چرا امام رضا عليه السلام ولايتعهدى مأمون را پذيرفت و اگر به اين كار مجبور بود چگونه در برابر او به مبارزه ايستاد؟

پيش از گفتن پاسخ به اين پرسش، ناچار بايد به وضع جنبش مكتبى، هنگام به امامت رسيدن آن‌حضرت پس از پدرش، نگاهى بيفكنيم.

در حديثى آمده است: تقدير آن بود كه امام موسى كاظم، قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله باشد، امّا شيعه اين امر را افشا كرد و خداوند تغيير مشيت داده و آن را تا سرآمدى نامعلوم به تأخير انداخت.

اين سخن بدان معنى است كه جنبش مكتبى در آن روز در سطح تصدّى امور امّت بود. اگر چه امام كاظم در زندان هارون به زهر كشته شد، جنبش- همچنان كه از حديث استنباط مى‌شود- چندان آسيب نديد.

بدين ترتيب امامت امام رضا يكى از دو فرصت به شمار مى‌آمد:

نخست: اقدام به حركت مسلحانه كه منجر به نابودى جنبش مى‌شد.

دوّم: پاسخ به رويارويى و مبارزه مأمون با پذيرفتن ولايتعهدى او جهت اقدام از طريق حكومت بدون آنكه آن را قانونى بشناسد. همچنان كه يوسف پيامبر عليه السلام از عزيز مصر خواست تا او را بر گنجينه‌هاى زمين بگمارد و سپس از راهى كه مى‌توانست از درون نظام، دست به اصلاحات زد و نيز همان‌گونه كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفاى پيش از خود به عنوان يكى از اعضاى شوراى‌

شش نفره همكاريهايى مى‌كرد.

كمترين فايده اين فرصت دوّم عبارت بود از حمايت جنبش مكتبى از حذف و نابودى و پذيرش آن به عنوان يك جنبش مخالف رسمى.

بنابراين درمى‌يابيم كه امام عليه السلام رهبرى جنبش مكتبى را رها نكرد بلكه از مركز جديد خود براى حمايت و تقويت جنبش مكتبى شيعه سود جُست و بدين ترتيب شيعيان توانستند خود را بر نظام تحميل كنند.

براى تحقيق اين اهداف، امام از شيوه زير استفاده كرد:

اوّلًا: از پذيرفتن خلافتى كه مأمون در ابتدا بر او عرضه داشته بود، خوددارى ورزيد و عدم پذيرش خود را به مأمون اعلام كرد. شايد ردّ خلافت از سوى امام به خاطر دو مسأله بوده‌است:

الف‌

- چنين خلافتى جامه‌اى بود دوخته شده بر قامت مأمون و امثال او و نه زيبنده حجّت بالغه الهى، زيرا اين خلافت بر شالوده‌اى فاسد استوار شده بود.

سپاه، نظام، قوانين و هر آنچه در اين خلافت وجود داشت فاسد و نادرست بود و اگر امام چنين خلافتى را مى‌پذيرفت، مى‌بايست آن را ويران مى‌كرد و از داخل مى‌ساخت و چنين كارى در آن شرايط امكان‌پذير نبود.

ب- مأمون در پيشنهاد خود صادق نبود بلكه او و حزب نيرنگ‌بازش نقشه‌اى را طرح‌ريزى مى‌كردند تا پس از كسب مشروعيت براى خود از امام، او را از بين‌ببرند همچنان كه همين توطئه را در ارتباط با ولايتعهدى آن‌حضرت عملى ساختند.

ثانياً: امام رضا شرط پذيرش ولايتعهدى خود را اين قرار داد كه او به هيچ وجه در كارهاى حكومتى دخالت نكند. اين امر موجب شد تا حكومت نتواند كارها را به نام امام پيش ببرد و يا از آن‌حضرت كسب مشروعيت كند. بدين‌گونه براى جهانيان و نيز براى تاريخ تا ابد روشن شد كه آن‌حضرت به هيچ وجه به‌

شرعى بودن نظام اعتراف نكرد. مأمون بارها كوشيد تا امام را اندك اندك به دخالت در امور حكومتى بكشاند، ولى امام كوششهاى او را بى‌پاسخ گذارد.

حديث زير نشانگر همين نكته است.

هنگامى كه مأمون خواست براى خود به عنوان اميرالمؤمنين و براى امام رضا به عنوان وليعهد و براى فضل بن سهل به عنوان وزارت بيعت گيرد، دستور داد سه صندلى براى آنها بگذارند. چون هر سه نشستند به مردم اذن ورود داده شد. مردم داخل مى‌شدند و با دست راست خويش به دست راست هر سه نفر، از بالاى انگشت ابهام تا انگشت كوچك، مى‌زدند و بيرون رفتند. پس امام رضا تبسّمى كرد و فرمود:

«تمام كسانى كه با ما بيعت كردند، به فسخ بيعت، بيعت كردند جز اين جوان كه به عقد بيعت، با ما بيعت كرد».

مأمون پرسيد: تفاوت فسخ بيعت با عقد آن چيست؟ امام فرمود:

«عقد بيعت از بالاى انگشت كوچك تا بالاى انگشت ابهام است و فسخ بيعت از بالاى انگشت ابهام تا بالاى انگشت كوچك!».

