فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا اهل شقاوت بسيار هستند و درجات عذاب آنها هم مختلف است طبيعى و مشرك بجميع اقسام شرك و كافر و منافق و معاند و مخالف و فرق شيعه غير اثنى عشرى و منكر ضرورى دين و ضرورى مذهب و مبدع و ضال و مضل و هر چه نزديكتر باشد عذابش سخت است، مشرك از طبيعى، كافر از مشرك، منافق از كافر، معاند از منافق، مخالف از معاند، ساير فرق شيعه از از مخالف، منكر ضرورى دين از فرق شيعه، منكر ضرورى مذهب از منكر ضرورى دين، مبدع از منكر ضرورى، ضال از مبدع، مضل از ضال و سرّش با
اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج7، ص: 126
اينكه در ابتداء نظر عكس ميآيد چون نزديكتر بحق است لكن چون حجت بر او تمامتر است عقوبتش شديدتر است.[1]
تفسير نمونه ج9 235
بهر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده مىگويد:
” گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند، گروهى خوش بخت و گروه ديگرى بدبختند” (فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ).
” سعيد” از ماده” سعادت” به معنى فراهم بودن اسباب نعمت، و” شقى” از ماده” شقاوت” به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى و مجازات و بلاست، بنا بر اين سعيدها در آن جهان همان نيكوكارانى هستند كه در لابلاى انواع نعمتها جاى آنهاست و شقاوتمندان همان بدكارانى هستند كه در دل دوزخ در انواع مجازاتها گرفتارند.
و بهر حال اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست:
و عجب اينكه بعضى از مفسران اين آيه را دستاويزى براى عقيده باطل خود در زمينه جبر قرار دادهاند، در حالى كه آيه كمترين دلالتى بر اين معنا ندارد، بلكه از سعادتمندان و شقاوتمندان رستاخيز سخن مىگويد كه همگى به خاطر اعمال خود به اين مرحله رسيدهاند شايد آنها مفهوم اين آيه را با پارهاى از احاديث اشتباه كردهاند كه در باره سعادت و شقاوت قبل از تولد سخن مىگويد كه آن داستان جداگانهاى دارد. سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويايى چنين شرح مىدهد:
” اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ” زفير” و” شهيق” دارند و ناله و نعره و فرياد سر مىدهند” (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ).[2]
تفسير عاملى ج5 133
طبرى: عمر گفته است: چون اين آيه نازل شد، از پيغمبر (ص) پرسيدم: كارهاى ما پيش از اقدام معيّن و معلوم است يا پس از انجام معيّن ميشود؟ فرمود: البتّه معيّن شده است، ولى هر كسى براى هر چه آفريده شده است وسيله و توفيق آن در اختيار او است.
ابو الفتوح: نوشته است: مراد بشقىّ كافر و عاصى است كه بفعل خود شقىّ شده باشد و بسعيد مؤمن و مطيع كه سعادت يافته باشد باختيار نيك.
كشف نوشته است: ابو سعيد خرّاز را گفتند: چه معنى دارد آنچه مصطفى گفت «شيّبتنى سورة هود»؟ گفت: در اين سورت دو كار عظيم بيان كرده: يكى
تفسير عاملى، ج5، ص: 134
بطش قهارى كه بر قومى رانده و دمار از همه برآورده، و ديگر بيان حكم ازل كه در سعادت و شقاوت خلق رفته، آن سعيد پيش از عمل رسته و كارش برآمده و اين شقىّ بتير قطعيّت خسته و بميخ ردّ وابسته چه توان كرد «اللّه» چنين خواسته و حكم عدل حكم اين رانده نه مشك خود بوى خريده نه عسل بخود شيرينى يافته، كارى است در ازل بوده و رفته نه فزوده و نه كاسته، پير طريقت را پرسيدند از انفاس نيك- بختان و بدبختان و فرق ميان ايشان گفت: نفس بدبخت دود چراغى است كشته در خانهى تنگ بىدر، و نفس نيكبخت چشمهاى روشن و روان در بوستانى آراسته بابر.
فخر: در اين جمله اعلام شده است: يك دسته از مردم بدبخت هستند و دستهى ديگر خوشبخت. پس آن را كه خداوند محكوم بشقاوت كرده است و خبر داده است كه بدبخت خواهد بود ممكن نيست خوشبخت شود چون خبر خدا دروغ نمىشود و هم آن را كه خبر داده است خوشبخت خواهد بود بدبخت نخواهد شد.[3]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛
امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا سعادت و شقاوت را آفريد پيش از آنكه مخلوقش را بيافريند هر كه را خدا با سعادت آفريد هيچ گاه او را دشمن ندارد و چون كار بدى بجا آورد كردارش را دشمن دارد.
ولى خودش را دشمن ندارد و اگر شقى بوده باشد او را هرگز دوست ندارد و چون عمل صالحى انجام دهد كردارش را دوست دارد و خودش را دشمن دارد بواسطه سرانجامى كه بسوى آن ميرود، پس چون خدا چيزى را دوست دارد ديگر هرگز آن را دشمن ندارد و چون چيزى را دشمن دارد ديگر هرگز آن را دوست ندارد.[4]
[1] طيب، عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، 14جلد، اسلام - ايران - تهران، چاپ: 2، 1369 ه.ش.
[2] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 28جلد، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[3] عاملى، ابراهيم، تفسير عاملى، 8جلد، كتابفروشى صدوق - ايران - تهران، چاپ: 1، 1360 ه.ش.
[4] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ، ج1 ؛ ص211 ، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج1 ؛ ص211
سعادت در اصطلاح شرع امريست كه موجب دخول بهشت و راحت ابدى شود و شقاوت آنست كه موجب دخول دوزخ و عقوبت ابدى شود و مقصود از آفرينش سعادت و شقاوت تقدير و اندازهگيرى تكاليفى است كه مايه سعادت و شقاوت گردد پس از آنكه خداى تعالى تكاليف واجب و حرام را مقرر داشت انسان را آفريد و با علم خود دانست كه كداميك از مخلوقش تكاليف موجب سعادت را برگزيند و سرانجامش بسعادت كشد و كدام آنها موجبات شقاوت را انتخاب كند و عاقبتش بشقاوت رسد، پس يك دسته را سعيد و يك دسته را شقى آفريد و او سعيد را دوست دارد و شقى را دشمن و همچنين عمل صالح را دوست دارد اگر چه از شقى سرزند و گناه و معصيت را دشمن دارد اگر چه شخص سعيد انجام دهد[4]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج1 ؛ ص213
امام صادق عليه السلام فرمود: گاهى شخص سعيد را براى اهل شقاوت برند تا آنجا كه مردم گويند چقدر شبيه آنها شده بلكه اين هم از آنهاست ولى سپس سعادت او را دريابد و اصلاحش كند (اين شخص نيكو مآبى است كه اتفاقا گناهانى از او سر زند و سپس با توبه و يا اعمال شايسته آنها را جبران كند) و گاهى شقى را براه سعادتمندان برند تا آنجا كه مردم گويند: چه اندازه بآنها ماند بلكه اين هم از آنهاست و سپس شقاوت او را دريابد (و اين شخص بدجنسى است كه بدون تصميم جدى يا براى تظاهر عمل خيرى انجام دهد و سپس بخميره بد خويش گرايد) آن را كه خدا (در لوح محفوظ) با سعادت نوشته است پايان كارش بسعادت انجامد اگر چه از دنيا باندازه فاصله ميان دو دوشيدن ماده شتر (كه چند لحظه بيش نيست) باقى نمانده باشد. (پس ملاك سعادت و شقاوت پايان عمر و زمان رفتن از دنياست خدا ما و تمام مؤمنين را عاقبت بخير و اهل سعادت فرمايد).[4]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج4 ؛ ص281
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: همانا براى خداى عز و جل در شب سه ساعت است و در روز
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج4، ص: 282
سه ساعت كه خود را در آن ساعات تمجيد كند، پس نخستين ساعتها از روز آن ساعت است كه خورشيد در جانب مشرق باشد و باندازهاى كه در عصر بغروب مانده است (بوقت نماز ظهر مانده باشد) و تا هنگام نماز اولى (يعنى نماز ظهر) ادامه يابد، و نخستين ساعتهاى شب ثلث آخر شب است تا زدن سپيده (كه در اين ساعات خداوند خود را تمجيد كند و) فرمايد:
«انى انا اللَّه العلى العظيم، انى انا اللَّه العزيز الحكيم، انى انا اللَّه الغفور الرحيم، انى انا اللَّه الرحمن الرحيم، انى انا اللَّه مالك يوم الدين، انى انا اللَّه لم ازل و لا ازال، انى انا اللَّه خالق الخير و الشر، انى انا اللَّه خالق الجنة و النار، انى انا اللَّه بديء كل شىء و الى يعود، انى انا اللَّه الواحد الصمد، انى انا اللَّه عالم الغيب و الشهادة، انى انا اللَّه الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر، انى انا اللَّه الخالق البارئ المصور لى الاسماء الحسنى، انى انا اللَّه الكبير المتعال».
