« آثار گوش دادن به صوت قرآنفضائل حضرت علی علیه السلام »

[1]و برخى گفته‏اند: اين آيات نازل شده در باره مردى از ثقيف كه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده و تقاضا كردند از آن حضرت كه يك سال آنها را مهلت دهد تا از لات و عزّى بهره‏مند گردند (يعنى آنها را به پرستند) و گفتند منظور ما اينست كه قريش بدانند رتبه و مقام ما را نزد شما چه اندازه است.

و قول خدا: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏ در باره ابى معمّر جميل بن معمّر بن حبيب فهرى نازل شده كه مردى عاقل و خوش حافظه بود و هر چه مى‏شنيد حفظ ميكرد و ميگفت كه در درون من دو قلب است و من به هر يك از آن دو قلب فكر ميكنم بهتر از عقل محمد و قريش او را ذو القلبين مى‏ناميدند.

ترجمه تفسير مجمع البيان، ج‏20، ص: 8

پس چون جنگ بدر پيش آمد و مشركين فرار كردند ابو معمر مذكور هم در ميان فراريها بود.

و ابو سفيان بن حرب باو برخورد كرد (در حالى كه يك تاى كفش خود را بدست گرفته و تاى ديگرش در پايش بود) و گفت اى ابو معمّر حال مردم چگونه است؟ گفت همه فرار كردند، گفت پس چطور يك پاى نعلينت را در دست گرفته و تاى ديگر در پايت ميباشد؟

پس ابو معمّر گفت: من نفهميدم مگر اينكه خيال كردم هر دو در پاى منست، پس در آن روز دانستند كه او يك قلب بيشتر ندارد چون فراموش كرده بود كه يك پاى آن را در دست گرفته است.

* * * * *[2]مجاهد و قتاده گفته‌‏اند: كه اين آيه در باره ابى معمّر نازل شده چنانچه بيانش گذشت.

* * * * *[3]حسن گويد: مردى بود كه ميگفت من داراى دو نفس و دو دل هستم كه يكى مرا فرمان داده و ديگرى مرا نهى ميكند، پس آيه مزبور در باره او نازل شد[4]

تفسير نمونه    ج‏17    192

تفسير: ادعاهاى بيهوده‏

در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر ص دستور مى‏داد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان، در آيات مورد بحث نتيجه تبعيت از آنها را منعكس مى‏كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مى‏نمايد كه سه مورد آن در نخستين آيه مورد بحث بيان شده است:

نخست می‌فرمايد:” خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است"! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏).

جمعى از مفسران در شان نزول اين قسمت از آيه نوشته‏اند، كه در زمان‏

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 193

جاهليت مردى بود بنام” جميل بن معمر” داراى حافظه بسيار قوى، او ادعا مى‏كرد كه در درون وجود من” دو قلب"! است كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد ص مى‏فهمد! لذا مشركان قريش او را ذو القلبين! (صاحب دو قلب) مى‏ناميدند.

در روز جنگ بدر كه مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آنها بود، ابو سفيان او را در حالى ديد كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته بود و فرار مى‏كرد، ابو سفيان به او گفت: چه خبر؟! گفت: لشكر فرار كرد، گفت: پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟! جميل بن معمر گفت: به راستى متوجه نبودم، گمان مى‏كردم هر دو لنگه در پاى من است (معلوم شد با آن همه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزى نمى‏فهمد- البته منظور از قلب در اين موارد عقل است)[5].

به هر حال پيروى از كفار و منافقان و ترك تبعيت از وحى الهى، انسان را به اين گونه مطالب خرافى دعوت مى‏كند.

ولى گذشته از اينها، اين جمله معنى عميقترى نيز دارد و آن اينكه انسان يك قلب بيشتر ندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمى‏گنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مى‏كنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! اصولا شخصيت انسان، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است، در تنهايى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فكر و عمل، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلى و بر خلاف اقتضاى طبيعت او.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 194

انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم در برابر يك قانون باشد.

مهر يك معشوق در دل بگيرد.

يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند.

با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مى‏كشاند.