مردم با شنيدن اين سخن برآشفتند و مأمون دستور داد تا مردم را بازگردانند تا دوباره به شيوه‌اى كه امام فرموده بود، تجديد بيعت كنند. مردم مى‌گفتند:

چگونه كسى كه به عقد بيعت آگاهى ندارد براى پيشوايى شايسته است و بدرستى آن كس كه اين نكته را مى‌داند از او، كه نمى‌داند، سزاوارتر و شايسته‌تر است. راوى اين حديث گويد: همين امر موجب شد كه مأمون، امام رضا را با دادن زهر از ميان بردارد. [1]

ثالثاً: از همان روزهاى نخستين ولايتعهدى، امام رضا عليه السلام از هر فرصت به‌

دست آمده براى گسترش فرهنگ وحى سود مى‌جست و اعلام مى‌كرد كه از ديگران به خلافت سزاوارتر است. به عنوان نمونه در عهدنامه ولايتعهدى آن‌حضرت به نكاتى بر مى‌خوريم حاكى از آنكه مأمون در ابراز لطف و مهربانى به اهل بيت رسالت به تكليف واجب خويش عمل كرده است!! اجازه دهيد عهد نامه زير را با هم بخوانيم و در آن بينديشيم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‌

سپاس خداى را كه هر چه خواهد، كند. نه فرمانش را چيزى باز گرداند و نه قضايش را مانعى خواهد بود. خيانت چشمها و آنچه را كه در سينه‌ها نهان است، مى‌داند. و درود خدا بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله، پايان‌بخش پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه او باد! من، على بن موسى بن جعفر، مى‌گويم:

اميرالمؤمنين! كه خداوند او را به استوارى يار باد و به راه راست و هدايت توفيقش دهد آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت. پس ارحامى را كه از هم گسسته بود بهم بازپيوست و جانهايى را كه به هراس افتاده بودند، ايمنى بخشيد. بل آنها را پس از آنكه بى‌جان شده بودند، جان داد و چون نيازمند شده بودند توانگر كرد و اين همه را در پى رضايت پروردگار جهانيان كرد و از كسى جز او پاداش نمى‌خواهد و بزودى خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد و مزد نكوكاران را تباه نگرداند.

او ولايت عهد و نيز امارت كبرى (خلافت) را از پس خويش به من واگذارد.

پس هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد و ريسمانى را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد، بگسلد همانا حريم خدا را مباح شمرده و حرام او را حلال كرده است. چون او بدين كار پاس امام را نگاه نداشته و پرده حرمت اسلام را دريده است.

گذشتگان نيز چنين كردند: آنان بر لغزشها شكيبايى ورزيدند و از بيم پراكندگى دين و تزلزل وحدت مسلمانان، متعرّض امور دشوار (و اختلاف برانگيز) نمى‌شدند، زيرا مردم به عصر جاهليّت نزديك بودند و برخى در انتظار فرصت بودند تا راهى براى فتنه بگشايند.

و من خدا را بر خود گواه گرفتم كه اگر كار مسلمانان را به من واگذارد و زنجير خلافت را برگردن من نهد در ميان تمام مسلمانان و بويژه بنى عبّاس بن عبد المطلّب چنان رفتار كنم كه به طاعت خداى و رسولش صلى الله عليه و آله مطابق باشد. هيچ خون حرامى نريزم و ناموس و مال كسى را مباح نكنم مگر آنكه حدود الهى ريختن آن خون را مباح و تكاليف و دستورات الهى اباحه آن را جايز شمرده باشد و در حدّ توان و طاقت خويش در انتخاب افراد شايسته ولايق مى‌كوشم و آن را بر خود پيمانى سخت مى دانم كه خداوند از من در باره آن پرسش خواهد فرمود كه خود (عزّ و جل) گفته است:

وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولًا.

و اگر حكمى تازه آوردم يا حكمى را تغيير دادم، مستحق سرزنش و سزاوار عذاب و شكنجه‌ام و به خداى پناه مى‌برم از خشمش و بدو روى مى‌كنم در توفيق براى طاعتش و اينكه ميان من و معصيتش حايل شود و بر من و مسلمانان عافيت ارزانى دارد.

(جامعه و جفر) بر خلاف اين امر دلالت مى‌كنند و من نمى‌دانم كه با من و شما چه خواهد شد. فرمان و حكم تنها از آن خداست او به حق داورى مى‌كند و بهترين داوران است.

«امّا من فرمان اميرالمؤمنين را به جاى‌آوردم و خشنودى او را برگزيدم.

خداى من و او را حفظ كند و خداى را در اين پيمان بر خود گواه گرفتم و هم او به‌

عنوان گواه بس است». [1]

در اين نامه نكاتى است كه از سخنان درخشان امام بدانها پى‌مى‌بريم:

اوّلًا: آن‌حضرت مى‌فرمايد:

« (مأمون) آنچه را كه ديگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت». زيرا آن‌حضرت با هارون، پدر مأمون، و نظام عبّاسى برخورد داشت و آنان اصلًا حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاس نمى‌داشتند.

ثانياً: او فرمود:

«هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشايد …» اشاره به خباثت ضماير و نقشه‌هاى توطئه‌آميز بر ضدّ ولايت است.

ثالثاً: او فرمود:

«گذشتگان نيز چنين كردند …»

شايد اين فرمايش اشاره به سكوت اميرمؤمنان على عليه السلام از يك سو و صبر و تحمّل ائمه بر آزارها و شكنجه به خاطر بيم از پراكندگى دين و تزلزل ريسمان وحدت مسلمانان از سوى ديگر باشد.

رابعاً: آنگاه آن‌حضرت به تبيين برنامه حكومتى خود مى‌پردازد كه عموماً مخالف با برنامه بنى عبّاس و از جمله مأمون بود.

خامساً: امام در پايان اين وثيقه مى‌فرمايد:

«جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت مى‌كنند».

در واقع آن‌حضرت بدين وسيله بيان مى‌كند كه آنان صاحبان دانش رسول خدا صلى الله عليه و آله و به امارت شايسته‌تر از مأمون و بنى عبّاس هستند

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

چکیده

اگر امام حسین عليه السلام در ده سال حکومت معاویه قیام مسلحانه نکرد به علل مختلف در آن دوره قیام مسلحانه  نه مقدور بود و نه مفید .امام هرگز مبارزه سیاسی را کنار نگذاشت و همواره با معاویه سینه به سینه مبارزه سیاسی می کرد.

به نظر برخى، در آن زمان موضوع صلح امام حسن عليه السلام مطرح بود. و امام نمى‌خواست بر خلاف عهد بردارش رفتار كند. اما چنين توجيهى ملاك صحيح و درستى ندارد؛ چون معاويه خودش آن پيمان و صلحنامه را نقض كرده بود. و قرآن كريم آن عهد و پيمانى را محترم مى‌شمارد كه طرف مقابل محترم بشمارد. در حقيقت امام حسين عليه السلام به دلايل زير قيام خود را در زمان معاويه شروع نكرد:

1- امام عليه السلام فرصت بهتر و بيشترى را انتظار مى‌كشيد، و چنين تاكتيكى از نظر اسلام جايز شمرده شده است. و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاويه از زمان معاويه بهتر بود، چون جامعه در زمان معاويه براى قيام آماده نبود. همين علت بود كه امام حسن عليه السلام را وادار به صلح كرد.