سپس حضرت صادق عليه السلام از بيان خودش فرمود:
«و الكبرياء رداؤه»
(يعنى كبرياء و بزرگى برازنده حضرت اوست) و هر كس در باره آن با او ستيزه كند خداوند او را به رو در آتش اندازد، سپس فرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست كه اين اسامى را بخواند و دلش متوجه خداى عز و جل باشد جز اينكه حاجتش برآورده شود، و اگر شقى (و با شقاوت) باشد اميد دارم كه سعيد گردد.
توضيح
- يعنى اين اسماء شريفه را بخواند، نه اينكه تمامى اين جملات را بدون كم و زياد بگويد چنانچه در حديث (2) بيايد.
2-
حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى در هر روز و شب سه بار خود را تمجيد
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج4، ص: 283
كند پس هر كه خدا را تمجيد كند بهمان نحو كه او خودش را تمجيد كرده و در حال شقاوت باشد خداى عز و جل او را بحال سعادت در آورد بگويد:
«انت اللَّه لا اله الا انت رب العالمين، انت اللَّه لا اله الا انت الرحمن الرحيم، انت اللَّه لا اله الا انت العزيز [العلى] الكبير، انت اللَّه لا اله الا انت مالك يوم الدين، انت اللَّه لا اله الا انت الغفور الرحيم انت اللَّه لا اله الا انت العزيز الحكيم، انت اللَّه لا اله الا انت منك بدء الخلق و اليك يعود، انت اللَّه [الذى] لا اله الا انت لم تزل و لا تزال، انت اللَّه لا اله الا انت خالق الخير و الشر، انت اللَّه لا اله الا انت خالق الجنة و النار، انت اللَّه لا اله الا انت احد صمد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، انت اللَّه لا اله الا انت الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ، هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ البارئ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ- تا آخر سوره (حشر)- انت اللَّه لا اله الا انت الكبير، و الكبرياء رداؤك»[4]
الروضة من الكافي يا گلستان آل محمد / ترجمه كمرهاى ؛ ج1 ؛ ص152
«الشقى من شقى في بطن امه»
يعنى شقى آن كسى است كه خدا ميداند در عاقبت كارش شقى است و اگر چه بحسب ظاهر احوال و بيشتر عمرش در نزد مردم سعادتمند است پايان نقل از مجلسى- ره.
من گويم اين حديث معروف است و برخى از آن معنى جبر فهميدهاند و در تفسير آن سرگردان شدهاند تا آن جا كه آن را از احاديث مجعوله دانستهاند و از مضمون صدر خبر هم استفاده مىشود كه اين حديث در زمان امام باقر (ع) معروف بوده و شايد در فهم مقصود آن توجه نشده و موجب ترديد گرديده كه ابى الصباح آن را در محضر امام صادق (ع) مطرح كرد و امام صادق (ع) آن را تأييد فرموده است؟
بنظر من اين حديث از ادله روشن اختيار بنده و امر بين الامرين است كه ما آن را در جلد 1 تقرير كرديم مقصود از اين جمله اينست كه شقاوت بنده مستند بسوء اختيار خود او است و اختيار از ذاتيات هر انسانى است و ما در آنجا براى روشن شدن اين موضوع تعبير كرديم كه اختيار عين وجود انسان است و چون شقاوت و بد بختى بطور استقلال مربوط بهمان سوء اختيار است و هيچ چيز ديگر بطور كامل در آن دخالت ندارد اين جمله صحيح است كه هر كه شقى شده از شكم مادرش شقى شده يعنى شقاوت او مستند به اختيار او است كه عين وجود او است و در شكم مادر هم همراه او بوده است و بعبارت ديگر اين جمله كنايه است از نفى هر گونه مؤثرى در شقاوت انسان جز ذات خودش و سوء اختيارش، بنظر من اين بهترين و رساترين عبارتيست در اثبات اختيار و نفى جبر.[4]
بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج3 ؛ ص249
كشف الغمه: مناقب خوارزمى از جابر نقل ميكند كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود وقتى خداوند آسمانها و زمين را آفريد آنها را خواند جواب دادند بآنها نبوت من و ولايت علي را عرضه داشت آنها پذيرفتند سپس خلق را آفريد و بما امر دين را واگذار كرد پس سعيد كسى است كه بواسطه ما سعادت يابد و شقى كسى است كه بواسطه ما شقاوت يافته ما حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميداريم.[4]
درخشان پرتوى از اصول كافى ؛ ج2 ؛ ص403
خلاصه حكم صادر در ازل در باره سعادت و يا شقاوت و تيره بختى هر فردى بر طبق همان سير و سلوك اختيارى است كه در دنيا هر فردى آن طريقه را خواهد پيمود همان صحنه كه ساحت كبريائى مورد شهود او بوده بر طبق آن حكم صادر خواهد فرمود و اين حكم حتمى خواهد بود ولى تحقق اين سعادت ذاتى و يا شقاوت ذاتى بطور حقيقت فقط در عالم دنيا صورت خواهد گرفت.
بر اين اساس سعادت و هم چنين شقاوت كه صورت و سيرت افراد بشر است بطور كسب و اكتساب و براساس اختيار خواهد بود و منافات ندارد كه حكم صادر بطور حتم و غير قابل نقض خواهد بود و بهمين جهت گفته مىشود سعيد سعيد است در بطن مادر و هم چنين شقى شقى است در دوره جنين از نظر اينكه امر سعادت و شقاوت صورت حقيقى روانى و علمى و اعتقادى و مجرد است و تحقق حكم صادر كبريائى نيز حتم است و در دوره زندگى فقط از طريق اختيار بطور تدريج كسب و بدست خواهد آمد و سيرتى كه در ازل در علم كبريائى بوده تحقق يافته و خاتمه بر طبق آغاز و بدايت آن خواهد بود.
