارد. تفاوت اين دو موضوع و عدم توانايي مأمون در درك اين واقعيت اين بود كه در نهايت او را وادار نمود حضرت را از سر راه خود بردارد. مأمون، حركتي را كه پر مايه آغاز كرده بود، در نهايت از همان حركت ضربه خورد و نتوانست ادامه دهد و در واقع مايه اش به اتمام رسيد. اگر مايه ديگري در ذهن و دست مأمون بود، شايد به گونه ديگري با امام حركت مي كرد ولي وقتي كه عجز و ناتواني كامل خود را در برابر امام هشتم(ع) احساس كرد، به اين نتيجه رسيد كه حذف رقيب، بهترين كار ممكن است. امام رضا (ع) در عصر امامت خويش با چند خليفه عباسي معاصر بوده اند كه تنها در زمان زمامداري مأمون شرايطي پديد آمد كه امام را به موضعگيري وا داشت.
ده سال از امامت امام رضا (ع) با دوران خلافت هارون پدر مامون مقارن بود. هارون در سال 175 هجري قمري، فرزندش، امين را كه 5 سال داشت به جانشيني خودش معرفي كرد و 7 سال بعد با معرفي مأمون به جانشيني امين در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. پس از اين واقعه در سال 193 هارون در طوس در گذشت و پس از اين اندك زماني امين و مأمون با يكديگر بر سر خلافت تزاع كردند و اختلافشان به قدري بالا گرفت كه امين در اوايل سال 195 برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع كرد.
در نهايت دو برادر با لشكركشي عليه يكديگر در ري با هم درگير شدند كه در نتيجه آن لشكر امين شكست خورد و امين نيز در حادثه حمله چند مرد مسلح از پاي در آمد و در نهايت مأمون حاكم شد.
فرم در حال بارگذاری ...