2- امام حسين عليه السلام در زمان معاويه هم ساكت نبود؛ بلكه دائماً به حكومت وى اعتراض مى‌كرد. از جمله نامه‌اى است كه براى معاويه نوشت و در نامه‌اى از سران و بزرگان شهرهاى دور و نزديك درخواست كرد كه در منى جمع شوند و در آنجا حضرت وضع نابسامان آن روز را به‌مردم گوشزد كرد.

3- سياستى كه يزيد پيش گرفته بود با سياست پدرش معاويه بسيار متفاوت بود و امام حسين (ع) در زمان يزيد بسيار بيشتر از زمان معاويه براى اسلام احساس خطر مى‌كرد.

 


 

فهرست

 

موانع قیام اباعبدالله در زمان حکومت معاویه. 3

شخصیت معاویه. 4

رفتار کارگزاران حکومتی.. 7

عدم آمادگی جامعه اسلامی.. 8

 


 

موانع قیام اباعبدالله در زمان حکومت معاویه
عده ای افراد نا آگاه فکر می کنند که مقاومت و مبارزه امام حسین از زمان مرگ معاویه و خلافت یزید می باشد. این شبهه را مطرح می کنند ، چرا امام حسین در عصر معاویه قیام نکرده است ؟ در این مقاله سعی می شود تا عدم قیام آن حضرت در عصر معاویه تبیین شود.

برای آنکه بتوانیم به این سوال جواب دهیم باید چند مورد را مورد بررسی قرار دهیم:

1- خصوصیات شخصیتی معاویه

 3- روش و منش کارگزاران حکومت معاویه

3-شرایط جامعه آن دوران

شاید برخی بگویند امام حسین به مفاد عهدنامه صلح امام حسن عليه السلام که از سوی معاویه یکطرفه نقض شده بود پایبندبود و بعضی نیز بر این باورند که معاویه بر خلاف یزید ظواهر اسلام را رعایت می کرد.ولی با توجه به شخصیت امام حسین عليه السلام هدف اصلی ایشان همانند برادرش حفظ اصل اسلام بود.

 

 

 

 

 

 

شخصیت معاویه
معاویه شخصیت عجیب و پیچیده ای داشت. او در حیله گری سرآمد روزگار خویش بود و از مکر وحیله گری ویژه ای برخوردار بود به طوری که برخی افراد کوته فکر خیال می کردند او از امام علی عليه السلام سیاستمدارتر است.امام علی در برابر این خیال باطل فرمود: «به خدا سوگند معاویه از من زیرکتر نیست ولی او مکر وحیله گری می کند و اگر ناپسندی خدعه و نیرنگ نبود، من از زیرکترین افراد مردم بودم.»1

این ویژگی بارز در معاویه گاهی به صورت لبخند و شادی و گاهی نیز در لباس صبرو بردباری جلوه می کرد.به طوری که بیشتر مورخان را به اشتباه می انداخت و آن را به عنوان یکی از صفات مثبت او ذکر کرده اند.2

اما این صبر و بردباری ، نمادی از نیرنگ بازی او بود که برای تقویت و تثبیت حکومت خود اعمال می کرد نه به عنوان یک فضیلت اخلاقی و باور دینی ، به هر حال بردباری سیاسی معاویه یک حربه بسیار مهم برای فریب دادن افراد سطحی نگر وظاهر بین بود.

او برای تثبیت خلافتش احادیث جعلی فراوانی از زبان پیامبر ساخت و به آن حضرت نسبت می داد و با این احادیث مردم شام را راضی و توجیه می کرد. مثل این سخن ” از هر فرمانروایی اطاعت کن و پشت هر امیر و زمامداری نماز بگزار.”

سیاست دروغ سازی معاویه در سراسر بلاد اسلام ، به خصوص شام چنان موثر بود که حقیقت بر دین مداران نیز مشتبه گردید و گروهی از آنان این دروغ ها را باور کرده و آنها را نیز روایت می کردند. (شرح نهج البلاغه).

1.    (نهج البلاغه،دشتی،خطبه200)

2.    (تاریخ خلفاء، سیوطی،ص195)

ترویج دوباره فرهنگ جاهلی و قبیله ای، از دیگر روش های معاویه در تضعیف و خلع و سلاح مخالفان حکومتش بود.معاویه با اجرای چنین سیاستی ازیک سو آتش کینه ها و دشمنیهای قدیمی را بین قبایل شعله ور ساخت و از سوی دیگر تمام تلاش های رسول خدا (ص) و امام علی (ع) را در القای هرگونه برتری جویی نژادی و رقابتهای قبیله ای نادیده  گرفت و در ادامه سیاستهای خود سعی می کرد تمام کارهایش را توجیه دینی و شرعی کرده و انها را طبق روش اسلام و قرآن  وانمود کند.

 معاویه با تظاهر به دینداری ،کارهای خلاف شرع را آشکارا مرتکب نمی شد و در ظواهر طوری وانمود می کرد که مردم تصور کنند که او از احکام دین پیروی و دستورهای پیامبر اسلام (ص) را به خوبی اجرا می کند!