در نتيجه صحنه عزيمت اختيارى و اراده جزمى كه شخص شقى در عالم دنيا بر حسب اختيار خود پديد مىآورد و هر لحظه آن را در دوره زندگى تثبيت مىنمايد مطابق حقيقى صحنهاى است كه ساحت كبريائى بر طبق آن حكم شقاوت شقى را در ازل صادر فرموده است و حكم حتمى طبق ثبات و استقامت شخص شقى در پيمودن طريقه شقاوت است در عالم دنيا و قضا حتم اساس و طبق اراده جزمى شخص شقى در پيمودن طريقه شقاوت و تيره بختى خواهد بود.[4]
سعادت در اصطلاح شرع امريست كه موجب دخول بهشت و راحت ابدى شود و شقاوت آنست كه موجب دخول دوزخ و عقوبت ابدى شود و مقصود از آفرينش سعادت و شقاوت تقدير و اندازهگيرى تكاليفى است كه مايه سعادت و شقاوت گردد پس از آنكه خداى تعالى تكاليف واجب و حرام را مقرر داشت انسان را آفريد و با علم خود دانست كه كداميك از مخلوقش تكاليف موجب سعادت را برگزيند و سرانجامش بسعادت كشد و كدام آنها موجبات شقاوت را انتخاب كند و عاقبتش بشقاوت رسد، پس يك دسته را سعيد و يك دسته را شقى آفريد و او سعيد را دوست دارد و شقى را دشمن و همچنين عمل صالح را دوست دارد اگر چه از شقى سرزند و گناه و معصيت را دشمن دارد اگر چه شخص سعيد انجام دهد[1]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج1 ؛ ص213
امام صادق عليه السلام فرمود: گاهى شخص سعيد را براى اهل شقاوت برند تا آنجا كه مردم گويند چقدر شبيه آنها شده بلكه اين هم از آنهاست ولى سپس سعادت او را دريابد و اصلاحش كند (اين شخص نيكو مآبى است كه اتفاقا گناهانى از او سر زند و سپس با توبه و يا اعمال شايسته آنها را جبران كند) و گاهى شقى را براه سعادتمندان برند تا آنجا كه مردم گويند: چه اندازه بآنها ماند بلكه اين هم از آنهاست و سپس شقاوت او را دريابد (و اين شخص بدجنسى است كه بدون تصميم جدى يا براى تظاهر عمل خيرى انجام دهد و سپس بخميره بد خويش گرايد) آن را كه خدا (در لوح محفوظ) با سعادت نوشته است پايان كارش بسعادت انجامد اگر چه از دنيا باندازه فاصله ميان دو دوشيدن ماده شتر (كه چند لحظه بيش نيست) باقى نمانده باشد. (پس ملاك سعادت و شقاوت پايان عمر و زمان رفتن از دنياست خدا ما و تمام مؤمنين را عاقبت بخير و اهل سعادت فرمايد).[1]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج4 ؛ ص281
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: همانا براى خداى عز و جل در شب سه ساعت است و در روز
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج4، ص: 282
سه ساعت كه خود را در آن ساعات تمجيد كند، پس نخستين ساعتها از روز آن ساعت است كه خورشيد در جانب مشرق باشد و باندازهاى كه در عصر بغروب مانده است (بوقت نماز ظهر مانده باشد) و تا هنگام نماز اولى (يعنى نماز ظهر) ادامه يابد، و نخستين ساعتهاى شب ثلث آخر شب است تا زدن سپيده (كه در اين ساعات خداوند خود را تمجيد كند و) فرمايد:
«انى انا اللَّه العلى العظيم، انى انا اللَّه العزيز الحكيم، انى انا اللَّه الغفور الرحيم، انى انا اللَّه الرحمن الرحيم، انى انا اللَّه مالك يوم الدين، انى انا اللَّه لم ازل و لا ازال، انى انا اللَّه خالق الخير و الشر، انى انا اللَّه خالق الجنة و النار، انى انا اللَّه بديء كل شىء و الى يعود، انى انا اللَّه الواحد الصمد، انى انا اللَّه عالم الغيب و الشهادة، انى انا اللَّه الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر، انى انا اللَّه الخالق البارئ المصور لى الاسماء الحسنى، انى انا اللَّه الكبير المتعال».
سپس حضرت صادق عليه السلام از بيان خودش فرمود:
«و الكبرياء رداؤه»
(يعنى كبرياء و بزرگى برازنده حضرت اوست) و هر كس در باره آن با او ستيزه كند خداوند او را به رو در آتش اندازد، سپس فرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست كه اين اسامى را بخواند و دلش متوجه خداى عز و جل باشد جز اينكه حاجتش برآورده شود، و اگر شقى (و با شقاوت) باشد اميد دارم كه سعيد گردد.
توضيح
- يعنى اين اسماء شريفه را بخواند، نه اينكه تمامى اين جملات را بدون كم و زياد بگويد چنانچه در حديث (2) بيايد.
2-
حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى در هر روز و شب سه بار خود را تمجيد
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج4، ص: 283
كند پس هر كه خدا را تمجيد كند بهمان نحو كه او خودش را تمجيد كرده و در حال شقاوت باشد خداى عز و جل او را بحال سعادت در آورد بگويد:
«انت اللَّه لا اله الا انت رب العالمين، انت اللَّه لا اله الا انت الرحمن الرحيم، انت اللَّه لا اله الا انت العزيز [العلى] الكبير، انت اللَّه لا اله الا انت مالك يوم الدين، انت اللَّه لا اله الا انت الغفور الرحيم انت اللَّه لا اله الا انت العزيز الحكيم، انت اللَّه لا اله الا انت منك بدء الخلق و اليك يعود، انت اللَّه [الذى] لا اله الا انت لم تزل و لا تزال، انت اللَّه لا اله الا انت خالق الخير و الشر، انت اللَّه لا اله الا انت خالق الجنة و النار، انت اللَّه لا اله الا انت احد صمد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، انت اللَّه لا اله الا انت الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ، هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ البارئ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ- تا آخر سوره (حشر)- انت اللَّه لا اله الا انت الكبير، و الكبرياء رداؤك»[1]
الروضة من الكافي يا گلستان آل محمد / ترجمه كمرهاى ؛ ج1 ؛ ص152
«الشقى من شقى في بطن امه»
يعنى شقى آن كسى است كه خدا ميداند در عاقبت كارش شقى است و اگر چه بحسب ظاهر احوال و بيشتر عمرش در نزد مردم سعادتمند است پايان نقل از مجلسى- ره.
من گويم اين حديث معروف است و برخى از آن معنى جبر فهميدهاند و در تفسير آن سرگردان شدهاند تا آن جا كه آن را از احاديث مجعوله دانستهاند و از مضمون صدر خبر هم استفاده مىشود كه اين حديث در زمان امام باقر (ع) معروف بوده و شايد در فهم مقصود آن توجه نشده و موجب ترديد گرديده كه ابى الصباح آن را در محضر امام صادق (ع) مطرح كرد و امام صادق (ع) آن را تأييد فرموده است؟
بنظر من اين حديث از ادله روشن اختيار بنده و امر بين الامرين است كه ما آن را در جلد 1 تقرير كرديم مقصود از اين جمله اينست كه شقاوت بنده مستند بسوء اختيار خود او است و اختيار از ذاتيات هر انسانى است و ما در آنجا براى روشن شدن اين موضوع تعبير كرديم كه اختيار عين وجود انسان است و چون شقاوت و بد بختى بطور استقلال مربوط بهمان سوء اختيار است و هيچ چيز ديگر بطور كامل در آن دخالت ندارد اين جمله صحيح است كه هر كه شقى شده از شكم مادرش شقى شده يعنى شقاوت او مستند به اختيار او است كه عين وجود او است و در شكم مادر هم همراه او بوده است و بعبارت ديگر اين جمله كنايه است از نفى هر گونه مؤثرى در شقاوت انسان جز ذات خودش و سوء اختيارش، بنظر من اين بهترين و رساترين عبارتيست در اثبات اختيار و نفى جبر.[1]
بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج3 ؛ ص249
كشف الغمه: مناقب خوارزمى از جابر نقل ميكند كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود وقتى خداوند آسمانها و زمين را آفريد آنها را خواند جواب دادند بآنها نبوت من و ولايت علي را عرضه داشت آنها پذيرفتند سپس خلق را آفريد و بما امر دين را واگذار كرد پس سعيد كسى است كه بواسطه ما سعادت يابد و شقى كسى است كه بواسطه ما شقاوت يافته ما حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميداريم.[1]
درخشان پرتوى از اصول كافى ؛ ج2 ؛ ص403
خلاصه حكم صادر در ازل در باره سعادت و يا شقاوت و تيره بختى هر فردى بر طبق همان سير و سلوك اختيارى است كه در دنيا هر فردى آن طريقه را خواهد پيمود همان صحنه كه ساحت كبريائى مورد شهود او بوده بر طبق آن حكم صادر خواهد فرمود و اين حكم حتمى خواهد بود ولى تحقق اين سعادت ذاتى و يا شقاوت ذاتى بطور حقيقت فقط در عالم دنيا صورت خواهد گرفت.