لذا در حديثى از امير مؤمنان على ع در تفسير اين آيه مى‏خوانيم: كه فرمود:

لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا و لسنا منه:

” دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى‏گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مى‏شود هر كس مى‏خواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم"[6].

بنا بر اين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء مى‏كند چرا كه انسان نمى‏تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددى قائل هستند و مى‏گويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبه دينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيب اعمال متضاد خود را

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 195

توجيه مى‏كنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مى‏خواهند قانون آفرينش را با اين سخن زيرا پا بگذارند. درست است كه جنبه‏هاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آنها حاكم باشد.[7]

ترجمه تفسير مجمع البيان    ج‏20    9

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏ قرار نداده خدا براى هيچ مردى دو قلب در شكم و درونش، پس امر و كارهاى يك مرد منظّم نمى شود در حالى كه با او دو قلب باشد، پس چطور امور عالم و جهان هستى با

ترجمه تفسير مجمع البيان، ج‏20، ص: 10

بودن دو خداى معبود اصلاح و منظّم گردد.

مجاهد و قتاده گفته‏اند: كه اين آيه در باره ابى معمّر نازل شده چنانچه بيانش گذشت.

ابن عباس گويد: كه منافقين ميگفتند كه محمد داراى دو قلب است و نسبت زيركى و تيز عقلى باو ميدادند، پس خداوند ايشان را تكذيب فرمود.

حسن گويد: مردى بود كه ميگفت من داراى دو نفس و دو دل هستم كه يكى مرا فرمان داده و ديگرى مرا نهى ميكند، پس آيه مزبور در باره او نازل شد.

ابى مسلم گويد: اين آيه ردّ بر منافقين است و مقصود اينست كه براى هيچكس دو دل كه بيكى ايمان آورد، و با ديگرى كفر بورزد نيست بلكه فقط يك قلب است يا ايمان مى‏آورد و يا كفران ميكند.

و بعضى گفته‏اند: كه آن آيه متّصل بقول خدا وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ‏ است، و تقدير آن اينست كه چنانچه خداوند براى يك مرد دو قلب در درونش قرار نداده فرزند انسان را هم پسر ديگرى قرار نداده است.

و برخى گفته‏اند: بلكه آن آيه متصل بما قبلش ميباشد، و مقصود اينست كه ممكن نيست جمع كردن بين دو پيروى و تبعيّت متضاد را يعنى پيروى و متابعت وحى و قرآن را پيروى از اهل كفر و طغيان را پس از اين دو پيروى بطور كنايه دو قلب (قلبين) ياد نموده بجهت اينكه متابعت از اعتقاد صادر ميشود و آن از افعال قلوب است پس هم چنان كه دو قلب جمع نميشود در يك كالبد، دو عقيده متضادّ هم در يك دل جمع نميشود[8]

ترجمه تفسير مجمع البيان، ج‏20، ص: 11

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏ دوست بدارد با اين قلب قومى را و نيز دوست بدارد بهمين قلب دشمنان آنها را، (اين غير ممكن است).

و دانشمندان اختلاف كرده‏اند: در اينكه آيا ممكن است براى يك انسان دو قلب باشد، پس بعضى منع نموده از امكان اين و گفته است كه اين مؤدّى ميشود به اينكه يك نفر دو انسان باشد بجهت اينكه ميشود كه بيكى از دو قلبش بخواهد چيزى را كه قلب ديگرش نميخواهد، پس مثل‏

ترجمه تفسير مجمع البيان، ج‏20، ص: 12

دو نفر ميشود (و اين غير ممكن است).

و بعضى هم تجويز كرده و گفته‏اند چنان كه يك انسان ممكن است براى او قلبى باشد كه اجزاء او زياد باشد، و غير ممكن است كه با بعضى از اجزاء چيزى را بخواهد كه بعضى ديگر نميخواهد، براى اينكه اراده و كراهت اگر چه در دو جزئى از قلب موجود شود، پس دو حالت صادره از آنها:- (خواستن و نخواستن) به يك چيز برميگردد و آن يك جمله است، پس اجتماع دو معناى ضد در يك انسان محال ميباشد.