برملا كردن چهره نفاق معاويه براى همگان و بيدارگرى افكار عمومى نسبت به واقعيتهاى تلخى است كه در ابعاد سياسى و فرهنگى در جامعه اسلامى تحت سلطه طاغوتى همچون معاويه جريان داشت و مردم با بى‌تفاوتى از كنار آنها مى‌گذشتند و در بسيارى از مواقع- به خاطر تبليغات سوء و فريبنده معاويه- صبغه دينى و وجهه‌ شرعى پيدا كرده بود. در نتيجه هر نوع قيام و برخورد نظامى عليه وضع موجود را بى‌ثمر و حتى غيرمشروع مى‌نمود. نامه افشاگرانه امام عليه السلام به معاويه، سخنرانى عمومى وى در موسم حج و در جمع انبوه حاجيان، بيانات روشنگرانه آن حضرت در جلسات خصوصى با خواص و چهره‌هاى سرشناس مدينه و كوفه و … همه به منظور درك عميق اين واقعيتهاى تلخ و قيام و مبارزه بر ضدّ آن در شرايط مناسب بود. در يكى از گفتگوهايى كه ميان معاويه و امام حسين(عليه السلام) در مورد مسأله ولايت عهدى يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين(عليه السلام) را دعوت مى‌كند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت كردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد كه اين مسأله را نمى‌پذيريد؛ سركرده اين افراد هم شما هستيد. اگر شما ولايت يزيد را قبول كرده و بيعت كنيد، ديگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى به اين وسيله تأمين شده و از خونريزى جلوگيرى مى‌گردد. چرا شما زير بار نمى‌رويد و نمى‌خواهيد با يزيد بيعت كنيد؟ حضرت(عليه السلام) فرمود تواين همه حكومت كردى، اين همه خون ريختى و اين همه فساد كردى. ديگر در آخر عمر خود وِزر و وبالى براى بعد از زندگى خود فراهم نكن؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مى‌شوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع تر هستند. تو به چه انگيزه اى مى‌خواهى حتماً يزيد را مسلط كنى؟ معاويه گفت: گويا مى‌خواهى خودت را مطرح كنى؟ يعنى تو مى‌خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهترى؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: اگر بگويم چه مى‌شود؟ معاويه گفت: اما اين كه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر است راست گفتى. چون اگر جز اين نبود كه فاطمه(عليها السلام) از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست كافى بود ـ طرز فكر را ملاحظه كنيد! اين همان عصبيت ملى گرايى و قوم گرايى است ـ البته علاوه بر اين كه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما اين كه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تأمل دارد. چون مى‌دانى كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. ـ ملاحظه كنيد كه تا چه اندازه بايد انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسين بن على(عليه السلام) برترى معاويه را بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) اثبات كند ـ و اما خودت، كه گفتى از يزيد بهتر هستى، نه، اين گونه نيست. يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست. حضرت(عليه السلام) با تعجب تمام گفتند: مى‌گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نكن! (چون از دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو مى‌گفتند) معاويه امام حسين(عليه السلام) را نصيحت مى‌كند و مى‌گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويى نمى‌كند، بنا بر اين او از تو بهتر است. یزيدِ سگ باز ، شرابخوار و بى شخصيّت را با حسين بن على عليه السلام كه جوهره انسانيّت و شرف است مقايسه مى‌كند و مى‌گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مآبانه دليل مى‌آورد كه برترى او بر تو به اين دليل است كه تو غيبت يزيد را مى‌كنى ولى او غيبت تو را نمى‌كند!1 عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياى ما نيز اجرا مى‌كنند.

حال با این اوصاف وتحلیل شخصیت معاویه ، اگر امام حسین عليه السلام در آن زمان اقدام به قیام مسلحانه می کرد نمی توانست موثر باشد.زیرا معاویه با سیاست و حیله ها و ترفندهایی که به کار می برد می توانست چهره نهضت امام را در انظار و اذهان مردم مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، آثار قیام امام را خنثی کرده و عمل آن حضرت را شورش بر ضد خلیفه ، به حق جلوه می داد. افکار عمومی آن زمان را بر ضد این حرکت بسیج می کرد. در نهایت با روش دیگری امام حسین را نیز مانند برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام مظلومانه به شهادت می رساند و تمام بنی هاشم را قلع و قمع می کرد، بدون آنکه در جهان اسلام کوچکترین اعتراضی علیه وی شنیده شود.

 

 

رفتار کارگزاران حکومتی
معاویه بعد از به شهادت رساندن امام حسن عليه السلام در کمتر از دو سال جنایت کارانی همچون عمرو عاص ، مغیره بن شعبه، زیادبن ابیه وصدها تن از امویان کینه توز را در دستگاه حکومتی خویش به کار گماشت . این جنایتکاران شیعیان و هر کس به دوستی اهل بیت مشهور بود را کشته و یا خانه اش را ویران می کردندو بیعت با معاویه را مشروط بر بیزاری از حضرت علی عليه السلام و اولاد او می دانستند.

از طرف دیگر در مقابل این سختگیری ها و فشارها که بر شیعیان و پیروان خاندان علوی وارد می شد، به فرمان معاویه به طبقه اشراف و رئیسان قبایل ، بخشش های بدون حساب می کردند تا در بین قبایل معاویه به عنوان بخشنده ترین خلیفه قلمداد شود.

این فشارهادر دوره ده سال امامت امام حسین عليه السلام شدت و افزایش چشمگیری یافت.معاویه به راحتی میتوانست افکار عمومی را بر ضد او بشوراند و از یک سو آن حضرت را آشوبگر و فرصت طلب معرفی کرده و از سوی دیگر این ذهنیت را در مردم ایجاد کند که آن بزرگوار با صلح برادرش نیز موافق نبوده است. بنابراین قیام سالار شهیدان در عصر معاویه نه تنها نمی توانست هیچ اثر مثبت و قابل تأمل را نصیب جامعه اسلامی بکند بلکه با شهادت ایشان در آن زمان این تفکر قوت می گرفت که دیگر کسی قادر به مقاومت در برابر اعمال ضدانسانی و دینی کارگزاران معاویه نیست و آنها مجاز هستند هر بلایی را که بخواهند بر سر مسلمانان و جامعه اسلامی بیاورند.