بر اين اساس سعادت و هم چنين شقاوت كه صورت و سيرت افراد بشر است بطور كسب و اكتساب و براساس اختيار خواهد بود و منافات ندارد كه حكم صادر بطور حتم و غير قابل نقض خواهد بود و بهمين جهت گفته مىشود سعيد سعيد است در بطن مادر و هم چنين شقى شقى است در دوره جنين از نظر اينكه امر سعادت و شقاوت صورت حقيقى روانى و علمى و اعتقادى و مجرد است و تحقق حكم صادر كبريائى نيز حتم است و در دوره زندگى فقط از طريق اختيار بطور تدريج كسب و بدست خواهد آمد و سيرتى كه در ازل در علم كبريائى بوده تحقق يافته و خاتمه بر طبق آغاز و بدايت آن خواهد بود.
در نتيجه صحنه عزيمت اختيارى و اراده جزمى كه شخص شقى در عالم دنيا بر حسب اختيار خود پديد مىآورد و هر لحظه آن را در دوره زندگى تثبيت مىنمايد مطابق حقيقى صحنهاى است كه ساحت كبريائى بر طبق آن حكم شقاوت شقى را در ازل صادر فرموده است و حكم حتمى طبق ثبات و استقامت شخص شقى در پيمودن طريقه شقاوت است در عالم دنيا و قضا حتم اساس و طبق اراده جزمى شخص شقى در پيمودن طريقه شقاوت و تيره بختى خواهد بود.[1]
تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
ترجمه تفسير مجمع البيان ؛ ج17 ؛ 128
أَوْ نِسائِهِنَ: زنان در برابر زنان با ايمان لازم نيست خود را بپوشانند. اما در برابر زنان غير مسلمان بايد خود را بپوشانند. مگر اينكه كنيزشان باشند.
تفسير اثنى عشرى ؛ ج9 ؛ 236
نظر نمودن ذميه به زن مسلمه حتى صورت و كفين، و حرام است براى زنان مسلمه ارائه دادن صورت و زينتهاى خود را به زنهاى كافره؛ زيرا خداى تعالى در آيه حجاب فرمايد: «وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَ» ظاهر نكنند مواضع زينت خود را و نشان ندهند مگر به يازده طايفه كه يكى از آنها زنهاى خودشان است، يعنى زنهاى مسلمه؛ پس مفهومش اين است كه زنهاى غير مسلمه نامحرمند و اصلا حق ندارند.
مسألة: قول شيخ طوسى- رحمه اللّه در موضعى از مبسوط «3» آن است كه زنان ذميّه- از يهوديات و نصرانيات و مجوسيات- جايز نيست كه بدن زن مسلمه را ببينند، حتى وجه و كفين، و بر مسلمه واجب است كه وجه و كفين و جميع بدن خود را از نظر زن ذمّيه بپوشاند، همچنان كه از مرد اجنبي پوشانيدن واجب است؛ چه در تنزيل كريم در مقام استثناى «أَوْ نِسٰائِهِنَّ» «4» فرموده است، و اين اضافه زن ذميه را شامل نيست؛ چنانچه از ابن عباس مروىّ است. «5»است اگر چه مكروه باشد «1» و «نِسٰائِهِنَّ» عبارت است از زنانى كه اهل خدمت باشند از حرائر و إماء، چنانكه در كشّاف مذكور شده، و جدّ محقق من- اعلى اللّه درجته- در شرح قواعد گفته: «اصح قول مشهور است» و پيش من قول مشهور اقوى، و قول شيخ طوسى احوط است، پس زنان مسلمات را در حمام با زنى يهوديه و نصرانيه يا مجوسيه داخل شدن، و با ايشان مجتمع بودن، بر قول شيخ حرام است و بر قول مشهور مكروه هرچند با ازار بوده و مئزر بسته باشند.
أَوْ نِسٰائِهِنَّ يا زنان اهل دين خود، يعنى زنان مؤمنه نه كافره از وثنيّه و يهوديّه و نصرانيّه و مجوسيّه. و در تبيان «1» آورده كه مطلق زنان كافره در حكم مردان بيگانهاند و جايز نيست كه زنان مؤمنه نزد ايشان برهنه شوند و مواضع زينت خفيه بر ايشان نمايند؛ زيرا اين حكم ميان اهل اسلام و كفر رسم آشنايى برانداخته و نزد بعضى مراد مطلق زنانند؛ يعنى از هيچكدام پرهيز نبايد كرد و صواب آن است كه زنان مؤمنه نزد هيچ كافر برهنه نشوند مگر گاهى كه كافر كنيز باشد؛نسائهن» مىفرمايد: يعنى زنان مؤمنات. «1» و در كافى و فقيه از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه مىفرمايد: سزاوار نيست براى زن اينكه خود را بگشايد در ميان زنان يهوديه و نصرانيت؛ به درستى ايشان وصف مىكنند او را براى شوهران خود. «2» و فتوا بر اينكه در مواردى كه احتمال وصف بر ازواج بوده باشد، به حيثى كه مؤدّى بر فتنه باشد، انكشاف، حرام است، بعيد نيست؛ ولى در اين خبر شريف بايد تأمّل نمود كه، در جايى كه امام عليه السلام راضى نباشد بر انكشاف ميان زنان كفار، چگونه مسلمان توان دانست كسى را كه مىخواهد زنان مسلمانان را وادار كند بر اينكه در مجامع مردان، از مسلم و كافر رقّاصى كند و بدين واسطه، كسب اشتهار و معيشت نمايند. و در مملوك نيز خلاف است و اقرب به قواعد مذهب، حرمت انكشاف زنان است براىشان.محقق رحمه الله در شرايع، مىفرمايد: و ملك اليمين المستثنات فى الاية، المراد به الاماء؛ يعنى ملك يمينى كه در آيه استثنا شده است، مراد از آن كنيزانند. صاحب جواهر در شرح آن مىگويد: «3» كنيزانى كه مندرج نباشند در «نسائهن» زيرا كه ظهور زنان مؤمنات در حراير است خلافا بر عايشه و شافعى. پس مملوك در نزد ايشان مطلق است؛ و بعد از آن اخبار راجعه به اين معنى را ذكر فرموده و روايات دالّه بر جواز انكشاف پيش بندهها را حمل بر تقيّه فرموده، و اخبار مانعه را موافق قواعد مذهب دانسته، و بديهى است كه بندگى و آزادى در مفسدۀ نظر و انكشاف قطعا تفاوت نمىكند؛ پس محققا انكشاف در پيش عبيد حرام خواهد شد مگر آن مقدار كه مؤدّى بر عسر و حرج نباشد كه ناچار بنده گاهگاهى اگر بىقصد ريبه، محاسن ظاهره و موى خاتون خود را ديده باشد، بعيد نيست، حرام نباشد، آن هم مشروط است كه عمدا نگاه نكند؛ چنانچه مقتضاى جمع ميان اخبار هم اين است. و به هر حال، شبههاى در اين نيست كه انكشاف حرائر در پيش چشم عبيد جايز نيست. صاحب شرايع مىفرمايد: «4» جايز نيست نظر كردن بر جسد اجنبيه و محاسن او براى احدى مگر براى ضرورت. صاحب جواهر در شرح آن مىفرمايد: اجماعا، بل ضرورة من المذهب بل و الدّين؛ يعنى حرمت اين، اجماعى و ضرورى مذهب جعفرى بلكه ضرورى دين است؛ بلى جايز است در نزد جماعتى اينكه نظر كند به روى او و دو كفّ او، به شرط اينكه باعث تلذّذ نبوده و خوف ريبه و مفتون شدن در آن نباشد.