و ممكن است دو معناى مختلف يا دو معناى مثل هم در دو جزء از قلب باشد و موجب دو صفت براى يك زنده شوند، پس قاعده همين طور است، هر گاه دو معنى در دو قلب باشد وقتى كه موجود در آن برگشتن بيك زنده شود، لكن آنچه مسموع شده منع و عدم امكان از اين مطلب- است.[9]

تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن    ج‏10    193

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏ (الخ) قلب جسمانى يك پارچه گوشت كوچكى است صنوبرى در جانب چپ سينه و بدو رگ پيوسته و آن محل علوم و معارف است و در عرف جوف انسان را شكم او نامند.

گويند جميل كه كنيه او ابو معمّر است مردى بود اديب و قوّه حافظه او بسيار زياد بود و حافظ امور مردم گرديده و باين جهت ميگفت من دو قلب دارم و بهر يك از اينها تعقّل ميكنم بهتر از عقل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و قريش او را صاحب دو قلب مى‏ناميدند

تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، ج‏10، ص: 194

و وى را (ذو القلبين) لقب نمودند، براى ردّ ادّعاء آنان اين آيه نازل شده كه خداى براى احدى دو قلب قرار نداده.

و شايد آيه راجع بمنافقين باشد كه خدا براى كسى دو دل قرار نداده كه بيكى ايمان قبول كند و بديگرى كفر بلكه چنانچه مكرّر گفته شد مورد مخصّص نيست ممكن است مقصود چنين باشد كه چون حقيقت انسان قلب و دل او است كه آن محل علوم و ايمان و معارف و حبّ است و آن يك حقيقت وحدانى است اين است كه دو چيزى كه ضدّ و مباين هم باشند در آن جمع نخواهد گرديد كسى كه قبول ايمان نمود و ايمان در دل وى جاى گزين گرديد چگونه ممكن است قبول كفر نمايد، اين است كه گفته‏اند محبّت دنيا و نفس پرستى با محبّت خدا و يكتا پرستى جمع نخواهد گرديد زيرا كه در يك دل دو محبّت ضدّ هم نشايد و آيات بعد نيز مشعر بر همين معنى است.[10]

روان جاويد در تفسير قرآن مجيد    ج‏4    299

قمى ره نقل نموده از امام صادق عليه السّلام كه خداوند مبعوث فرمود پيغمبر خود را بنحو تو را قصد ميكنم و بشنو اى همسايه پس مخاطبه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و مقصود مردمند حقير عرض ميكنم اين مثلى است در عرب مانند آنكه در فارسى ميگويند در بنو ميگويم ديوار تو گوش كن و حكمت آن در اينجا ظاهرا قطع طمع‏

