« درايت و سياست علوى | علل عدم قیام امام حسین علیه السّلام در زمان حکومت معاویه » |
چرا امام رضا عليه السلام ولايتعهدى مأمون را پذيرفت و اگر به اين كار مجبور بود چگونه در برابر او به مبارزه ايستاد؟
پيش از گفتن پاسخ به اين پرسش، ناچار بايد به وضع جنبش مكتبى، هنگام به امامت رسيدن آنحضرت پس از پدرش، نگاهى بيفكنيم.
در حديثى آمده است: تقدير آن بود كه امام موسى كاظم، قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله باشد، امّا شيعه اين امر را افشا كرد و خداوند تغيير مشيت داده و آن را تا سرآمدى نامعلوم به تأخير انداخت.
اين سخن بدان معنى است كه جنبش مكتبى در آن روز در سطح تصدّى امور امّت بود. اگر چه امام كاظم در زندان هارون به زهر كشته شد، جنبش- همچنان كه از حديث استنباط مىشود- چندان آسيب نديد.
بدين ترتيب امامت امام رضا يكى از دو فرصت به شمار مىآمد:
نخست: اقدام به حركت مسلحانه كه منجر به نابودى جنبش مىشد.
دوّم: پاسخ به رويارويى و مبارزه مأمون با پذيرفتن ولايتعهدى او جهت اقدام از طريق حكومت بدون آنكه آن را قانونى بشناسد. همچنان كه يوسف پيامبر عليه السلام از عزيز مصر خواست تا او را بر گنجينههاى زمين بگمارد و سپس از راهى كه مىتوانست از درون نظام، دست به اصلاحات زد و نيز همانگونه كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفاى پيش از خود به عنوان يكى از اعضاى شوراى
شش نفره همكاريهايى مىكرد.
كمترين فايده اين فرصت دوّم عبارت بود از حمايت جنبش مكتبى از حذف و نابودى و پذيرش آن به عنوان يك جنبش مخالف رسمى.
بنابراين درمىيابيم كه امام عليه السلام رهبرى جنبش مكتبى را رها نكرد بلكه از مركز جديد خود براى حمايت و تقويت جنبش مكتبى شيعه سود جُست و بدين ترتيب شيعيان توانستند خود را بر نظام تحميل كنند.
براى تحقيق اين اهداف، امام از شيوه زير استفاده كرد:
اوّلًا: از پذيرفتن خلافتى كه مأمون در ابتدا بر او عرضه داشته بود، خوددارى ورزيد و عدم پذيرش خود را به مأمون اعلام كرد. شايد ردّ خلافت از سوى امام به خاطر دو مسأله بودهاست:
الف
- چنين خلافتى جامهاى بود دوخته شده بر قامت مأمون و امثال او و نه زيبنده حجّت بالغه الهى، زيرا اين خلافت بر شالودهاى فاسد استوار شده بود.
سپاه، نظام، قوانين و هر آنچه در اين خلافت وجود داشت فاسد و نادرست بود و اگر امام چنين خلافتى را مىپذيرفت، مىبايست آن را ويران مىكرد و از داخل مىساخت و چنين كارى در آن شرايط امكانپذير نبود.
ب- مأمون در پيشنهاد خود صادق نبود بلكه او و حزب نيرنگبازش نقشهاى را طرحريزى مىكردند تا پس از كسب مشروعيت براى خود از امام، او را از بينببرند همچنان كه همين توطئه را در ارتباط با ولايتعهدى آنحضرت عملى ساختند.
ثانياً: امام رضا شرط پذيرش ولايتعهدى خود را اين قرار داد كه او به هيچ وجه در كارهاى حكومتى دخالت نكند. اين امر موجب شد تا حكومت نتواند كارها را به نام امام پيش ببرد و يا از آنحضرت كسب مشروعيت كند. بدينگونه براى جهانيان و نيز براى تاريخ تا ابد روشن شد كه آنحضرت به هيچ وجه به
شرعى بودن نظام اعتراف نكرد. مأمون بارها كوشيد تا امام را اندك اندك به دخالت در امور حكومتى بكشاند، ولى امام كوششهاى او را بىپاسخ گذارد.
حديث زير نشانگر همين نكته است.
هنگامى كه مأمون خواست براى خود به عنوان اميرالمؤمنين و براى امام رضا به عنوان وليعهد و براى فضل بن سهل به عنوان وزارت بيعت گيرد، دستور داد سه صندلى براى آنها بگذارند. چون هر سه نشستند به مردم اذن ورود داده شد. مردم داخل مىشدند و با دست راست خويش به دست راست هر سه نفر، از بالاى انگشت ابهام تا انگشت كوچك، مىزدند و بيرون رفتند. پس امام رضا تبسّمى كرد و فرمود:
«تمام كسانى كه با ما بيعت كردند، به فسخ بيعت، بيعت كردند جز اين جوان كه به عقد بيعت، با ما بيعت كرد».
مأمون پرسيد: تفاوت فسخ بيعت با عقد آن چيست؟ امام فرمود:
«عقد بيعت از بالاى انگشت كوچك تا بالاى انگشت ابهام است و فسخ بيعت از بالاى انگشت ابهام تا بالاى انگشت كوچك!».