 

 

عدم آمادگی جامعه اسلامی
علاوه بر دو علت گذشته ، روحیه عافیت طلبی مردم، یکی از موانع مهم قیام مسلحانه بر ضد حکومت معاویه بود. برپایی قیام و تشکیل حکومت جدید ، به پشتوانه مردمی نیاز دارد. قیام بدون حمایت مردم ، مثل پرنده بال شکسته ای است که نمی تواند پرواز کند. به همین جهت است که در دین اسلام به  مردم محوری  و جامعه توجه خاص شده است. بدون تردید یکی از علل عدم موفقیت امامان معصوم در برپایی قیام مسلحانه عدم همکاری مردم است. جامعه آن روز عراق در اثر جنگهای داخلی عصر امام علی و امام حسن کاملا خسته شده بود و روحیه عافیت طلبی یافته بود. جنگهای جمل ، صفین و نهروان تلخ و فرساینده بود و تلفات و خسارات فراوانی به بار آورده بود؛ بنابراین اگر قیامی در آن بازده زمانی شکل می گرفت در نطفه خفه می شد؛ همچون قیام حجر بن عدی که در راستای احقاق حقوق الهی و اهل بیت علیهم السلام بود؛ اما به راحتی سرکوب شد،بدون آنکه مردم آن زمان بتوانند از خود واکنشی نشان دهند.قیام مسلحانه از سوی امام حسین عليه السلام در روزگار معاویه نه مفید بودو نه مقدور و صبر و انتظار اعتراض آمیز آن بزرگوار، بسیار حکیمانه و حساب شده بود.

اباعبدالله با توجه به این سیاستها وعملکردها  می دانست که روزهای سختی در انتظار اسلام است. لذا با تمام وجود تلاش می کرد نیروهای اندک شیعه را برای لحظات حساس و سرنوشت ساز حفظ کرده ، تا با مساعدت آنها ، هم اسلام را از خطر نابودی نجات دهد و هم بنی امیه را رسوا سازد.از این رو تا جایی که می توانست بهانه به دست معاویه و کارگزارانش نمی داد و از شیعیان نیز می خواست که خود را در معرض اتهامات بنی امیه قرار ندهند.

برای مثال یکی از اقدامات بنی امیه که در الاخبار الطوال هم به آن اشاره شده است شهادت حجر بن عدی می باشد بنابر نقل دینوری:« چون حجر بن عدى و ياران او كشته شدند مردم كوفه سخت اندوهگين و هراسان شدند ، حجر از بزرگان اصحاب على (عليه السلام) بود و آن حضرت خواسته بود او را به سالارى قبيله كنده بگمارد و اشعث بن قيس را از آن منصب عزل كند آن هر دو از فرزندزادگان حارث بن عمرو معروف به « آكل المرار » بودند ، حجر بن عدى از اينكه تا اشعث زنده است سرپرستى كنده را قبول كند خوددارى كرد .

تنى چند از اشراف كوفه به حضور امام حسين ( عليه السلام ) رفتند و خبر كشته شدن حجر را باطلاع ايشان رساندند ، سخت بر آن حضرت گران آمد و انا لله و انا اليه راجعون فرمود .

آن چند تن در مدينه ماندند و پيش امام حسين ( عليه السلام) آمد و شد می كردند در آن هنگام مروان حاكم مدينه بود كه چون اين خبر باو رسيد براى معاويه نامه نوشت و اطلاع داد كه مردانى از اهل عراق پيش حسين ( عليه السلام ) آمده‌اند و اكنون اين جا مانده‌اند و با او آمد و شد دارند هر چه مصلحت مىبينى براى من بنويس .

معاويه براى او نوشت در هيچ كارى متعرض حسين ( ع ) مشو كه او با ما بيعت كرده است و بيعت ما را نخواهد شكست و از پيمان تخلف نخواهد ورزيد .

و براى امام حسين ( عليه السلام) نوشت اما بعد خبرهايى از ناحيه تو به من رسيده است كه شايسته تو نيست چه آن كس كه با دست راست خود بيعت می كند شايسته است وفادار بماند و خدايت رحمت كند بدان كه اگر من حق ترا انكار كردم تو هم حق مرا انكار كن و اگر با من مكر كنى من هم چنان خواهم كرد ، فرومايگانى كه دوستدار فتنه و آشوبند ترا نفريبند و السلام .»

آیا اگر قیامی صورت می گرفت به نتیجه می رسید؟آیا میتوان پذیرفت که امام حسین (عليه السلام) این همه جنایات معاویه را به بهانه پایبندی به قرار داد صلح نادیده گیرد و شیعیان را به حال خود واگذارد؟

اگر ابى عبد الله در چنين شرايطى قيام مى‌كرد، حداكثر نتيجه اى كه حاصل مى‌شد اين بود كه، عده اى از مردم كه آدم هاى خوب را دوست داشتند، مى‌گفتند حيف شد كه امام حسين(عليه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مى‌شد. الآن شما دوستان و شيعيان على(عليه السلام) چند بار نام عمرو بن حَمِق را شنيده ايد؟ چند نفر هستند كه عمرو بن حَمِق يا رُشيد هَجَرى را بشناسند. اگر امام حسين(عليه السلام) در آن شرايط قيام مى‌كرد،او نيز نهايتاً يكى مانند آن ها مى‌شد .اگر امام حسين(عليه السلام) هم در زمان معاويه قيام مى‌كرد، همين طور مى‌شد. اولا مردم از او استقبال نمى‌كردند؛ براى اين كه معاويه كارهاى خود را با شيطنت انجام مى‌داد و مثل يزيد نبود كه بدون سياست به هر اقدامى دست بزند. معاويه از روى شيطنت، امام حسين(عليه السلام) را هم نهى از منكر مى‌كرد و مى‌گفت: غيبت يزيد را نكن. لذا دليل اين كه امام حسين(عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط به گونه اى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود.