روان جاويد در تفسير قرآن مجيد، ج‏4، ص: 300

كفار از موافقت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله با آنها است و اهمّيت حكم در نظر مردم كه خداوند پيغمبر معصوم خود را امر بپرهيزكارى و نهى از پيروى كفار و منافقين فرموده چه رسد بسائر خلق كه بايد باو تأسّى نمايند و خداوند عالم بمصالح و مفاسد امور است و اوامر و نواهيش بر طبق مصلحت و حكمت است و در مجمع شأن نزولى ذكر فرموده كه حاصلش آنستكه ابو سفيان پدر معاويه با جمعى از كفار مكه و منافقين مدينه بعد از گرفتن امان خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيدند و تقاضا نمودند حضرت بتهاى آنها را واگذارد و قائل بشفاعت آنها از پرستش كنندگانشان شود آنانهم آنحضرت را واگذارند بعبادت خدايش و اين سؤال بقدرى بر حضرت گران آمد كه عمر از آن سرور اجازه خواست كه حكم قتل آنها را صادر فرمايد و حضرت فرمود من بآنان امان دادم و آنها را از مدينه اخراج فرمود و اين آيه نازل شد و مفادش آنستكه اطاعت آن كفار مكه و منافقين مدينه را منما كه منافى با تقوى و پرهيزكارى است و بنظر حقير اطاعت كليه كفار و منافقين خواه از اهل مكه و مدينه باشند خواه از اهل بلاد ديگر و خواه تقاضاى قول بشفاعت بتها را نموده باشند خواه تقاضاى نقض امان منافات با تقوى دارد و مفاد آيه عام است اگر چه مورد خاص باشد و كافر آنستكه ظاهرا و باطنا ايمان ندارد و منافق آنستكه ظاهرا مؤمن و باطنا كافر است و آن بدتر است از كافر چون تكليف مسلمانان با كافر معلوم و با منافق نامعلوم است لذا خداوند جاى آنها را در درك اسفل از آتش قرار داده است و خداوند بعد از نهى از اطاعت خلق امر فرموده پيغمبر خود را بمتابعت و پيروى از احكام الهى كه بطريق وحى بآنحضرت ميرسد و فرموده خداوند از اعمال بندگان آگاه است و در مقابل آنها پاداش خواهد داد و آنكه از مخالفت خلق بيم و هراس نداشته باش و توكّل كن و تفويض نما امرت را بخدا و اميد بغير او نداشته باش خدا كافى است كه حافظ و نگهدار و معين و كارگزار تو باشد و دفع شرّ كفار را از مسلمانان بنمايد و چون اعراب بشخص خردمند زيرك كه مى‏توانست با دو دسته مخالف سازگار باشد و هر دو را از خود راضى نگهدارد مرد دو دله ميگفتند[11]

انوار درخشان در تفسير قرآن    ج‏13    53

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‏:

بيان سبب است چنانچه در باره قيام بوظايف رسالت بساحت پروردگار توكل نمائى و استمداد كنى هرگز در برابر دنياى شرك و كفر انقياد و پذيرش نخواهى داشت زيرا قلبى كه با عظمت كبريائى آميخته هرگز تزلزلى از مرز خاطر او گذر نخواهد نمود براى زندگى بشر يك قلب لازم است تا امور و انتظام يابد و با دو قلب نمى‏توان زندگى بشر انتظام يابد چگونه نظام جهان تحقق پذيرد در صورتى كه دو اله و يا دو معبود باشد[12]

تفسير قرآن مهر    ج‏16    306

2. اين آيه مى‏تواند معناى عميقى در برداشته و اشاره به اين باشد كه هر انسانى يك قلب بيش‏تر ندارد و به يك معبود عشق مى‏ورزد، انسان داراى دو قلب نيست كه مشرك شود و معبودها و معشوق‏هاى متعدد انتخاب كند.[13]

خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار

ديو چو بيرون رود فرشته در آيد

(حافظ)

3. در حديثى از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى‏گنجد؛ چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است.[14]

4. ممكن است جمله‏ى فوق معناى ديگرى نيز داشته باشد و آن اين كه هر انسان سالم داراى قلب و روح و شخصيت واحد است، از اين رو نفاق، دورويى و دوگانگى شخصيت چيزى تحميلى و بر خلاف طبيعت انسان است؛[15] چون انسان دو قلب ندارد كه دو خط فكرى داشته باشد و نقش دو شخصيت متفاوت را بازى كند و ظاهر و باطن او متفاوت باشد. هر كس چنين باشد داراى شخصيتى ناهمگون، متشتت و منافق است كه اين نوعى بيمارى روحى است.[16]

تفسير نور    ج‏7    329

گرايش‏هاى قلبى و فطرى انسان، يك چيز بيشتر نيست و هر چه انسان بر خلاف آن بگويد يا عمل كند، نفاق شخصى اوست نه اراده‏ى الهى. و «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ»

4- در يك دل، دو دوستى متضادّ جمع نمى‏شود. «مِنْ قَلْبَيْنِ» (دوستى و پيروى از وحى، با ولايت و پيروى از كافران و منافقان سازگار نيست.)[17]

تفسير احسن الحديث    ج‏8    309

از اين آيه مطالب سوره شروع مى‏شود، اين جمله در رابطه با آنست كه حتما بايد از خدا پيروى كنى زيرا دو تا قلب ندارى تا با يكى از خدا اطاعت كنى و با ديگرى از ديگران؟[18]

اطيب البيان فى تفسير القرآن    ج‏10    474

ِ انسان يك قلب بيشتر ندارد جمع بين ضدين و متناقضين نميتواند بكند ايمان و كفر كه بگويد بيك دل مؤمن هستم و بيك دل كافر بين هدايت و ضلالت بين حب و بغض، هم على را دوست دارم و دوستان او را و هم دوست دارم دشمنان او را هم از موالى او هستم هم از معاندين او.