مردم با شنيدن اين سخن برآشفتند و مأمون دستور داد تا مردم را بازگردانند تا دوباره به شيوهاى كه امام فرموده بود، تجديد بيعت كنند. مردم مىگفتند:
چگونه كسى كه به عقد بيعت آگاهى ندارد براى پيشوايى شايسته است و بدرستى آن كس كه اين نكته را مىداند از او، كه نمىداند، سزاوارتر و شايستهتر است. راوى اين حديث گويد: همين امر موجب شد كه مأمون، امام رضا را با دادن زهر از ميان بردارد. [1]
ثالثاً: از همان روزهاى نخستين ولايتعهدى، امام رضا عليه السلام از هر فرصت به
دست آمده براى گسترش فرهنگ وحى سود مىجست و اعلام مىكرد كه از ديگران به خلافت سزاوارتر است. به عنوان نمونه در عهدنامه ولايتعهدى آنحضرت به نكاتى بر مىخوريم حاكى از آنكه مأمون در ابراز لطف و مهربانى به اهل بيت رسالت به تكليف واجب خويش عمل كرده است!! اجازه دهيد عهد نامه زير را با هم بخوانيم و در آن بينديشيم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
سپاس خداى را كه هر چه خواهد، كند. نه فرمانش را چيزى باز گرداند و نه قضايش را مانعى خواهد بود. خيانت چشمها و آنچه را كه در سينهها نهان است، مىداند. و درود خدا بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله، پايانبخش پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه او باد! من، على بن موسى بن جعفر، مىگويم:
اميرالمؤمنين! كه خداوند او را به استوارى يار باد و به راه راست و هدايت توفيقش دهد آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت. پس ارحامى را كه از هم گسسته بود بهم بازپيوست و جانهايى را كه به هراس افتاده بودند، ايمنى بخشيد. بل آنها را پس از آنكه بىجان شده بودند، جان داد و چون نيازمند شده بودند توانگر كرد و اين همه را در پى رضايت پروردگار جهانيان كرد و از كسى جز او پاداش نمىخواهد و بزودى خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد و مزد نكوكاران را تباه نگرداند.
او ولايت عهد و نيز امارت كبرى (خلافت) را از پس خويش به من واگذارد.
پس هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد و ريسمانى را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد، بگسلد همانا حريم خدا را مباح شمرده و حرام او را حلال كرده است. چون او بدين كار پاس امام را نگاه نداشته و پرده حرمت اسلام را دريده است.
گذشتگان نيز چنين كردند: آنان بر لغزشها شكيبايى ورزيدند و از بيم پراكندگى دين و تزلزل وحدت مسلمانان، متعرّض امور دشوار (و اختلاف برانگيز) نمىشدند، زيرا مردم به عصر جاهليّت نزديك بودند و برخى در انتظار فرصت بودند تا راهى براى فتنه بگشايند.
و من خدا را بر خود گواه گرفتم كه اگر كار مسلمانان را به من واگذارد و زنجير خلافت را برگردن من نهد در ميان تمام مسلمانان و بويژه بنى عبّاس بن عبد المطلّب چنان رفتار كنم كه به طاعت خداى و رسولش صلى الله عليه و آله مطابق باشد. هيچ خون حرامى نريزم و ناموس و مال كسى را مباح نكنم مگر آنكه حدود الهى ريختن آن خون را مباح و تكاليف و دستورات الهى اباحه آن را جايز شمرده باشد و در حدّ توان و طاقت خويش در انتخاب افراد شايسته ولايق مىكوشم و آن را بر خود پيمانى سخت مى دانم كه خداوند از من در باره آن پرسش خواهد فرمود كه خود (عزّ و جل) گفته است:
وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولًا.
و اگر حكمى تازه آوردم يا حكمى را تغيير دادم، مستحق سرزنش و سزاوار عذاب و شكنجهام و به خداى پناه مىبرم از خشمش و بدو روى مىكنم در توفيق براى طاعتش و اينكه ميان من و معصيتش حايل شود و بر من و مسلمانان عافيت ارزانى دارد.
(جامعه و جفر) بر خلاف اين امر دلالت مىكنند و من نمىدانم كه با من و شما چه خواهد شد. فرمان و حكم تنها از آن خداست او به حق داورى مىكند و بهترين داوران است.
«امّا من فرمان اميرالمؤمنين را به جاىآوردم و خشنودى او را برگزيدم.
خداى من و او را حفظ كند و خداى را در اين پيمان بر خود گواه گرفتم و هم او به
عنوان گواه بس است». [1]
در اين نامه نكاتى است كه از سخنان درخشان امام بدانها پىمىبريم:
اوّلًا: آنحضرت مىفرمايد:
« (مأمون) آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت». زيرا آنحضرت با هارون، پدر مأمون، و نظام عبّاسى برخورد داشت و آنان اصلًا حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاس نمىداشتند.
ثانياً: او فرمود:
«هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد …» اشاره به خباثت ضماير و نقشههاى توطئهآميز بر ضدّ ولايت است.
ثالثاً: او فرمود:
«گذشتگان نيز چنين كردند …»
شايد اين فرمايش اشاره به سكوت اميرمؤمنان على عليه السلام از يك سو و صبر و تحمّل ائمه بر آزارها و شكنجه به خاطر بيم از پراكندگى دين و تزلزل ريسمان وحدت مسلمانان از سوى ديگر باشد.
رابعاً: آنگاه آنحضرت به تبيين برنامه حكومتى خود مىپردازد كه عموماً مخالف با برنامه بنى عبّاس و از جمله مأمون بود.
خامساً: امام در پايان اين وثيقه مىفرمايد:
«جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت مىكنند».
در واقع آنحضرت بدين وسيله بيان مىكند كه آنان صاحبان دانش رسول خدا صلى الله عليه و آله و به امارت شايستهتر از مأمون و بنى عبّاس هستند
فرم در حال بارگذاری ...