امّا امام حسين عليه السلام فراتر و عميق‌تر از آنان مى‌انديشيد. آنچه در انديشه و برنامه اين پيشواى دورانديش بود، مصالح اسلام و انجام تكليف الهى در حفظ اين مصالح بود؛ چيزى كه از پيش، پدر و برادرش به آن مى‌انديشيدند و همين مسأله وى را بر آن داشت تا ده سال حكومت معاويه را به اجبار تحمل كند و به خواسته شيعيان پاسخ منفى دهد. و اين نكته مهمى در زندگى سياسى امام حسين عليه السلام است كه كمتر مورد توجه تحليل‌گران قرار گرفته است. شايد دليل عمده‌اش اين باشد كه تحليل‌گران، امام حسين عليه السلام را بيشتر از زاويه روحيّه مبارزاتى و انقلابى‌اش در كربلا مى‌شناسند؛ همان برداشت نادرستى كه شيعيان كوفه داشتند. از اين رو امام حسين عليه السلام براى رفع اشتباه آنان‌و تأييد موضع انقلابى برادرش در پاسخ ايشان نوشت:

اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق داشته و در موضعى كه اتخاذ نموده راهنمايى‌اش كرده باشد. اما من، نظر من اكنون اين چنين نيست (كه شما نوشته‌ايد) خداى شما را رحمت كند. تا زمانى كه معاويه زنده است زمين‌گير باشيد و در خانه‌هاتان بمانيد و از كارى كه به شما بدگمان شوند پرهيز كنيد. اشاره امام عليه السلام به حيات معاويه به عنوان مانع قيام، بيانگر اين است كه شرايط سياسى دوران امامت آن حضرت، همان شرايطى است كه در دوران امام پيشين منجرّ به صلح شده است، و آن محوريت معاويه است كه در هر دو دوران وجود دارد.

موضع‌گيرى عليه سلطه معاويه‌ خوددارى امام حسين عليه السلام از قيام مسلحانه عليه معاويه بدين معنى نيست كه آن حضرت در طول مدت حاكميّت طاغوت زمان، هيچ‌گونه موضع‌گيرى عليه وى نداشته و در اين زمينه بى‌تفاوت بوده است. امام عليه السلام اگر قيام عليه معاويه را در آن شرايط به مصلحت اسلام نمى‌ديد، سكوت در برابر جنايات و فزون‌طلبى‌هاى او را نيز جايز نمى‌دانست. از اين رو در هر فرصت، با نوشتن نامه يا برخورد حضورى، سياست‌هاى معاويه را محكوم و موضع اسلامى خود را ابراز مى‌كرد. به نمونه زير توجه كنيد :

معاويه- كه پس از شهادت امام حسن عليه السلام راه را براى طرح ولايتعهدى يزيد هموار ديد- پس از گرفتن بيعت از مردم شام براى كارگزارانش در سراسر كشور نوشت كه از مردم براى يزيد به‌عنوان ولايتعهدى بيعت بگيرند.

مردم مدينه و در رأس آنان حسين بن على عليه السلام از اين دستور سر باز زدند. معاويه كه گمان مى‌كرد اين سرپيچى ناشى از ناتوانى و عدم قاطعيّت والى مدينه «مروان بن حكم» است، او را بركنار و «سعيد بن عاص» را كه فردى خشن‌تر و جلاد بود جايگزين وى كرد و از او خواست مردم را به بيعت با يزيد فراخواند و مراتب را به وى گزارش نمايد.

فرماندار جديد بر مردم فشار آورد و آنان را تهديد كرد. با اين حال جز تعداد اندكى زير بار فرمان نرفتند. بنى‌هاشم به رهبرى امام حسين عليه السلام در رأس مخالفان قرار داشتند.

والى مدينه جريان را به شام گزارش كرد و افزود: خاندان پيامبر نه‌تنها بيعت نكردند بلكه عليه دستگاه خلافت موضع گرفتند.

معاويه براى جلب نظر مخالفان، نخست نامه‌هايى براى چهره‌هاى سرشناس مدينه از جمله امام حسين عليه السلام، ابن عباس، ابن زبير و عبداللّه بن جعفر نوشت. در نامه وى به امام حسين عليه السلام آمده است:

كارهايى از تو به من گزارش شده است كه آنها را شايسته تو نمى‌بينم. از خدا بترس و امّت را به فتنه نيفكن. عليه السلام در پاسخ، نامه مفصّلى نوشت و ضمن آن يادآور شد:

… در نامه‌ات يادآور شده بودى كه گزارشهايى از من به تو رسيده كه در خور شأن من نبوده است … آنچه از من به تو گزارش شده يك مشت سخنان بى‌اساس است كه چاپلوسان و سخن‌چينان تفرقه‌افكن و دروغ‌پرداز، جعل كرده و به تو گزارش داده‌اند.

من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم. و اين تصميم به خاطر ترس از خدا است نه به واسطه ترس از تو و يا ياران ستمگر و بى‌دين تو. … و نيز نوشته‌اى كه من مواظب رفتار و دين خود و امّت محمّد صلى الله عليه و آله باشم و در ميان امت بذر اختلاف و فتنه نيفكنم.

من هيچ فتنه‌اى بزرگتر از سلطه تو بر اين امت سراغ ندارم و هيچ وظيفه‌اى برتر از جهاد با تو نمى‌شناسم … اى معاويه! هر مقدار توان دارى دشمنى و نيرنگ كن؛ چه آنكه اميدوارم كينه و مكر تو جز به خودت زيان نرساند.

ديگران نيز به فراخور جايگاه و شخصيت خود، پاسخ معاويه را دادند. معاويه تصميم گرفت به مدينه برود و با مخالفان گفتگو كند شايد بتواند به نتيجه برسد.

وى به محض ورود به مدينه حسين بن على عليه السلام و ابن عباس را احضار كرد و ضمن دلجويى آنان و تمجيد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و توجيه شرعى اقدام خود درباره يزيد، به توصيف و تمجيد وى پرداخت و او را فردى بردبار، آشنا به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و قرائت قرآن معرفى كرد و از آنان خواست به خواسته وى پاسخ مثبت دهند. ابن عباس براى پاسخگويى خود را آماده كرد ولى امام حسين عليه السلام فرمود: منظور معاويه من هستم؛ سپس با بيانى صريح و كوبنده به پاسخگويى معاويه پرداخت. نخست از خود معاويه شروع كرد و او را عنصرى افراطگر و فزون‌طلب معرفى كرد كه با اجحاف و ستم به ديگران همه چيز را در انحصار خود درآورده و در اين راه از پذيرش حق امتناع ورزيده، راه نيرنگ در پيش گرفته و هيچگونه حقى براى انسانها قائل نشده و در يك كلام شيطان بر وى مسلط گشته و از وجودش بهره وافر برده است. سپس به معرفى چهره يزيد پرداخت و خطاب به معاويه فرمود:

تو مى‌خواهى مردم را درباره يزيد به اشتباه بيفكنى، گويى انسانى محجوب يا فرد ناشناخته‌اى را توصيف مى‌كنى. يزيد، خود بهترين معرّف خويش است. شخصيّت يزيد را از سگهاى ولگرد، كبوتران بام خانه و كنيزان رامشگر و نوازنده بزمهاى مستانه‌اش بپرس. راستى آيا اين همه بار گناه كه بر دوش دارى براى تو كافى نيست كه اكنون مى‌كوشى با اين اقدام بر وزر و وبال خود بيفزايى!؟ «1» امام حسين عليه السلام علاوه بر موضوع ولايتعهدى يزيد در برابر ديگر جنايات معاويه نيز از قبيل كشتن حجر بن عدى و ياران او، عمرو بن حَمِق و حضرميان و نيز الحاق و انتساب زياد بن سميّه به خود، موضع‌گيرى كرده كه در تاريخ ثبت شده است.