يا مسلمان باش يا كافر دو رنگى تا بكى‏

يا حريف كعبه شو يا ساكن بتخانه باش‏

[19]

أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج‏3 ؛ ص133

تصحيح نيت از مشكلترين اعمال انسانست، زيرا نيت تابع حالت نفسانى است و قبول و رد و درجات كمالش مربوط بهمان حالت نفسانى ميباشد و تصحيح نيت جز با بيرون ساختن محبت دنيا بوسيله رياضات شاقه و تفكرات صحيحه ممكن نگردد، زيرا دل سلطان و فرمانرواى بدن است و همه اعضاء و جوارح محكوم فرمان او ميباشند و در يك دل دو محبت متناقض جمع نشود، چنانچه خداى تعالى فرمايد: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ‏ فِي جَوْفِهِ‏ «خدا در اندرون هيچ كس دو دل قرار نداده» و چون دنيا و آخرت دو مطلوب مخالف و متناقض يك ديگرند، محبت آن دو در يك دل جمع نشود، از اين رو كسى كه محبت دنيا در دلش جايگزين شده و آخرت را فراموش كرده است، هميشه فكر و خيال و اعضاء و جوارحش متوجه دنياست و هر عملى كه انجام ميدهد نتيجه غائى و مقصود حقيقيش دنياست، اگر چه بدروغ دم از خدا و آخرت زند از اين رو در عبادات و طاعاتش هم اعمالى را انتخاب ميكند كه بدانها وعده بسيارى مال داده شده و بطاعاتى كه موجب تقرب و محبت خداست اعتنائى ندارد.[20]

بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج‏2 ؛ ص269

كنز جامع الفوائد: ابو الجارود از حضرت صادق عليه السّلام در باره آيه: و ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ‏ فِي جَوْفِهِ‏ خدا دو قلب در نهاد يك فرد قرار نداده از علي بن ابى طالب عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هر بنده‏اى را كه خدا آزمايش كند قلبش را براى ايمان محبت ما را در قلب خود مى‏يابد ما را دوست ميدارد و هر بنده‏اى را كه مورد خشم خدا باشد دشمنى با ما را در قلب خود مى‏يابد و با ما دشمنى ميورزد ما بدوستى دوستان شاديم و دشمنى دشمنان را متوجه هستيم دوست ما برحمت خدا مى‏نگرد درهاى رحمت خدا بروى او باز است و دشمن ما در پرتگاهى از آتش قرار گرفته كه در حال سقوط در آتش جهنم است گوارا باد اهل رحمت را رحمت پروردگار مرگ بر جهنميان جايگاه آنان جهنم است خداوند ميفرمايد: فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ‏.

و هرگز كسى كوتاهى در راه محبت ما ندارد بواسطه خير و خوبى كه خدا در او قرار داده باشد زيرا دوست و دشمن ما با يك ديگر مساوى نيستند و هر محبت و دشمنى ما در قلب يكنفر جاى نميگيرد زيرا براى يكفرد خدا دو قلب قرار نداده كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن دوست ما محبتش خالص است همان طور كه طلا را آتش پاك و خالص ميكند و دشمن ما نيز همان طور است مائيم نجبا و فرزندان ما فرزندان پيامبرند و من وصى اوصيايم و گروه ستم پيشه از طرفداران شيطانند و شيطان از آنها است هر كه ميخواهد بداند ما را دوست دارد يا نه‏

بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار)، ج‏2، ص: 270

بقلب خود نگاه كند اگر در محبت ما دشمن ما را شريك قرار ميدهد از ما نيست و ما نيز با او ارتباطى نداريم. خداوند، جبرئيل و ميكائيل با او دشمنند خدا دشمن كافران است.[21]

بحار الأنوار- ترجمه جلد 67 و 68 / ترجمه موسوى همدانى ؛ ج‏1 ؛ ص195

چون قلب آدمى فرمانفرماى بدن است و هر گونه عشق و علاقه‏اى كه دل را تسخير كند اعضاء ديگر بدن هم در همان مسير فعاليت ميكنند و همين پايگاه منيع است كه هر رقم محبت و علاقه اى كه او را قبضه كرد و بر آن مسلط گرديد آن محبت و علاقه قواى ديگر بدن و اعضاء و جوارح را در خدمت خود قرار داده و بر آنها سلطنت و حكومت مينمايد و در دل هم دو عشق و دو گونه علاقه جايگزين نمى‏شود كه خداوند متعال به عيسى بن مريم عليه السّلام فرمود اى عيسى دو زبان در يك دهان و دو دل در يك سينه نميشود باشد و همچنين دو رقم فكر و انديشه در انسان امكان ندارد و در آن آيه شريفه فرمود: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ‏ فِي جَوْفِهِ‏ سوره احزاب 4 خداوند متعال دو دل (و دو گونه علاقه قلبى) در صندوق سينه هيچ كس قرار نداده است.

دنيا و آخرت مانند دو هو و ضد يك ديگرند عشق و علاقه به هر دو ممكن نيست كسى كه محبت و علاقه بمال و ثروت دنيوى در دلش رسوخ پيدا كرده و ريشه‏دار شده فكر و خيالش در آن غوطه‏ور است و قواى جسمى و نيروى خود را در تحصيل آن صرف مينمايد و هر كار و عملى كه انجام دهد هدف حقيقى و مقصد اصلى او دستيابى بامور دنيوى است و اگر چيز ديگرى بگويد و از آخرت و امور آن جهان دم زند دروغ ميگويد و ادعاى كاذبى بيش نيست و لذا دائما دنبال كارهائى ميرود كه سود دنيوى و منافع ماديش بيشتر باشد و اطاعت و عبادت را كه موجب قرب و نزديكى بخداوند متعال است چندان مورد توجه قرار نميدهد و همچنين كسى كه عشق و علاقه به جاه و مقام و حب رياست در دل دارد تمام كارهايش در راه رسيدن باين مقصود است و همين طور اغراض و اهداف پوچ ديگر بنا بر اين اگر انسان بخواهد عملش را جدا و حقيقتا براى خدا انجام دهد و آن را از انگيزه دنيوى خالص نمايد و بمنظور جلب رضاى خدا و رسيدن به مزاياى آخرت بجا آورد راهى ندارد جز اينكه محبت و علاقه باين گونه امور را از دل بيرون كند و قلب خود را از آنچه باعث دورى از خدا مى‏شود پاك و پاكيزه گرداند:[22]

 بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) ؛ ج‏5 ؛ ص41

تفسير قمى: ابو الجارود از حضرت باقر عليه السّلام در آيه‏ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ‏ فِي جَوْفِهِ ‏نقل كرد كه فرمود دوست داشته باشد با اين قلب و دشمن داشته باشد با همان قلب، اما محبت ما دوستى را خالص ميكند چنانچه طلا بوسيله آتش خالص مى‏شود كه ديگر كدورتى در آن نيست هر كه مايل است آزمايش محبت ما را نمايد بقلب خود مراجعه كند اگر در قلب خود با محبت ما محبت با دشمنان ما را نيز يافت از ما نيست و ما نيز از او نيستيم خدا با آنها دشمن است و جبرئيل و ميكائيل و خداوند دشمن كافران است.[23]

خدا براى كسى در اندرون وى دو قلب قرار نداده است. آيه ما قبل در اطاعت خدا و عدم طاعت مشركين و ذيل آيه در باره ظهار و پسر خوانده‏هاست. آيه شريفه كنايه از آنست كه جمع دو منافى ممكن نيست و قلب بدو چيز متناقض نميتواند معتقد باشد مگر آنكه دو قلب باشد ولى خدا در اندرون كسى دو قلب نگذاشته است.