بیگمان باید گوش سپردن به آیات قرآن و قرائت کلام وحی بهعنوان امری روزانه انجام شود؛ زیرا گوش سپردن به آیات قرآن و تدبر در آیات آن افزون بر ایجاد شناخت نسبت به هستی، فرمانهایی را نیز به خواننده منتقل میکند که بر پایه آن میتواند به سعادت دنیا و آخرت دست یابد و زندگی خویش را بهدرستی مدیریت کند.
خداوند متعال در آیات متعددی به مسئله آثار قرائت آیات قرآن در زندگی بشر میپردازد تا افزون بر بیان ارزش و اهمیت آن، کارکردهای تلاوت را به وی نشان دهد.
بهطور قطع شنیدن آیات قرآن بر پیشرفت و تکامل انسان و بهبود روابط اجتماعی وی تأثیر انکارناپذیری میگذارد و از سوی دیگر باعث افزایش خلاقیت و پدید آمدن افکاری نو در اوست.
در سال 93 تحقیقاتی در مورد نقشهای درمانی و شفابخش قرآن کریم در حیطههای جسمانی و روانی، در استان مرکزی انجام شد، در باب اثبات این موضوع آزمایشی از سوی فعالان قرآنی مجمع حافظان و قاریان محلات صورت گرفت و برای مقدار مساوی از دانههای جو در شرایط جوی یکسان و در اتاقهای مجزا صوت قرآن، موسیقی سنتی و مداحی پخش شد و پس از سه روز مشخص شد که دانههایی که تحت تأثیر صوت قرآن بودند از رشد بهتر و بیشتری برخوردار بودند.
ازاینرو وقتی صوت دلنشین آیات نورانی کلام وحی بر یک موجود عاری از شعور و عقل مانند دانه جو اثر میگذارد؛ لذا بهطور قطع بر انسانی که مزین به قدرت درک و عقل است اثرات فراوانی خواهد داشت.
بیگمان باید گوش سپردن به آیات قرآن و قرائت کلام وحی بهعنوان امری روزانه انجام شود؛ زیرا گوش سپردن به آیات قرآن و تدبر در آیات آن افزون بر ایجاد شناخت نسبت به هستی، فرمانهایی را نیز به خواننده منتقل میکند که بر پایه آن میتواند به سعادت دنیا و آخرت دست یابد و زندگی خویش را بهدرستی مدیریت کند.
خداوند متعال در آیات متعددی به مسئله آثار قرائت آیات قرآن در زندگی بشر میپردازد تا افزون بر بیان ارزش و اهمیت آن، کارکردهای تلاوت را به وی نشان دهد.
بهطور قطع شنیدن آیات قرآن بر پیشرفت و تکامل انسان و بهبود روابط اجتماعی وی تأثیر انکارناپذیری میگذارد و از سوی دیگر باعث افزایش خلاقیت و پدید آمدن افکاری نو در اوست.
در سال 93 تحقیقاتی در مورد نقشهای درمانی و شفابخش قرآن کریم در حیطههای جسمانی و روانی، در استان مرکزی انجام شد، در باب اثبات این موضوع آزمایشی از سوی فعالان قرآنی مجمع حافظان و قاریان محلات صورت گرفت و برای مقدار مساوی از دانههای جو در شرایط جوی یکسان و در اتاقهای مجزا صوت قرآن، موسیقی سنتی و مداحی پخش شد و پس از سه روز مشخص شد که دانههایی که تحت تأثیر صوت قرآن بودند از رشد بهتر و بیشتری برخوردار بودند.
ازاینرو وقتی صوت دلنشین آیات نورانی کلام وحی قرآن بر یک موجود عاری از شعور و عقل مانند دانه جو اثر میگذارد؛ لذا بهطور قطع بر انسانی که مزین به قدرت درک و عقل است اثرات فراوانی خواهد داشت.
[1]و برخى گفتهاند: اين آيات نازل شده در باره مردى از ثقيف كه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده و تقاضا كردند از آن حضرت كه يك سال آنها را مهلت دهد تا از لات و عزّى بهرهمند گردند (يعنى آنها را به پرستند) و گفتند منظور ما اينست كه قريش بدانند رتبه و مقام ما را نزد شما چه اندازه است.
و قول خدا: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ در باره ابى معمّر جميل بن معمّر بن حبيب فهرى نازل شده كه مردى عاقل و خوش حافظه بود و هر چه مىشنيد حفظ ميكرد و ميگفت كه در درون من دو قلب است و من به هر يك از آن دو قلب فكر ميكنم بهتر از عقل محمد و قريش او را ذو القلبين مىناميدند.
ترجمه تفسير مجمع البيان، ج20، ص: 8
پس چون جنگ بدر پيش آمد و مشركين فرار كردند ابو معمر مذكور هم در ميان فراريها بود.
و ابو سفيان بن حرب باو برخورد كرد (در حالى كه يك تاى كفش خود را بدست گرفته و تاى ديگرش در پايش بود) و گفت اى ابو معمّر حال مردم چگونه است؟ گفت همه فرار كردند، گفت پس چطور يك پاى نعلينت را در دست گرفته و تاى ديگر در پايت ميباشد؟
پس ابو معمّر گفت: من نفهميدم مگر اينكه خيال كردم هر دو در پاى منست، پس در آن روز دانستند كه او يك قلب بيشتر ندارد چون فراموش كرده بود كه يك پاى آن را در دست گرفته است.
* * * * *[2]مجاهد و قتاده گفتهاند: كه اين آيه در باره ابى معمّر نازل شده چنانچه بيانش گذشت.
* * * * *[3]حسن گويد: مردى بود كه ميگفت من داراى دو نفس و دو دل هستم كه يكى مرا فرمان داده و ديگرى مرا نهى ميكند، پس آيه مزبور در باره او نازل شد[4]
تفسير نمونه ج17 192
تفسير: ادعاهاى بيهوده
در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر ص دستور مىداد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان، در آيات مورد بحث نتيجه تبعيت از آنها را منعكس مىكند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مىنمايد كه سه مورد آن در نخستين آيه مورد بحث بيان شده است:
نخست میفرمايد:” خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است"! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ).
جمعى از مفسران در شان نزول اين قسمت از آيه نوشتهاند، كه در زمان
تفسير نمونه، ج17، ص: 193
جاهليت مردى بود بنام” جميل بن معمر” داراى حافظه بسيار قوى، او ادعا مىكرد كه در درون وجود من” دو قلب"! است كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد ص مىفهمد! لذا مشركان قريش او را ذو القلبين! (صاحب دو قلب) مىناميدند.
در روز جنگ بدر كه مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آنها بود، ابو سفيان او را در حالى ديد كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته بود و فرار مىكرد، ابو سفيان به او گفت: چه خبر؟! گفت: لشكر فرار كرد، گفت: پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟! جميل بن معمر گفت: به راستى متوجه نبودم، گمان مىكردم هر دو لنگه در پاى من است (معلوم شد با آن همه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزى نمىفهمد- البته منظور از قلب در اين موارد عقل است)[5].
به هر حال پيروى از كفار و منافقان و ترك تبعيت از وحى الهى، انسان را به اين گونه مطالب خرافى دعوت مىكند.
ولى گذشته از اينها، اين جمله معنى عميقترى نيز دارد و آن اينكه انسان يك قلب بيشتر ندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمىگنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مىكنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! اصولا شخصيت انسان، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است، در تنهايى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فكر و عمل، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلى و بر خلاف اقتضاى طبيعت او.