امام حسين (ع) در عصر خلافت معاويه به اين معنا كه در مقابل معاويه شمشير بكشد قيام نكرد، اما سكوت هم نكرد. حضرت رسالت حقيقى را در اين دوره هدايت فكرى جامعه و زمينه‌سازى براى نهضت مى‌دانستند.

بررسيهاى تاريخى نشان مى‌دهد امام حسين (ع) پس از شهادت برادرش امام‌مجتبى (ع) (50 ق) تا مرگ معاويه (60 ق) از هر فرصتى براى آگاهى بخشى به جامعه و توجيه عمومى و همچنين ابراز نگرانى و عدم رضايت از دستگاه خلافت اموى استفاده مى‌نمود. حضرت به اين نكته واقف بود كه قدم اول براى موفقيت و پايدارى نهضت، زمينه سازى و ايجاد تحوّل در جامعه است؛ چرا كه بدون ايجاد زمينه فرهنگى و توجيه فكرى و جلب افكار عمومى ممكن بود نهضت در مرحله اوليه به كاميابى مى‌رسيد، ولى اين قيام حركتى بدون پشتوانه و پوشالى مى‌شد كه هرگز به اهداف و آرمانهاى اصيل خود دست نمى‌يافت. با وجود اين، حضرت هيچ گاه رسالت خويش را در مبارزه با حكومت معاويه و دفاع از مكتب امامت و ولايت ترك نكرد و همواره با حربه اعتراض و روشنگرى احتجاج مى‌كرد.

سياست امام (ع) در اين دوران افشاگرى چهره واقعى دستگاه خلافت اموى و اعتراض و انتقاد نسبت به ناشايستگى آنها بود. يكى از مهم‌ترين اقدامات امام حسين (ع) در اين رابطه اين بود كه واقعيتها را صريح و بى‌پرده براى مردم بيان مى‌كرد و افكار آنان را براى درك واقعيتهاى تلخ جامعه و قيام و مبارزه بر ضد عاملان آن در زمان مناسب، آماده مى‌ساخت.

موضع حضرت در دوران پايانى حكومت معاويه رنگ جلى‌ترى به خود گرفت.

سيدالشهداء (ع) معاويه را تخطئه نموده و همانند برادرش حسن بن على (ع) حقانيت معاويه را در خلافت اسلامى ابطال مى‌كرد. ايشان با ايستادگى در برابر مفاسد معاويه و افشا كردن جنايات و ستمهاى او سعى نمود بطلان حكومت بنى‌اميه را اعلام و نيّات پليدشان را برملا سازد. «2»

امام حسين (ع) با خطابه‌هاى غرّا و سخنرانيهاى اعتراض‌آميز باعث ايجاد يك حركت فكرى پويا بين جامعه اسلامى گشت. پاسخهاى قاطع حضرت به نامه‌هاى معاويه كه در آنها به روشنى سياستهاى شوم بنى اميه را افشاء مى‌كند، بسيار قابل توجه است. پاسخ محكم امام حسين (ع) به نامه معاويه در سال 52 ق. نمونه‌اى از آنهاست كه در واقع طلايه انقلاب عاشوراست و مانند درخشش فجرى است در تن سياهى شب؛ به گونه‌اى كه وقتى معاويه نامه امام را خواند، شعله كينه و حقد در سينه‌اش زبانه كشيد.

از خطبه‌هاى مهم و تاريخى امام حسين (ع) خطبه معروف منى‌ است كه حضرت در سال 58 ق. يعنى دو سال قبل از مرگ معاويه، در اوج بحران و خفقان دستگاه‌حاكمه ايراد نموده است. «1» اين خطبه را مى‌توان يكى از مهم‌ترين برنامه‌هاى فرهنگى امام حسين (ع) در راستاى تكريم مقام ولايت و امامت خويش و خوار و ذليل ساختن دشمن دانست.

امام حسين (ع) زمانى كه اقدامات و تلاشهاى معاويه را در راستاى مشروعيت بخشيدن به ولايتعهدى يزيد ديد و اينكه او چگونه درصدد انهدام ريشه‌هاى اسلام و جريان امامت برآمده، تصميم گرفت در يك اجتماع، پيروان خود به ويژه بنى هاشم را نسبت به شرايط جديد آگاه و آماده كند. بهترين زمان براى اين حركت، موسم حج بود.

امام حسين (ع) كه در اين سال (58 ق) به قصد حج به مكه عزيمت فرموده بود، از موقعيت مناسب موسم حج جهت نشر افكار خود بهره برد و سخنرانى باشكوه و تكان دهنده‌اى در ميان انبوه مسلمانان در منى ايراد فرمود كه در افكار عمومى جامعه تأثير بسيار داشت. حضرت در اين خطبه شريفه جوانب مختلف اجتماعى، مذهبى و سياسى دوران پس از شهادت امير مؤمنان على (ع) را تبيين نمود و به علل تسلط معاويه بر جامعه اسلامى و زمينه قدرت گرفتن وى اشاره كرد. سپس خطراتى را كه آينده اسلام را تهديد مى‌كرد مطرح نمود و هشدار داد اگر مسلمانان قيام ننمايند، چراغ فروزان نبوت رو به خاموشى خواهد گراييد. حضرت با معرفى خود و خاندانش و حق امامت و رهبرى اهل‌بيت (ع)، در واقع حجت را بر مردم تمام كرد. تاريخ ايراد خطبه و مضامين آن نشانگر آن است كه حسين بن على (ع) از زمان معاويه در انتظار فرصتى مناسب براى انقلاب و سرنگون ساختن حكومت غير مشروع اموى بوده است. اگر در زمان معاويه، امام حسين مى‌خواست قيام كند، پيام او دفن مى‌شد. اين به خاطر وضع حكومت در زمان معاويه است؛ سياست‌ها جورى بود كه مردم نمى‌توانستند حقانيت سخن حق را بشنوند! لذا همين بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاويه، امام بود، ولى چيزى نگفت، كارى، اقدامى و قيامى نكرد؛ چون موقعيت آن‌جا مناسب نبود.