گويند: آن در مقام تعليل بذيل آيه است يعنى يكزن هم مادر و هم زن انسان نميشود چنانكه معنى ظهار است و يك فرزند پسر دو شخص نميشود چنانكه در پسر خوانده است. بعيد نيست كه تعليل آيه قبل باشد يعنى طاعت خدا و كفّار قابل جمع نيست مگر آنكه شخص دو قلب داشته باشد و خدا در جوف كسى دو قلب قرار نداده است (از الميزان).[24]

[4] طبرسى، فضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، 27جلد، فراهانى - ايران - تهران، چاپ: 1.
[5] ” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث، و” تفسير قرطبى".
[6] ” تفسير على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 234.
[7] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 28جلد، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[8] - مترجم گويد: بعضى از اهل معرفت و سالكان راه حق گفته‏اند( كه چون دل مركز و جاى محبّت است و آن مخصوص بارى تعالى- محبوب على الاطلاق جهان هستى است نبايد محبّت ديگرى از ما سوى او در آن راه يابد چنانچه از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام روايت شده كه فرمود چون دل مخصوص خداست بر در دل نشسته غير او را در دلم راه ندادم.

در دعاء شريف ابى حمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام است

اللّهمّ انى اسئلك ان تملأ قلبى حبالك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و خوفا منك و شوقا اليك يا ذا الجلال و الاكرام‏

: بار خدايا من ميخواهم از تو كه پر نمايى دلم را از حبّ خودت و نيز سرشار از خشيت و ترس از خودت و آن را مملو نمايى از تصديق بقرآنت و نيز پر سازى از ايمان بخودت و لرزش و ترس از خودت و اشتياق بدرگاهت اى صاحب جلالت و بزرگوارى.

مترجم گويد: از اين آيه استفاده ميشود كه دوستى پيامبر اسلام و خاندانش با دوستى دشمنان و ستمكاران بآنها جمع نميشود. يعنى محبّت على عليه السلام و محبّت غاصبين و ظالمين بر آن بزرگوار و خاندان مظلوم او در يك دل جمع نخواهد شد.
[9] طبرسى، فضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، 27جلد، فراهانى - ايران - تهران، چاپ: 1.
[10] امين، نصرت‏بيگم، تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، 15جلد، [بى نا] - [بى جا] - [بى جا]، چاپ: 1.
[11] ثقفى تهرانى، محمد، روان جاويد در تفسير قرآن مجيد، 5جلد، برهان - ايران - تهران، چاپ: 2، 1398 ه.ق.
[12] حسينى همدانى، محمد، انوار درخشان در تفسير قرآن، 18جلد، لطفى - ايران - تهران، چاپ: 1، 1404 ه.ق.
[13] . ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 193- 194
[14] . امالى شيخ طوسى، ص 148؛ بحارالانوار، ج 27، ص 83 و تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 234
[15] . ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 193- 194
[16] رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، 24جلد، پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن - ايران - قم، چاپ: 1، 1387 ه.ش.
[17] قرائتى، محسن، تفسير نور، 10جلد، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن - ايران - تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[18] قرشى بنابى، على‏اكبر، تفسير احسن الحديث، 12جلد، بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر - ايران - تهران، چاپ: 2، 1375 ه.ش.
[19] طيب، عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، 14جلد، اسلام - ايران - تهران، چاپ: 2، 1369 ه.ش.
[20] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.
[21] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) - تهران، چاپ: دوم، 1363ش.
[22] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار- ترجمه جلد 67 و 68 / ترجمه موسوى همدانى - تهران، چاپ: اول، 1364ش.
[23] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) - تهران، چاپ: دوم، 1363ش.
[24] قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، 1412ق.


موضوعات: قرآن
   یکشنبه 23 بهمن 1401


فرم در حال بارگذاری ...