تفسير نمونه، ج17، ص: 194
انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم در برابر يك قانون باشد.
مهر يك معشوق در دل بگيرد.
يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند.
با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مىكشاند.
لذا در حديثى از امير مؤمنان على ع در تفسير اين آيه مىخوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا و لسنا منه:
” دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمىگنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مىشود هر كس مىخواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم"[6].
بنا بر اين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء مىكند چرا كه انسان نمىتواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددى قائل هستند و مىگويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبه دينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيب اعمال متضاد خود را
تفسير نمونه، ج17، ص: 195
توجيه مىكنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مىخواهند قانون آفرينش را با اين سخن زيرا پا بگذارند. درست است كه جنبههاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آنها حاكم باشد.[7]
ترجمه تفسير مجمع البيان ج20 9
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ قرار نداده خدا براى هيچ مردى دو قلب در شكم و درونش، پس امر و كارهاى يك مرد منظّم نمى شود در حالى كه با او دو قلب باشد، پس چطور امور عالم و جهان هستى با
ترجمه تفسير مجمع البيان، ج20، ص: 10
بودن دو خداى معبود اصلاح و منظّم گردد.
مجاهد و قتاده گفتهاند: كه اين آيه در باره ابى معمّر نازل شده چنانچه بيانش گذشت.
ابن عباس گويد: كه منافقين ميگفتند كه محمد داراى دو قلب است و نسبت زيركى و تيز عقلى باو ميدادند، پس خداوند ايشان را تكذيب فرمود.
حسن گويد: مردى بود كه ميگفت من داراى دو نفس و دو دل هستم كه يكى مرا فرمان داده و ديگرى مرا نهى ميكند، پس آيه مزبور در باره او نازل شد.
ابى مسلم گويد: اين آيه ردّ بر منافقين است و مقصود اينست كه براى هيچكس دو دل كه بيكى ايمان آورد، و با ديگرى كفر بورزد نيست بلكه فقط يك قلب است يا ايمان مىآورد و يا كفران ميكند.
و بعضى گفتهاند: كه آن آيه متّصل بقول خدا وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ است، و تقدير آن اينست كه چنانچه خداوند براى يك مرد دو قلب در درونش قرار نداده فرزند انسان را هم پسر ديگرى قرار نداده است.
و برخى گفتهاند: بلكه آن آيه متصل بما قبلش ميباشد، و مقصود اينست كه ممكن نيست جمع كردن بين دو پيروى و تبعيّت متضاد را يعنى پيروى و متابعت وحى و قرآن را پيروى از اهل كفر و طغيان را پس از اين دو پيروى بطور كنايه دو قلب (قلبين) ياد نموده بجهت اينكه متابعت از اعتقاد صادر ميشود و آن از افعال قلوب است پس هم چنان كه دو قلب جمع نميشود در يك كالبد، دو عقيده متضادّ هم در يك دل جمع نميشود[8]
ترجمه تفسير مجمع البيان، ج20، ص: 11
و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ دوست بدارد با اين قلب قومى را و نيز دوست بدارد بهمين قلب دشمنان آنها را، (اين غير ممكن است).
و دانشمندان اختلاف كردهاند: در اينكه آيا ممكن است براى يك انسان دو قلب باشد، پس بعضى منع نموده از امكان اين و گفته است كه اين مؤدّى ميشود به اينكه يك نفر دو انسان باشد بجهت اينكه ميشود كه بيكى از دو قلبش بخواهد چيزى را كه قلب ديگرش نميخواهد، پس مثل
ترجمه تفسير مجمع البيان، ج20، ص: 12
دو نفر ميشود (و اين غير ممكن است).
و بعضى هم تجويز كرده و گفتهاند چنان كه يك انسان ممكن است براى او قلبى باشد كه اجزاء او زياد باشد، و غير ممكن است كه با بعضى از اجزاء چيزى را بخواهد كه بعضى ديگر نميخواهد، براى اينكه اراده و كراهت اگر چه در دو جزئى از قلب موجود شود، پس دو حالت صادره از آنها:- (خواستن و نخواستن) به يك چيز برميگردد و آن يك جمله است، پس اجتماع دو معناى ضد در يك انسان محال ميباشد.
و ممكن است دو معناى مختلف يا دو معناى مثل هم در دو جزء از قلب باشد و موجب دو صفت براى يك زنده شوند، پس قاعده همين طور است، هر گاه دو معنى در دو قلب باشد وقتى كه موجود در آن برگشتن بيك زنده شود، لكن آنچه مسموع شده منع و عدم امكان از اين مطلب- است.[9]
تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن ج10 193
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ (الخ) قلب جسمانى يك پارچه گوشت كوچكى است صنوبرى در جانب چپ سينه و بدو رگ پيوسته و آن محل علوم و معارف است و در عرف جوف انسان را شكم او نامند.
گويند جميل كه كنيه او ابو معمّر است مردى بود اديب و قوّه حافظه او بسيار زياد بود و حافظ امور مردم گرديده و باين جهت ميگفت من دو قلب دارم و بهر يك از اينها تعقّل ميكنم بهتر از عقل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و قريش او را صاحب دو قلب مىناميدند
تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، ج10، ص: 194
و وى را (ذو القلبين) لقب نمودند، براى ردّ ادّعاء آنان اين آيه نازل شده كه خداى براى احدى دو قلب قرار نداده.
و شايد آيه راجع بمنافقين باشد كه خدا براى كسى دو دل قرار نداده كه بيكى ايمان قبول كند و بديگرى كفر بلكه چنانچه مكرّر گفته شد مورد مخصّص نيست ممكن است مقصود چنين باشد كه چون حقيقت انسان قلب و دل او است كه آن محل علوم و ايمان و معارف و حبّ است و آن يك حقيقت وحدانى است اين است كه دو چيزى كه ضدّ و مباين هم باشند در آن جمع نخواهد گرديد كسى كه قبول ايمان نمود و ايمان در دل وى جاى گزين گرديد چگونه ممكن است قبول كفر نمايد، اين است كه گفتهاند محبّت دنيا و نفس پرستى با محبّت خدا و يكتا پرستى جمع نخواهد گرديد زيرا كه در يك دل دو محبّت ضدّ هم نشايد و آيات بعد نيز مشعر بر همين معنى است.[10]
روان جاويد در تفسير قرآن مجيد ج4 299
قمى ره نقل نموده از امام صادق عليه السّلام كه خداوند مبعوث فرمود پيغمبر خود را بنحو تو را قصد ميكنم و بشنو اى همسايه پس مخاطبه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و مقصود مردمند حقير عرض ميكنم اين مثلى است در عرب مانند آنكه در فارسى ميگويند در بنو ميگويم ديوار تو گوش كن و حكمت آن در اينجا ظاهرا قطع طمع
روان جاويد در تفسير قرآن مجيد، ج4، ص: 300