به عنوان نمونه پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام بزرگان كوفه جلسه‌اى تشكيل داده و تصميم گرفتند نامه‌اى براى امام حسين عليه السلام بنويسند و از آن حضرت براى آمدن به كوفه و به دست گرفتن رهبرى قيام عليه معاويه دعوت كنند. در نامه آنان آمده است:

شيعيان كوفه مطيع و گوش به فرمان شما هستند و به غير شما تمايل ندارند. آنان به نظر برادرت حسن عليه السلام در جلوگيرى از جنگ واقفند و نيز شما را به عطوفت و مهربانى نسبت به دوستان و غلظت و خشونت نسبت به دشمنان و پايبندى شديد در امر خدا مى‌شناسند. چنانچه دوست داشته باشى زمام حكومت را در دست‌گيرى به سوى ما بيا كه ما خود را براى مرگ در ركاب تو آماده كرده‌ايم.

امّا امام حسين عليه السلام فراتر و عميق‌تر از آنان مى‌انديشيد. آنچه در انديشه و برنامه اين پيشواى دورانديش بود، مصالح اسلام و انجام تكليف الهى در حفظ اين مصالح بود؛ چيزى كه از پيش، پدر و برادرش به آن مى‌انديشيدند و همين مسأله وى را بر آن داشت تا ده سال حكومت معاويه را به اجبار تحمل كند و به خواسته شيعيان افراطى پاسخ منفى دهد. و اين نكته مهمى در زندگى سياسى امام حسين عليه السلام است كه كمتر مورد توجه تحليل‌گران قرار گرفته است. شايد دليل عمده‌اش اين باشد كه تحليل‌گران، امام حسين عليه السلام را بيشتر از زاويه روحيّه مبارزاتى و انقلابى‌اش در كربلا مى‌شناسند؛ همان برداشت نادرستى كه شيعيان كوفه داشتند. از اين روی امام حسين عليه السلام براى رفع اشتباه آنان ‌و تأييد موضع انقلابى برادرش در پاسخ ايشان نوشت:

اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق داشته و در موضعى كه اتخاذ نموده راهنمايى‌اش كرده باشد. اما من، نظر من اكنون اين چنين نيست (كه شما نوشته‌ايد) خداى شما را رحمت كند. تا زمانى كه معاويه زنده است زمين‌گير باشيد و در خانه‌هاتان بمانيد و از كارى كه به شما بدگمان شوند پرهيز كنيد. اشاره امام عليه السلام به حيات معاويه به عنوان مانع قيام، بيانگر اين است كه شرايط سياسى دوران امامت آن حضرت، همان شرايطى است كه در دوران امام پيشين منجر به صلح شده است، و آن محوريت معاويه است كه در هر دو دوران وجود دارد.

امام حسین (ع) همانند پدر و برادر بزرگوارش معاویه را غاصب خلافت می شناخت و مبارزه علیه او را بر خود فرض می دانست ولی با توجه به اینکه ماویه با بهزه گیری از نیرنگها و تبلیغات ویرانگر ، فضای جامعه را آشفته کرده بود و تمام امکانات جامعه را اعم از مادی و معنوی در اختیار داشت و همچنین خود را خلیفه بر حق معرفی  کرده بود. امام (ع) می دانست که قیام او در این فضای آشفته با آن قداست دروغین که معاویه در نظر مردم برای خود ایجاد کرده بود، به نتیجه مطلوبی نخواهد رسید.

 به عبارت دیگر امام حسن (ع) با پذیرش عهدنامه صلح ، از اسلام محافظت کرد و امام حسین (ع) هم با سکوت وظیفه اش را انجام داد. البته این شیوه برای امام دردناک بود و همیشه آرزو داشت که مبارزه همه جانبه ای را بر علیه بنی امیه آغاز کند. اگر  اباعبدالله در زمان معاویه قیام مسلحانه نکرد ، بدان معنی نیست که پایبند عهدنامه صلح نقض شده از جانب معاویه بود. بلکه به سبب حساسیت این مبارزه ، درصدد فراهم آوردن شرایط آن بودکه بتواند با حداقل امکاناتی که در اختیار داشت، کار عظیم و جاودانه ای را انجام دهد.

با توجه به چنین اوضاع و شرایطی لازم بود که امام (ع) بیش از هر اقدام مسلحانه ، جامعه را برای قیام آماده سازد. از این جهت فکر قیام بر ضد بنی امیه در طول حکومت معاویه با موفقیت گسترش یافت و سرانجام در سال 61 هجری قمری به ثمر نشست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع و ماخذ

1.آل یاسین،شیخ راضی،صلح امام حسن(ع)،مترجم سید علی خامنه ای،انتشارات آسیا،1365.

2.پیشوایی،مهدی،سیره پیشوایان،قم:موسسه امام صادق (ع)،1398.

3.دینوری، ابوحنیفه،اخبار الاطوال،سایت:کتابخانه مجازی مدرسه فقاهت

http://lib.eshia.ir/80287/1/272

4.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار ،جلد44، نشر: کتابخانه مجازی قائمیه https://www.ghbook.ir/index.php?option=com_dbook&task=viewbook&book_id=1014777044&Itemid=167&lang=fa

5. فروغی ابری ، الف : چرا امام حسین (ع) به روزگار حکومت معاویه قیام نکرد؟ . مطالعات اسلامی ،1380،شماره 53.

https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/64176

 

   یکشنبه 23 بهمن 1401نظر دهید »

1 2