كفار از موافقت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله با آنها است و اهمّيت حكم در نظر مردم كه خداوند پيغمبر معصوم خود را امر بپرهيزكارى و نهى از پيروى كفار و منافقين فرموده چه رسد بسائر خلق كه بايد باو تأسّى نمايند و خداوند عالم بمصالح و مفاسد امور است و اوامر و نواهيش بر طبق مصلحت و حكمت است و در مجمع شأن نزولى ذكر فرموده كه حاصلش آنستكه ابو سفيان پدر معاويه با جمعى از كفار مكه و منافقين مدينه بعد از گرفتن امان خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيدند و تقاضا نمودند حضرت بتهاى آنها را واگذارد و قائل بشفاعت آنها از پرستش كنندگانشان شود آنانهم آنحضرت را واگذارند بعبادت خدايش و اين سؤال بقدرى بر حضرت گران آمد كه عمر از آن سرور اجازه خواست كه حكم قتل آنها را صادر فرمايد و حضرت فرمود من بآنان امان دادم و آنها را از مدينه اخراج فرمود و اين آيه نازل شد و مفادش آنستكه اطاعت آن كفار مكه و منافقين مدينه را منما كه منافى با تقوى و پرهيزكارى است و بنظر حقير اطاعت كليه كفار و منافقين خواه از اهل مكه و مدينه باشند خواه از اهل بلاد ديگر و خواه تقاضاى قول بشفاعت بتها را نموده باشند خواه تقاضاى نقض امان منافات با تقوى دارد و مفاد آيه عام است اگر چه مورد خاص باشد و كافر آنستكه ظاهرا و باطنا ايمان ندارد و منافق آنستكه ظاهرا مؤمن و باطنا كافر است و آن بدتر است از كافر چون تكليف مسلمانان با كافر معلوم و با منافق نامعلوم است لذا خداوند جاى آنها را در درك اسفل از آتش قرار داده است و خداوند بعد از نهى از اطاعت خلق امر فرموده پيغمبر خود را بمتابعت و پيروى از احكام الهى كه بطريق وحى بآنحضرت ميرسد و فرموده خداوند از اعمال بندگان آگاه است و در مقابل آنها پاداش خواهد داد و آنكه از مخالفت خلق بيم و هراس نداشته باش و توكّل كن و تفويض نما امرت را بخدا و اميد بغير او نداشته باش خدا كافى است كه حافظ و نگهدار و معين و كارگزار تو باشد و دفع شرّ كفار را از مسلمانان بنمايد و چون اعراب بشخص خردمند زيرك كه مىتوانست با دو دسته مخالف سازگار باشد و هر دو را از خود راضى نگهدارد مرد دو دله ميگفتند[11]
انوار درخشان در تفسير قرآن ج13 53
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ:
بيان سبب است چنانچه در باره قيام بوظايف رسالت بساحت پروردگار توكل نمائى و استمداد كنى هرگز در برابر دنياى شرك و كفر انقياد و پذيرش نخواهى داشت زيرا قلبى كه با عظمت كبريائى آميخته هرگز تزلزلى از مرز خاطر او گذر نخواهد نمود براى زندگى بشر يك قلب لازم است تا امور و انتظام يابد و با دو قلب نمىتوان زندگى بشر انتظام يابد چگونه نظام جهان تحقق پذيرد در صورتى كه دو اله و يا دو معبود باشد[12]
تفسير قرآن مهر ج16 306
2. اين آيه مىتواند معناى عميقى در برداشته و اشاره به اين باشد كه هر انسانى يك قلب بيشتر ندارد و به يك معبود عشق مىورزد، انسان داراى دو قلب نيست كه مشرك شود و معبودها و معشوقهاى متعدد انتخاب كند.[13]
خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
(حافظ)
3. در حديثى از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمىگنجد؛ چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است.[14]
4. ممكن است جملهى فوق معناى ديگرى نيز داشته باشد و آن اين كه هر انسان سالم داراى قلب و روح و شخصيت واحد است، از اين رو نفاق، دورويى و دوگانگى شخصيت چيزى تحميلى و بر خلاف طبيعت انسان است؛[15] چون انسان دو قلب ندارد كه دو خط فكرى داشته باشد و نقش دو شخصيت متفاوت را بازى كند و ظاهر و باطن او متفاوت باشد. هر كس چنين باشد داراى شخصيتى ناهمگون، متشتت و منافق است كه اين نوعى بيمارى روحى است.[16]
تفسير نور ج7 329
گرايشهاى قلبى و فطرى انسان، يك چيز بيشتر نيست و هر چه انسان بر خلاف آن بگويد يا عمل كند، نفاق شخصى اوست نه ارادهى الهى. و «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ»
4- در يك دل، دو دوستى متضادّ جمع نمىشود. «مِنْ قَلْبَيْنِ» (دوستى و پيروى از وحى، با ولايت و پيروى از كافران و منافقان سازگار نيست.)[17]
تفسير احسن الحديث ج8 309
از اين آيه مطالب سوره شروع مىشود، اين جمله در رابطه با آنست كه حتما بايد از خدا پيروى كنى زيرا دو تا قلب ندارى تا با يكى از خدا اطاعت كنى و با ديگرى از ديگران؟[18]
اطيب البيان فى تفسير القرآن ج10 474
ِ انسان يك قلب بيشتر ندارد جمع بين ضدين و متناقضين نميتواند بكند ايمان و كفر كه بگويد بيك دل مؤمن هستم و بيك دل كافر بين هدايت و ضلالت بين حب و بغض، هم على را دوست دارم و دوستان او را و هم دوست دارم دشمنان او را هم از موالى او هستم هم از معاندين او.
يا مسلمان باش يا كافر دو رنگى تا بكى
يا حريف كعبه شو يا ساكن بتخانه باش
[19]
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج3 ؛ ص133
تصحيح نيت از مشكلترين اعمال انسانست، زيرا نيت تابع حالت نفسانى است و قبول و رد و درجات كمالش مربوط بهمان حالت نفسانى ميباشد و تصحيح نيت جز با بيرون ساختن محبت دنيا بوسيله رياضات شاقه و تفكرات صحيحه ممكن نگردد، زيرا دل سلطان و فرمانرواى بدن است و همه اعضاء و جوارح محكوم فرمان او ميباشند و در يك دل دو محبت متناقض جمع نشود، چنانچه خداى تعالى فرمايد: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ «خدا در اندرون هيچ كس دو دل قرار نداده» و چون دنيا و آخرت دو مطلوب مخالف و متناقض يك ديگرند، محبت آن دو در يك دل جمع نشود، از اين رو كسى كه محبت دنيا در دلش جايگزين شده و آخرت را فراموش كرده است، هميشه فكر و خيال و اعضاء و جوارحش متوجه دنياست و هر عملى كه انجام ميدهد نتيجه غائى و مقصود حقيقيش دنياست، اگر چه بدروغ دم از خدا و آخرت زند از اين رو در عبادات و طاعاتش هم اعمالى را انتخاب ميكند كه بدانها وعده بسيارى مال داده شده و بطاعاتى كه موجب تقرب و محبت خداست اعتنائى ندارد.[20]
بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج2 ؛ ص269
كنز جامع الفوائد: ابو الجارود از حضرت صادق عليه السّلام در باره آيه: و ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ خدا دو قلب در نهاد يك فرد قرار نداده از علي بن ابى طالب عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هر بندهاى را كه خدا آزمايش كند قلبش را براى ايمان محبت ما را در قلب خود مىيابد ما را دوست ميدارد و هر بندهاى را كه مورد خشم خدا باشد دشمنى با ما را در قلب خود مىيابد و با ما دشمنى ميورزد ما بدوستى دوستان شاديم و دشمنى دشمنان را متوجه هستيم دوست ما برحمت خدا مىنگرد درهاى رحمت خدا بروى او باز است و دشمن ما در پرتگاهى از آتش قرار گرفته كه در حال سقوط در آتش جهنم است گوارا باد اهل رحمت را رحمت پروردگار مرگ بر جهنميان جايگاه آنان جهنم است خداوند ميفرمايد: فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.
و هرگز كسى كوتاهى در راه محبت ما ندارد بواسطه خير و خوبى كه خدا در او قرار داده باشد زيرا دوست و دشمن ما با يك ديگر مساوى نيستند و هر محبت و دشمنى ما در قلب يكنفر جاى نميگيرد زيرا براى يكفرد خدا دو قلب قرار نداده كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن دوست ما محبتش خالص است همان طور كه طلا را آتش پاك و خالص ميكند و دشمن ما نيز همان طور است مائيم نجبا و فرزندان ما فرزندان پيامبرند و من وصى اوصيايم و گروه ستم پيشه از طرفداران شيطانند و شيطان از آنها است هر كه ميخواهد بداند ما را دوست دارد يا نه
بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار)، ج2، ص: 270
بقلب خود نگاه كند اگر در محبت ما دشمن ما را شريك قرار ميدهد از ما نيست و ما نيز با او ارتباطى نداريم. خداوند، جبرئيل و ميكائيل با او دشمنند خدا دشمن كافران است.[21]
بحار الأنوار- ترجمه جلد 67 و 68 / ترجمه موسوى همدانى ؛ ج1 ؛ ص195
چون قلب آدمى فرمانفرماى بدن است و هر گونه عشق و علاقهاى كه دل را تسخير كند اعضاء ديگر بدن هم در همان مسير فعاليت ميكنند و همين پايگاه منيع است كه هر رقم محبت و علاقه اى كه او را قبضه كرد و بر آن مسلط گرديد آن محبت و علاقه قواى ديگر بدن و اعضاء و جوارح را در خدمت خود قرار داده و بر آنها سلطنت و حكومت مينمايد و در دل هم دو عشق و دو گونه علاقه جايگزين نمىشود كه خداوند متعال به عيسى بن مريم عليه السّلام فرمود اى عيسى دو زبان در يك دهان و دو دل در يك سينه نميشود باشد و همچنين دو رقم فكر و انديشه در انسان امكان ندارد و در آن آيه شريفه فرمود: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ سوره احزاب 4 خداوند متعال دو دل (و دو گونه علاقه قلبى) در صندوق سينه هيچ كس قرار نداده است.
دنيا و آخرت مانند دو هو و ضد يك ديگرند عشق و علاقه به هر دو ممكن نيست كسى كه محبت و علاقه بمال و ثروت دنيوى در دلش رسوخ پيدا كرده و ريشهدار شده فكر و خيالش در آن غوطهور است و قواى جسمى و نيروى خود را در تحصيل آن صرف مينمايد و هر كار و عملى كه انجام دهد هدف حقيقى و مقصد اصلى او دستيابى بامور دنيوى است و اگر چيز ديگرى بگويد و از آخرت و امور آن جهان دم زند دروغ ميگويد و ادعاى كاذبى بيش نيست و لذا دائما دنبال كارهائى ميرود كه سود دنيوى و منافع ماديش بيشتر باشد و اطاعت و عبادت را كه موجب قرب و نزديكى بخداوند متعال است چندان مورد توجه قرار نميدهد و همچنين كسى كه عشق و علاقه به جاه و مقام و حب رياست در دل دارد تمام كارهايش در راه رسيدن باين مقصود است و همين طور اغراض و اهداف پوچ ديگر بنا بر اين اگر انسان بخواهد عملش را جدا و حقيقتا براى خدا انجام دهد و آن را از انگيزه دنيوى خالص نمايد و بمنظور جلب رضاى خدا و رسيدن به مزاياى آخرت بجا آورد راهى ندارد جز اينكه محبت و علاقه باين گونه امور را از دل بيرون كند و قلب خود را از آنچه باعث دورى از خدا مىشود پاك و پاكيزه گرداند:[22]
بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج5 ؛ ص41
تفسير قمى: ابو الجارود از حضرت باقر عليه السّلام در آيه ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ نقل كرد كه فرمود دوست داشته باشد با اين قلب و دشمن داشته باشد با همان قلب، اما محبت ما دوستى را خالص ميكند چنانچه طلا بوسيله آتش خالص مىشود كه ديگر كدورتى در آن نيست هر كه مايل است آزمايش محبت ما را نمايد بقلب خود مراجعه كند اگر در قلب خود با محبت ما محبت با دشمنان ما را نيز يافت از ما نيست و ما نيز از او نيستيم خدا با آنها دشمن است و جبرئيل و ميكائيل و خداوند دشمن كافران است.[23]
خدا براى كسى در اندرون وى دو قلب قرار نداده است. آيه ما قبل در اطاعت خدا و عدم طاعت مشركين و ذيل آيه در باره ظهار و پسر خواندههاست. آيه شريفه كنايه از آنست كه جمع دو منافى ممكن نيست و قلب بدو چيز متناقض نميتواند معتقد باشد مگر آنكه دو قلب باشد ولى خدا در اندرون كسى دو قلب نگذاشته است.
گويند: آن در مقام تعليل بذيل آيه است يعنى يكزن هم مادر و هم زن انسان نميشود چنانكه معنى ظهار است و يك فرزند پسر دو شخص نميشود چنانكه در پسر خوانده است. بعيد نيست كه تعليل آيه قبل باشد يعنى طاعت خدا و كفّار قابل جمع نيست مگر آنكه شخص دو قلب داشته باشد و خدا در جوف كسى دو قلب قرار نداده است (از الميزان).[24]
[4] طبرسى، فضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، 27جلد، فراهانى - ايران - تهران، چاپ: 1.
[5] ” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث، و” تفسير قرطبى".
[6] ” تفسير على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 234.
[7] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 28جلد، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[8] - مترجم گويد: بعضى از اهل معرفت و سالكان راه حق گفتهاند( كه چون دل مركز و جاى محبّت است و آن مخصوص بارى تعالى- محبوب على الاطلاق جهان هستى است نبايد محبّت ديگرى از ما سوى او در آن راه يابد چنانچه از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام روايت شده كه فرمود چون دل مخصوص خداست بر در دل نشسته غير او را در دلم راه ندادم.
در دعاء شريف ابى حمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام است
اللّهمّ انى اسئلك ان تملأ قلبى حبالك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و خوفا منك و شوقا اليك يا ذا الجلال و الاكرام
: بار خدايا من ميخواهم از تو كه پر نمايى دلم را از حبّ خودت و نيز سرشار از خشيت و ترس از خودت و آن را مملو نمايى از تصديق بقرآنت و نيز پر سازى از ايمان بخودت و لرزش و ترس از خودت و اشتياق بدرگاهت اى صاحب جلالت و بزرگوارى.
مترجم گويد: از اين آيه استفاده ميشود كه دوستى پيامبر اسلام و خاندانش با دوستى دشمنان و ستمكاران بآنها جمع نميشود. يعنى محبّت على عليه السلام و محبّت غاصبين و ظالمين بر آن بزرگوار و خاندان مظلوم او در يك دل جمع نخواهد شد.
[9] طبرسى، فضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، 27جلد، فراهانى - ايران - تهران، چاپ: 1.
[10] امين، نصرتبيگم، تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، 15جلد، [بى نا] - [بى جا] - [بى جا]، چاپ: 1.
[11] ثقفى تهرانى، محمد، روان جاويد در تفسير قرآن مجيد، 5جلد، برهان - ايران - تهران، چاپ: 2، 1398 ه.ق.
[12] حسينى همدانى، محمد، انوار درخشان در تفسير قرآن، 18جلد، لطفى - ايران - تهران، چاپ: 1، 1404 ه.ق.
[13] . ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 193- 194
[14] . امالى شيخ طوسى، ص 148؛ بحارالانوار، ج 27، ص 83 و تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 234
[15] . ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 193- 194
[16] رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، 24جلد، پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن - ايران - قم، چاپ: 1، 1387 ه.ش.
[17] قرائتى، محسن، تفسير نور، 10جلد، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن - ايران - تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[18] قرشى بنابى، علىاكبر، تفسير احسن الحديث، 12جلد، بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر - ايران - تهران، چاپ: 2، 1375 ه.ش.
[19] طيب، عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، 14جلد، اسلام - ايران - تهران، چاپ: 2، 1369 ه.ش.
[20] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[21] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) - تهران، چاپ: دوم، 1363ش.
[22] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار- ترجمه جلد 67 و 68 / ترجمه موسوى همدانى - تهران، چاپ: اول، 1364ش.
[23] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) - تهران، چاپ: دوم، 1363ش.
[24] قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1412ق.